تلاش شهید برای سرگرمی خواهرها و برادرهایش
چه لذتــى مىبرديم از ديدن نمايش هايى كه طاهره، يك تنه تمام نقش هايش را اجرا مىكرد. تمام داستان هاى دوست داشــتنى دوران كودكىمان با اجراهاى طاهره در ذهنمان ماندنى شــده است. من بودم و بچه هاى برادرم، مجتبى و مژگان. هر سه مىنشستيم و چشم به طاهره مىدوختيم كه هر لحظه به نقشــى درمىآمد. از نقشى به نقش ديگــر. گاه دخترک كبريت فــروش، گاه بزغالهاى كه در ســاعت ديوارى پنهان شده يا درختى كه حرف مىزد و گرگى كه دســتهايش را با آرد، سفيد مىكرد. در ذهــن كودكانه ما، صحنهها مدام عوض مىشد و طاهره همان طاهــره بود كه بى لباس و بى گريم، تنها با تكيه بر فن بيان و زبان شــيوا و حسهاى نابى كه براى هر شــخص يا شــيئي به خود مىگرفت، ما را از دنيايى به دنياى ديگر مىبــرد. از روباه حيله گر و جوجه اردک زشت تا هفت كوتوله و پرى مهربان...
تنها نقشى كه طاهره هرگز براىمان بازى نكرد و آن را دســت به نقد نگه داشت، تا در بهترين و مناسب ترين فرصــت، آن را نه بازى كه زندگى كنــد، نقش پرنده اى ســبك بال بود كــه در دل آســمانها، اوج بگيــرد و بالا رود...