خاطره ای از سید محمد تقی مومنی
چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۱۳
نوید شاهد - خاطره ای از سید محمد تقی مومنی در مورد شهیدی که از پیکرش نور عجیبی می تابید به طوریکه بقیه فکر می کردند که خط مقدم آتش گرفته است.

کرامات شهدا / پیکر درخشان

نوید شاهد: در بهار سال 1361 که عملیات محرّم در منطقه «دشت عباس» بخش موسیان انجام گرفت، من مسؤول واحد تعاون تیپ 25 کربلا بودم. مرحله دوم عملیات هم در حال انجام بود. اجساد مطهر شهداء را از خط مقدم به عقبه که دو سه کیلو متری خط بود می آوردند و ما هم به عقب انتقال می دادیم. در میان پیکر های مطهر شهدا، شهیدی بود که از ناحیه کمر به پایین متلاشی و احتمالاً بر اثر گلوله آر.پی.جی یا اصابت مستقیم خمپاره به این حالت در آمده بود. نکته عجیبی که در مشاهدۀ پیکر این شهید توجه مرا جلب کرد این بود که این پیکر نورانیت عجیبی داشت.

این نورانیت تا بدان حد بود که من بی اختیار بقیۀ دوستانی را که در تخلیۀ شهدا با من همکاری داشتند صدا کردم تا آنها هم بیایند و این کرامت شهید را به چشم خود مشاهده کنند. نوری که از شهید ساطع می شد تا یک ساعت پس از اذان مغرب و تاریکی کامل هوا تا بدان حد بود که بچه ها ابتدا احساس کردند پیکر این شهید که تازه آورده بودند، در خط مقدم آتش گرفته، لذا آب قمقمه های خود را بر روی جسد او می ریختند. ولی پس از لحظاتی متوجه می شدند این روشنایی چیز دیگری است.

هر چند تعبیر درستی نیست، ولی برای توصیف ناچار هستم آن نورانیت را به درخشندگی کرمِ شب تاب در شب که توجه همگان را به خود جلب می کند تشبیه نمایم.

نوری که از پیکر آن شهید ساطع بود تا بدان حد مرا به خود جلب کرد که به سراغ مشخصات او رفتم و دیدم جسد متعلّق به برادر پاسداری بنام «مسلم صدیقی پور» اهل روستای کیاده آستانۀ اشرفیه است. برای اینکه بقیۀ رزمندگانی که در آن اطراف بودند از مشاهدۀ این کرامت شهید محروم نمانند به سراغ گردانها و واحد های تیپ رفتیم و از آنها خواستیم به گلخانۀ شهدا بیایند و از نزدیک در جریان این اعجاز قرار گیرند.

آنها هم دسته دسته می آمدند و پیکر مطهر شهید را زیارت می کردند و از شدت تعجب و حیرت صلوات می فرستادند. پیر مردی از اهالی تهران که پشت جبهه راننده تاکسی بود و در تیپ ما رانندۀ یک کانکس سردخانه دار بود و اجساد شهدا را به عقب تخلیه می کرد وقتی با نورانیت این پیکر مواجه شد، آن را از بقیۀ شهدا جدا کرد و در گوشه ای از کانکس گذاشت تا صبح روز بعد آن را به پشت جبهه منتقل کند.

منبع: کتاب لحظه های آسمانی/ غلامعلی رجایی/ ناشر: نشر شاهد

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده