نوید شاهد - در متن پیش رو که بر پایه خاطرات روایت شده توسط آشنایان و همرزمان شهید احمد رمضانی نوشته شده است از کارهای فرهنگی تا سلوک معنوی این شهید والامقام در جبهه های نبرد می‌خوانیم.

شهید احمد رمضانی

 

به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، شهید احمد رمضانی در آبان ماه سال ۱۳۴۱ در روستای جیم آباد از توابع مشهد، در خانوادهای مذهبی متولّد شد. دوران کودکی را در روستا گذراند و همچون دیگر افراد خانواده به مزرعه می رفت. تحصیلات ابتدایی را در روستا گذراند.

پدرش می‌گوید: «یک روز یکی از شاگردان مدرسه به معلم آنها حرف زشتی زده بود و احمد گفته بود که این حرف‌ها درست نیست. از آن جا معلم روستا به او علاقه مند شده بود و طی گفتگوهایی با خانواده، ایشان خواست که او و برادر کوچک ترش را به شهر مشهد بفرستیم تا بتوانند درس بخوانند.»

همچنین می‌گوید: «چون مدرسه راهنمایی و دبیرستان در روستا نبود، مجبور شدیم احمد و برادرش «محمود» را به همراه معلم به مشهد بفرستیم. در آن جا خانه‌ای که متعلق به مادر همان معلم بود کرایه کردیم و آنها مشغول به تحصیل شدند. یک روز که برای دیدن آنها به شهر رفتم؛ از در و همسایه شنیدم که می‌گفتند: این معلم و مادرش، علاوه بر درس به بچه های شما چیزهای دیگری می آموزند و باید بیشتر مراقب باشید. ما هم روی این مورد حساس شدیم و بعد از تحقیقات متوجه شدیم که آنها جزو گروه منافقین هستند. از آن موقع بود که با درس خواندن آنها مخالفت کردیم و آنها به روستا بازگشتند و احمد مجبور به ترک تحصیل شد.»

بعد از پایان سال اول دوره راهنمایی و بازگشت به روستا، به کشاورزی پرداخت و در بسیج فعال شد.

اوقات فراغتش را به مسجد می رفت و نماز قضا می‌خواند، به دعای توسل اعتقاد خاصی داشت. به نماز شب اهمیت می‌داد. مادر شهید می‌گوید: «شبی از خواب بیدار شدم، احساس کردم کسی وسط حیاط است. ترسیدم و همسرم را صدا کردم. توی حیاط که آمدیم، دیدیم احمد است که نماز شب میخواند.»

قبل از پیروزی انقلاب در مراسم مذهبی فراوان شرکت می نمود. در تظاهرات و پخش اعلامیه نیز شرکت داشت.

از اوایل انقلاب مسئول کتابخانه شد. گاهی اوقات به دفتر آقای طبسی و در برخی موارد برای تبلیغات به روستاها می رفت.

در سال ۱۳۵۹ با یکی از دخترهای روستا که آشنایی و شناخت نسبی از هم داشتند ازدواج کرد. در این هنگام احمد ۱۷ سال بیشتر نداشت.

از وقتی که مسئول کتابخانه شده بود، بیشتر می‌توانست مطالعه کند. به کتابهای شهید مرتضی مطهری، آیت الله مشکینی و رساله امام علاقه زیادی داشت.

از افراد معتاد بدش می آمد. چندین بار اقدام به ترک دادن افراد معتاد کرده بود و تا حد امکان نیازهای خانواده هایشان را برآورده می‌کرد. در برخورد با افراد گشاده رو و مهربان بود. درد و رنج دیگران را از آن خود می‌دانست، اگر چیزی از خوراک و پوشاک برای خانواده خودش تهیه می کرد، سعی می کرد از همان برای خانواده های اطرافیان و دوستانش تهيه کند.

بعد از ازدواج با ورود به سپاه عازم جبهه شد. همسر شهید می‌گوید: «هر وقت برای مرخصی می آمد، امکان نداشت روزی باشد که به مادرش سرنزند. در عين حال هنگامی که مادر اصرار می‌کرد، بیشتر پیش من بمان. می گفت: در طول دو سه ساعت می توان به دیدن افراد زیادی از فامیل رفت.»

به بیت المال اهمیت زیادی می‌داد. خواهر شهید می‌گوید: «اگر با ماشین سپاه به دیدن ما که در آن هنگام در منطقه جنگی بودیم می آمد. پول بنزين را حساب می‌کرد و جدا می‌گذاشت و می‌گفت: از آن استفاده شخصی کرده‌ام.»

