خیبری ها؛ روایتی از عملکرد تیپ 21 امام رضا (ع) در جنگ تحمیلی
قسمتی از متن کتاب:
اعزام به جبهه
«بعد از سپری کردن دوران کوتاه آموزشی تخریبچی عازم جبهه اهواز شدیم. نزدیک به صد و پنجاه نفر از استان خراسان در این دوره به جبهه جنوب اعزام کردند. آنجا هم افراد را به دو گروه تقسیم کردند. تقریباً صدنفر را به جبهه کردستان فرستادند و بقیه افراد به جنوب، پادگان 92 زرهی اهواز فرستاده شدند. من هم در این تقسیمبندی جزو افراد جبهه جنوب بودم.
روز اولی که به پادگان 92 زرهی رسیدیم، به هر یک از رزمندگان مرخصی ساعتی دادند و گفتند: برای دیدن شهر و فراهم کردن احتیاجات اولیه به داخل شهر اهواز چندساعتی را بگردیم.
مقداری پول هم اوایل اعزام به رزمندهها میدادند. با همان پول، مقداری وسیله شخصی مانند لباسزیر، حوله، مسواک، صابون و یک سری وسایل دیگر خریدم. با خودم گفتم: همراه خودم داشته باشم تا سه ماه که مرحله اولیه اعزامم به پایان برسد، معلوم نیست که اوضاعواحوال چه باشد.
خرید را انجام دادم و به پادگان برگشتم. وارد پادگان که شدیم با جمعیت زیادی از رزمندهها روبهرو شدم. تعدادی از آنها از عملیات برگشته بودند و یک تعداد هم منتظر اعزام به خط مقدم بودند. آنها با دیدن ما تعجب کردند که چرا این تعداد نیرو دوباره به پادگان 92 زرهی باوجودی که نیروی کافی داشت، فرستاده شده بودیم. با آنها که هم صحبت شدیم، گفتند: که آنها چند ماهی است که در حال آمادهباش به سر میبردند و منتظر رفتن به خط مقدم بودند و اینکه خود آنها هم جزو نیروهای اضافه بودند. چه طور ما را به این پادگان اعزام کرده بودند.
ما هم گفتیم: چون ما نیروی خاص هستیم و برای تخریب آموزش دیدهایم ما را به این پادگان فرستادند. یک جورایی خودمان را دلداری و روحیه میدادیم که ما با بقیه رزمندگان متفاوت هستیم. از قضا همین اتفاق هم افتاد. آن زمان خراسان دو یگان داشت. یکی تیپ 18 جوادالائمه و دیگری تیپ 21 امام رضا بود. مسئول تخریب تیپ جوادالائمه، برادر محمدرضا فداکار بود. او به پادگان آمد و از پنجاه نفر نیروهای خراسانی که در پادگان لشگر زرهی 92 بودیم، سی نفر را جدا کرد و به تیپ 18 جوادالائمه برد.
آن زمان محل استقرار تیپ 18 جوادالائمه در منطقه کوشک، ایستگاه حسینیه پُشت قرارگاه مرکزی در آلفا یکی از کارخانههای نزدیک اهواز بود. ما ابتدا به آلفا رفتیم و یکسری وسایل شخصی و اسلحه تحویل گرفتیم و آنجا پرونده تشکیل دادیم، بخش تعاونی هم به ما پلاک داد و کارهای کارکنانی را انجام دادیم. بعدازآن به مقر تیپ کوشک، ایستگاه حسینیه رفتیم.
زمانی که وارد مقر تیپ شدیم، فردای همان روز بچهها را به خط بردند و شروع به خنثی کردن مینها کردیم. صبحها به همراه دیگر رزمندههای تخریبچی با وانت و لَنکُروزها پر از هندوانه برای خوردن به میدان مین میرفتیم و تا نزدیکهای غروب و گاهی شب برمیگشتیم.
دوباره برای فردا استراحت میکردیم. چند روزی از حضورمان در تیپ جوادالائمه نگذشته بود که برادر فداکار مجدد در طی یک جلسهای بچههای تیپ را فراخواند. گفتند: تیپ 21 امام رضا (ع) نسبت به تعداد رزمندگان تخریبچی تیپ جوادالائمه
معترض شدهاند؛ بنابراین باید پنج نفر اضافی از این تعداد به تیپ 21 امام رضا برگردند.
دو نفر از بچهها بودند که گفتند: ما دو نفر رفیق هستیم و فرقی نمیکند که جوادالائمه یا امام رضا باشیم.
آنها از تیپ و از جمع ما جدا شدند. من هم علیرغم اینکه مدت کوتاهی در تیپ جوادالائمه بودم و با بچهها انس گرفته بودم ولی با خودم گفتم: من برای رضای خدا به جبهه آمدهام. پس فرقی برایم ندارد که در کدام تیپ باشم.
پنج نفر داوطلبانه جدا شدیم و به همراه برادر فداکار به تیپ 21 امام رضا رفتیم. او خودش همکارهای انتقال ما را انجام داد. دوباره به قرارگاه آلفا برگشتیم و کارهای تسویه را انجام دادیم. قرارگاه تیپ امام رضا (ع) در کارخانه کاترپیلار اهواز بود. آنجا رفتیم و دوبارهکارهایی که برای تشکیل پرونده در آلفا انجام داده بودیم را آنجا هم طی کردیم.
محل استقرار تیپ 21 امام رضا دِژ خرمشهر بود. به دژ خرمشهر رفتیم. با آمدن به دژ خرمشهر، ماندگاریمان در منطقه طولانی خیلی نشد. نزدیک به یک ماه بیشتر در دژ نبودیم که تیپ 21 امام رضا در حال آماده شدن برای عملیات مسلم بن عقیل شد.»