روایت های طاهره سجادی از مبارزه، شکنجه واستقامت در زندان ساواک
طاهره سجادی می گوید: یادم می آید که مادرم علاقه خاصی به فدائیان اسلام داشت. خود من هم هر وقت از جلوی مغازه نجاری «شهید خلیل طهماسبی » که در کوچه ما قرار داشت، عبور وبه مدرسه میرفتم، سؤالات زیادی در ذهنم مطرح می شدند و به عالم سیاست و مبارزه، فکر میکردم. بیگانه نبودم. جسارت و شهامت آقای غیوران و استقامت ایشان در راه عقیده به من اعتماد و دلگرمی می داد.اولین باری که احمد رضایی را دیدم، آقای غیوران چمدانی را به من نشان دادند. ظاهرا در آن به جز یک قرآن و یک کفش چیز دیگری نیست. بعد کاغذی را به من دادند و گفتند که آن را طوری در لباسشان جاسازی کنم که معلوم نباشد.آن کاغذ را لوله کردم و لای درز شلوارش دوختم. آقای غیوران با کت چهارخانه ،کراوات و سرو وضع غلط انداز به فرانسه رفتند.زمانی که شکنجه ها را تحمل می کردم، شاید متوجه این نکته نبودم، ولی اینک که آن ماجراها را در دورنمای زمان قرار میدهم و به آن مینگرم، میبینم هرچه بود زیبایی، عشق و ایمان بود.
یک بار به شدت مرا شکنجه کردند تا اخباری را در مورد افراد بگویم. من میدانستم که همسرم، آقای غیوران هم به شدت تحت شکنجه هستند و نگران سلامتی او بودم .از شکنجه هایی که در سالهای 53 و 54 در زندانیان سیاسی وجود داشت، همگان کم وبیش مطلع هستند. نکته مورد نظر این بود که وقتی زیر شکنجه های هولناک، جانم به لبم میرسید، یک عبارت آرش، شکنجه گر وحشی، شعفی دردلم پدید آورد که هرگز چنین شادی را در عمرم تجربه نکرده ام او گفت که هر چه آقای غیوران را کتک زده و شکنجه کرده ، اعتراف نکرده است .از آن لحظه به بعد بود که نه شکنجه توانست آزار میدهد و نه ذره ای ترس داشتم.
سال 53 رئیس کمیته مشترک زندی پور، به دست اعضای سازمان مجاهدین ترور شد. «محسن خاموشی» و «صمدیه لباف» در این عملیات شرکت داشتند. پس از خاتمه عملیات برای رد گم کردن، دو یا سه اتومبیل عوض می کنند. قرار بود آخرین اتومبیل را من و آقای غیوران، پشت یک پارک از آنها تحویل بگیریم . ما با ماشین خودمان به آنجا رفتیم. در این موقع پیکانی آمد و دو نفر که بعدها فهمیدم «محسن خاموشی » و «صمدیه لباف» بودند از آن پیاده و سوئیچ را به آقای غیوران دادند. فردی زیر شکنجه میگوید که غیوران ماشین را تحویل گرفته و خانمش هم همراهش بوده است.
آقای غیوران در زندان تحت شدیدترین شکنجه ها قرار داشتند و حتی مدتی به حالت اغما فرو رفتند. در مرداد سال 54 ، مأمورین ساواک با علم به همه مطالب به سراغ من آمدند.البته این بار دیگر نمی توانستم ادای یک زن ساده را دربیاورم. ما در منزلمان جای مخفی داشتیم که سرانجام مأموران به سختی آن را پیدا کردند. هنگامی که مرا به کمیته مشترک می بردند، از دستگیری آقای غیوران اظهار خوشحالی می کردند.
در کمیته مشترک هیچ شکنجه ای به اندازه شنیدن فریاد افراد دیگری که شکنجه میشدند آزاردهنده و زجرآور نبود. یادم هست که روز چهارم آبان یعنی روز تولد شاه، دختر جوانی را به شدت شکنجه می دادند و من در اتاق بازجویی صدای فریادهای این دختر را می شنیدم و از شدت ناراحتی داشتم از پا در می آمدم. بعدها هرچه سعی کردم بفهمم او چه کسی بوده موفق نشدم .احتمالا وی زیر شکنجه از بین رفت. آقای غیوران درا ثر شکنجه و شوک الکتریکی فلج شد و مدتی هم در حالت اغما به سر بردند. ساواکی ها احتمال میدادند که ایشان از بین بروند . یک شب آرش، بازجوی بیرحم با نهایت توحش با کابل به جان من افتاد و گفت که شوهرم را کشته، ولی نتوانسته اند از او اطلاعاتی به دست بیاورند. از تصور شهادت آقای غیوران ولو نرفتن اطلاعات به قدری خوشحال شدم که درد شکنجه ای او و خودم را از یاد بردم. در زندان دائما ذکر «یا غیاث المستغیثین یا ارحم الراحمین را بر لب داشتم و سوره انشراح را هم تکرار و روی دیوار سلولم مطلب مینوشتم. در اواخر دورانی که در سلول انفرادی بودم به اندازه سابق بازجویی و شکنجه نمیشدم، فرصت پیدا کردم نگاهی به دیوارهای زندان بیندازم.
سلول کاملا تاریک بود و فقط در مدت کوتاهی از روز به اندازه یک سکه، آفتاب به داخل سلول می تابید. در آن نور کم روزی روی دیوار سلول، اشعاری را خواندم که به من روحیه داد. یکی از زندانی ها نوشته بود: این ذره ذره گرمی خورشیدواره ها یک روز بی گمان سر میزند زجایی و خورشید می شود.
چندین شعر زیبای دیگر هم روی دیوار بود. من هم با سنجاقی که پنهان کرده بودم،آیه ای از سوره انشراح رابه دیوار نوشتم، «به راستی که با هر سختی آسانی ای است.
منبع ماهنامه شاهد یاران؛ ویژنامه فجر آفرینان