علیه ضدانقلابیون در خراسان و کردستان فعالیتهای چشم گیری داشت و ضدانقلابیون را گمراهانی می‌دانست که فریب خورده‌اند و احتیاج به هدایت دارند، و کسانی که هدایت را نمی پذیرفتند، اجرای احكام اسلام را بر آنان ملزم می دانست.

احمد رمضانی انگیزه اصلی رفتن به جبهه را دفاع از دین مبین اسلام، اطاعت از اوامر رهبری و سرکوبی دشمن متجاوز می‌دانست. از هنگامی که لباس مقدس سپاه را به تن کرد، در جبهه های جنوب و غرب کشور به طور مداوم مشغول خدمت به اسلام بود.

یک بار در جنوب کشور مورد اصابت ترکش قرارگرفت و پایش شکست. او را به بیمارستان منتقل کردند و پایش راگچ گرفتند، قرار شد ۲۰ روز پای او در گچ باشد. روز یازدهم گچ پایش را باز کرد و با همان پایی که دچار مشکل بود، عازم جبهه شد.

همسرش می‌گوید: «هنگامی که به مرخصی می آمد، ما و بچه های برادرش را که در آن هنگام ایشان اسیر بود به تفریح و مسافرت می‌برد و نمی‌گذاشت احساس کمبود کنیم.»

همچنین می‌گوید: «وقتی که او در روستا بود و یا برای مرخصی می‌آمد، جلسات دعای توسل، دعای ندبه و دعای کمیل برگزار می‌کرد.»

او جنگ را از واجبات می‌دانست و رهبری را لازمه حیات جامعه می‌شمرد و همیشه سفارش به تقوا و پیروی از ائمه اطهار(ع) و جانشینانشان می‌کرد.

همرزم ایشان می‌گوید: «شب عملیات کربلای۴ بود. ما سینه خیز جلو می‌رفتیم که ناگهان احساس کردم، در کنارم احمد است. گفتم: آقای رمضانی، گفت: بلی. متعجب پرسیدم: این جا چه کار می‌کنید؟ شما که مرخصی بودید. گفت: مطلع شدم عملیات است، زودتر برگشتم. میخواستم بیشتر از روستا بپرسم که دیدم ایشان ناراحت شده است و می‌گوید: بهتر است از این جا صحبت کنی و بگویی این جا چه خبر است. آن جا خبری نبوده است.»

در عملیات کربلای۵ او فرمانده عملیات آبی و شهید علی پور فرمانده عملیات خاکی می‌شود. و مسئولیتش آن طور بود که باید بر روی آب‌ها پلی برای عبور نیروها درست می‌کردند. پیشاپیش همه شروع به حرکت می‌کند تا این که تیری به بدن او اصابت می‌کند و به مقام رفیع شهادت نایل می‌شود.

پدر شهید می‌گوید: «وقتی جنازه را آوردند تا سه روز طول کشید که آن را به خاک سپردیم، اما خشک نشده بود. من وقتی او را دیدم، چشمهایش بسته بود، که از حال رفتم. مادر شهید که برای دیدنش رفته بود، دید که چشم‌های شهید باز شد. او به شهید گفت: خوب برادرت را داماد کردی، ولی خودت رفتی که شهید تبسم می‌کند و این در حالی است که عده زیادی شاهد آن بوده‌اند.»

شهید احمدرمضانی در قسمتی از وصیت نامه‌اش می‌نویسد: «از شما می‌خواهم که برای من عزاداری نکنید. بلکه برای امام حسین (ع) که مظلوم شهید شد عزاداری کنید. از شما برادران حزب الله و در خط امام تقاضا دارم که راه شهیدان را ادامه دهید و نگذارید که دشمنان اسلام شاد شوند.»

در قسمتی دیگر می‌نویسد: «فرزندانم را به مدرسه و کلاس‌های عربی و قرآن بفرستید تا برای جامعه و اسلام مفید باشند. از تمامی فرزندان اسلام و فرزندانم نیز می‌خواهم که راه شهدا را ادامه دهند و نگذارند دشمنان اسلام شاد شوند. و از شما خواهران عزیزم می خواهم همان طور که تا به حال حجابتان را حفظ کرده اید، حفظ کنید و پیرو خط امام امت و زینب (س) باشید.»

روز هفتم شهادت احمد رمضانی برادرش محمود رمضانی نیز به شهادت رسید.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده