داستانی طنز از دفاع مقدس
چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۱۵:۵۱
نوید شاهد – کتاب «برادران مزدور» به قلم «داوود امیریان» و یکی از داستان های آن به «رزمنده ای که بر خلاف ظاهر ژولیده اش، در جنگیدن رو دست نداشت» نام دارد. در بخشی از داستان می خوانیم: رزمنده ای بخاطر اینکه خیلی ژولیده و موهای نامرتبی داشت، در هنگلام عملیات به همراه فرمانده از یکی از ارتفاعات در حال بالا رفتن بودیم که هیچ اسمی نداشت و ما تصمیم گرفتیم از ظاهر ژولیده همرزم خود استفاده کنیم و اسمی برای این ارتفاع بگذاریم.

رزمنده ای که بر خلاف ظاهر ژولیده اش، در جنگیدن رو دست نداشت

نوید شاهد:

داشتيم براي حمله آماده مي شديم. هر كس به كاري مشغول بود. يكي وصيت نامه مي نوشت، ديگري وسايلش را آماده مي كرد و آن يكي وضو گرفته بود و به لباس و صورتش عطر مي زد. فرمانده نگاهي به جبّار كرد و گفت: « آقا جبّار، شب حمله است ها!»

جبّار خميازه كشيد و گفت: « مي دانم.»

 نمي خواهي يك دست به سر و صورتت بكشي؟

 مگر سر و كله ام چه اش است؟

علي خنده كنان گفت: « منظور فرمانده، موهاي نازنين كلّة مبارك شماست !»  جبّار با اخم به علي نگاه كرد و گفت: «سرت به كار خودت باشد. صلاح مملكت خويش خسروان دانند!»

ديگر نه فرمانده حرف زد و نه هيچ كس ديگر.

اين جبّار از آن موجودات عجيب روزگار بود. با آن قد دراز و بدن لاغر و سر و وضع ژوليده، اگر مي ديدندش، چه فكرها كه درباره اش نمي كردند. اما انصافاً در جنگيدن رو دست نداشت. شجاع و دلير بود. مشكل اصلي كلّه اش بود! هميشة خدا موهايش ژوليده و پس كلّه اش موها شاخ شده بود! بي انصاف نمي كرد يك شانه به آن موهايش بكشد كه يك دسته اش به شرق بود و دستة ديگرش به غرب. به حرف هيچ كس هم تره خرد نمي كرد.

عمليات شروع شد و ما به قلب دشمن زديم و از ارتفاعات حاج عمران بالا كشيديم. آفتاب در حال طلوع بود كه يكي از ارتفاعات صعب العبور را فتح كرديم. همان بالا، از خستگي نفس نفس مي زديم كه بي سيم چي دويد طرف فرمانده و گفت: « از قرارگاه تماس گرفته اند،  مي پرسند روي كدام ارتفاع هستيد.»

فرمانده كمي سرش را خاراند و گفت: « والله روي نقشه هيچ اسمي از اين ارتفاع نديدم.» علي خنده كنان گفت: « مي گويم اسمش  را بگذاريد پسِ كلّة جبّار! مي بينيد كه، دامنه اش شاخ شاخ است، مثل پَسِ كلّة جبّار.»

جبّار آن طرف تر بود و چيزي نمي شنيد.

چند ساعت بعد، يكي از بچه ها راديو را روشن كرد. صداي مارش عمليات بلند شد. بعد گوينده با هيجان گفت: «شنوندگان عزيز توجه فرماييد، توجه فرماييد! رزمندگان دلير ما ديشب پس از يورش به دشمن بعثي در غرب كشور توانستند ارتفاعات مهم و سوق الجيشي پَسِ كلّة جبّار را آزاد كنند.»

جبّار يك هو از جا جست. بچه ها از شدّت خنده روي زمين ريسه رفتند. جبّار با عصبانيت فرياد زد: « كدام بي معرفتى اسم اين جا را گذاشته پَسِ كلّه جبّار؟»  هيچ كس جوابش را نداد. روي ارتفاع پسِ كلّة جبّار مي خنديديم و جبّار حرص مي خورد.

آن ارتفاع به همان اسم معروف شد. اگر الان به نقشه آن منطقه دقيق نگاه كنيد، يك ارتفاع مي بينيد كه اسمش است پسِ كلّه جبّار!

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده