دوشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۲۶
نوید شاهد – خاطرات دوران اسارت آزاده سرافراز احمد ذیفهم، پر از درسهای گوناگون برای اهل عبرت است؛ از نحوه گرداندن اسرا در شهر بغداد تا کتک خوردن و ... موضوعاتی که مرور آنها در پرسش و پاسخ با این آزاده ایثارگر که از دوم مهر ماه 1359بیش از 8 سال در زندانهای رژیم بعثی بوده و جزو اولین آزادگان کشورمان است، در این روزها که کشورمان درگیر جنگ تمام عیار دیگری از نوع فرهنگی و اقتصادی است، خالی از لطف نیست و باردیگر به ما یادآوری می کند که : "والعاقبه للمتقین"
تلخ و شیرین دوران اسارت در خاطرات آزاده سرافراز احمد زیفهم

پس از ورود به عراق برخورد با اسراء‌ چگونه بود؟

-ما را دربغداد گرداندند، بعنوان اولين اسراء مجوس كه وارد شهر بغداد شدند..

 برخورد مردم با شما چطور بود؟

-افتضاح بود افتضاح، الآن هم برايشان گريه نمي‌كنم، يعني از بالا و زمين مردمي كه تو آپارتمان بودند از پنجره‌هايشان نگاه مي‌كردند؛ يا مردمي كه در خيابان نگاه مي‌كردند هر چي كه دم دستشان بود {می انداختند} كسي كه هيچي دستش نبود آب دهان روي ما مي‌ريخت، یا سنگ یا هر چي بود از بالا چيزهاي شكستني يا ليوان‌هايي بود ..

چند نفر بودید؟

دويست نفر بوديم كه وارد رمادي شديم اولين اسرايي بوديم كه وارد رمادي شديم يعني هنوز كامل آنجا را درست نكرده بودند، سيم خاردارهاي موقت گذاشته بودند، از آسايشگاه‌ها ما را بيرون نمي‌آوردند بخاطر اين كه سيم خاردار مي‌كشيدند .يك ماهي طول كشيد كه ما شايد يك ربع، ده دقيقه‌اي فقط براي بيرون آب خوردن و دستشويي رفتن مي‌آمديم ديگر مي‌رفتيم در آسايشگاه تا فردا صبح.

يعني روزهاي اول ده دقيقه فقط بيرون بوديد؟

 بله، بله، زمانش خيلي كم بود در همين حدودها، مي‌آوردند بيرون كه بدنها همش شپش گرفته بود افتضاح، من خودم پيراهن سربازي‌ام تنم بود كه آستين را درمي‌آوردم گره مي‌زدم مثلاً حاجتم را در آن مي‌كردم فردا صبح مي‌تكانديم مي‌نشستيم باز براي شب نگه مي‌داشتيم به اين شكل روزها و ماههاي اول گذشت ، یا بچه‌ها از پنجره‌هايي كه داشتند بالاي سرشان مي‌انداختند بيرون....يعني ما را هر 10 ساعت یا 20 ساعت مي‌آوردند براي دستشويي، واقعاً چشم درد مي‌گرفتيم بعد از يك روز دو روز در را باز مي‌كردند مي‌گفتند: دستشويي برويد؛ قيافه‌ها را مي‌ديديد، افتضاح بود، رمادي هم به همين شكل بود فقط رمادي اين 10 دقيقه كه مي‌آمديم بيرون زماني را همان جور مي‌رفتيم زير دوش با لباسي، كه توي آب بماند بدنمان همين جوري افتضاح بود.بعد زماني كه يك مقدار اردوگاهمان نظم گرفت ساعاتي گذاشتند براي بيرون آمدن.

برای تغییر فضا یک خاطره طنز هم بفرمایید

عراقيها مي‌گفتند وقتي ما وارد مي‌شويم خبردار بايستيد. کلمه "خبردار" با کلمه"خر آمد" خيلي نزديك به هم است،عراقيها يك مقدار گوششان مشكل مي‌شنيد. وقتی در باز مي‌شد یکی از بچه ها که خیلی هم از آنان کتک خورده بود می گفت: خر آمد و بعد خبردار مي‌ايستاد. بعد {مامور عراقی خطاب به او که حشمت نام داشت} مي‌گفت: حشمت خيلي خوب، آفرين، آسايشگاه حشمت خيلي خوب..

البته  بعدها يك روز باز به همين شكل گفت" خر آمد " اما گویا افسر مربوطه می دانست که موضوع چیست و با چوبي كه زير بغلش بود محکم زد به او و بعد بردند بيرون و او را زدند....

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده