قسمتي از آخرين ديدار و خاطره شهيد از زبان دخترش
نوید شاهد: دخترش مي گويد وقتي من هفت ساله بودم و تازه راهي دبستان شده بودم، بعضي از كلمات را درك مي كردم. با توجه به اينكه پدرم فعاليتهاي سياسي و اجتماعي زيادي انجام مي داد و مردم را به رعايت قوانين اسلامي ارشاد مي نمود. روزي هنگامي كه با پدرم به قنادي رفته بوديم با دختراني روبرو شديم كه رفتار ناپسند داشتند و لباسهاي ناجوري پوشيده بودند. پدرم كه از ديدن چنين وضعي بسيار ناراحت و دلخور شد در مرحله اول آنها را راهنمايي كرد و به آنها گفت كه رفتار و اخلاق و لباس آنها مناسب نيست و از آنها خواست كه در اعمال خود تجديدنظر كنند. ولي آنها قبول نكردند و با پدرم با خشونت رفتار كردند.
پدرم تكه كاغذي به من داد و به من گفت كه دخترم شما كه مقداری سواد داري و مي تواني بعضي از كلمات را بنويسي بر روي اين كاغذ شعار (مرگ بر شاه و زنده باد اسلام) را بنويس. و به اين دختران بده كه هدف من اين است كه من هم آن را نوشتم و به آنها دادم و آنها فوري آن را پاره كردند.
توصيه شهيد اين بود:
هميشه به خدا و پيامبر(ص) و موسي بن جعفر(ص) متوسّل شويد و شجاع و نترس باشيد و به فقرا و محرومين كمك كنيد و زير بار ظلم و ستم نرويد و خودتان نيز به كسي ظلم و ستم نكنيد.