پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۰۰
نوید شاهد - کتاب «جدال در زیویه» از آثار انتشارات «سوره مهر» است که در خاطره‌ای خواندنی با عنوان «یک بال و صد پرواز» نحوه شهادت و جانبازی سه دوست تخریب‌چی در جبهه را روایت می‌کند. این خاطره را در ادامه می خوانید.

«یک بال و صد پرواز»؛ خاطره‌ای از شهادت و جانبازی سه دوست تخریب‌چی

یکی از خصوصیات خوب جبهه نوع دوستی بین بچه هاست. معمولا هرکس یک رفیق جون‌جونی پیدا می‌کند. این رفيق‌ها گاهی دونفر، دونفر هستند و گاهی هم بیشتر. هرجا بخواهند بروند، هرکار بخواهند بکنند معمولا با هم انجام می‌دهند و از ته قلب همدیگر را دوست دارند و در کارهای مختلف مخصوصا در عملیات‌ها، حسابی هوای همدیگر را دارند؛ خلاصه این طور بنویسم که گاهی بعضی از بچه‌ها که این طوری با هم دوست می شوند آن قدر به هم محبت نشان می‌دهند که اگر یک روز همدیگر را نبینند انگار یک چیزی را گم کرده اند یا یک کسی را از دست داده اند.

 جلال، حبیب و طيرانی هم از همین دسته بودند، یعنی سه تا دوست جون‌جونی که معمولا دست در گردن هم می انداختند و به این طرف و آن طرف می‌رفتند. هر سه در واحد تخریب بودند. کار تخريب هم کار مهم و در عین حال خطرناکی بود که کوچکترین اشتباه منجر به حادثه‌ای می‌شد. به همین دلیل کمتر اتفاق می افتاد که در باز کردن معبرها، بچه‌ها دچار حادثه نشوند. همین مسئله در حالات بچه‌ها -وقتی که می‌خواستند وارد میدان مین بشوند- تأثیر زیادی گذاشته بود. آن‌ها خودشان را ملزم کرده بودند که با وضو وارد میدان شوند و حتی اگر آب پیدا نمی کردند تیمم می‌کردند. بعد با هم دعای «اللهم کن لولیک...» را می‌خواندند و پس از آن هم سوره «والعصر» را دسته جمعی قرائت می‌کردند. عده ای نماز شهادت می‌خواندند و عده ای هم سجده شکر به جا می‌آوردند و با یک حالت واقعأ عرفانی وارد میدان می‌شدند.

 این سه برادر بعد از مدتی که در منطقه بودند رفتند مرخصی. پس از بازگشت از مرخصی، یک روز برادر طیرانی در یکی از مناطقی که با کمک سایر بچه های تخریب در حال مین کاری آن بودند، مینی در دستش منفجر شد و به شدت پرتاب شد طرف سیم‌های خاردار آن میدان و شهید شد. پس از مدتی، حبیب هم در اثر انفجار یک مین قوی دست راستش قطع شد و بینایی دو چشمش را تا حدود زیادی از دست داد. بعد از این دو حادثه پی در پی، میدان مین فضای دیگری به خود گرفته بود.

اشک در چشم بچه‌ها حلقه زده و بغض گلویشان را گرفته بود. هر چند که دیدن صحنه‌هایی این چنینی برای بچه‌ها چندان تازگی نداشت، انگار همه منتظر سومین حادثه بودند که ناگهان انفجار سوم هم اتفاق افتاد و همه چشم‌ها را به طرف خود کشاند. ما بیرون آن منطقه ای که بچه ها در حال مین کاری آن بودند ایستاده بودیم که دیدیم عده ای دارند می دوند به طرف محل انفجار برایمان روشن بود که باید حادثه ای اتفاق افتاده باشد. وقتی که بچه ها آمدند متوجه شدیم که یک مین ضدنفر قمقمه ای در دست جلال بوده که منفجر شده و دو چشم، دست‌ها، یک پا و یک گوشش را از بین برده است، بچه ها خیلی سریع او را بردند بیمارستان. می‌گفتند به احتمال 80 درصد شهید می‌شود، با وجود این، دعای توسلی گذاشتیم و برای سلامتی‌اش دعا کردیم که الحمدلله مؤثر شد. بعدها هم شنیدیم که ایشان زنده است و با وجود اینکه از یک بدن سالم فقط یک پا یک گوش و زبان دارد؛ دست از فعالیت و انجام تعهدات دینی و اجتماعی خویش برنمی دارد و با همین وضعیت بدنی نامطلوبش، شوخی می‌کند و می‌خندد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده