زندگی نامه شهید محمد خدامی سینی
نوید شاهد: شهید «محمد خدامی سينی» فرزند «حسن و فرخ قربانی»، 14 شهریور 1337 در روستای سين از توابع شهرستان برخواروميم اصفهان متولد شد.
وی دوران كودكی را در كنار خانواده و پدر بزرگش سپری كرد. فرخ قربانی، مادرش، میگويد: «محمد چهارمين فرزند ما بود، ولی سه فرزند ديگر قبل از او فوت كردند و او فرزند ارشد خانواده ما بود.»
دوران كودكی و تحصيل خود را در مدرسه رفيعی روستای سين در شهرستان برخواروميمه آغاز كرد. تكاليفش را به خوبی انجام میداد و هميشه از طرف معلمان تشويق میشد. دوران ابتدايی خود را در همان مدرسه به اتمام رساند و سپس برای كمک كردن به خانواد ه ترک تحصيل كرد. اوقات فراغتش را در صحرا در كمک به خانوادهاش میگذراند. شهید، بسیار مؤمن، دلسوز، اهل نماز و مطالعه بود.
پدرش میگويد: «من 10 فرزند داشتم و به كار كشاورزی مشغول بودم. از عهده مخارج زندگی بر نمیآمدم و محمد به كار بنايی مشغول شد. جوانی فعال بود و علاقه زيادی به كار خود داشت و هيچ وقت بیكار نبود. روابطش با همه خوب بود، فقط با بعضی از اقوامی كه حرفهای ضد انقلابی و نامربوط میزدند خوب نبود و از افراد ولگرد و بيكار و كسانی كه به مردم ظلم میكردند بدش میآمد. »
فرخ قرباني، مادرش، مي گويد:« در يكي از زمستانها ديدم كه يك دستگاه قالي بافي به خانه آورد، گفتم : دستگاه براي چه آوردي؟ كسي قالي بافي ياد ندارد. گفت: براي خودم آوردم و ياد مي گيرم و قالي را بافت و به خواهرش هم آموخت.»
وقتي مي ديد كه خان ها دور هم مي نشينند و قمار بازي مي كنند و حرف هاي نامربوط مي زنند، به شدت عصباني مي شد و با آنها درگير مي شد. همچنين در ماه رمضان وقتي مي ديد بعضي روزه خواري مي كنند، با دست به سرش مي زد و مي گفت: آيا اينها مسلمان هستند؟»
پدرش مي گويد، هميشه به من مي گفت:« پدر، من را بيشتر دوست داري يا خدا را.» مي گفتم: «خدا را بيشتر، چون تو را به من داده است.»
مي گفت :« پس بگذار من بروم و قرباني درگاه خدا شوم .»هميشه به مادرش مي گفت :«اين زر و زيور كه براي خودتان مي گيريد، اينها مال دنيا هستند. به جبهه و مردم مستضعف كمك كنيد.» هيچ وقت از اين چيزها خوشش نمي آمد.»
وي در تظاهرات ، راهپيمايي ها و شوراها فعاليت مي نمود و پيرو راه امام بود. در آموزش قرآن و احكام و كلاسهاي عقيدتي در حد توان سعي و كوشش خود را مي نمود و در مسجد بيشتر كارهاي فرهنگي مي كرد.
در 20 سالگي با خانم فاطمه قرباني- كه دختر عمه اش بود – ازدواج كرد. وي فردي فهميده و با ايمان بود كه در علوم قرآني و ادبيات عرب مهارت داشت. حاصل ازدواج آن ها سه فرزند است كه فرزند آخر آنها بعد از شهادت پدر به دنيا آمد. مدت زندگي مشترك آن ها 5 سال بود.
وي با آموزش قرآن به كودكان آينده ساز انقلاب، آنان را با اسلام و قرآن آشنا مي نمود. او مصرانه در اسلامي كردن محيط مي كوشيد . به خانواده و دوستان تأكيد مي نمود كه در نماز جمعه شركت كنند و خود نيز هميشه در نماز جمعه حضور مي يافت.
خانم فاطمه قرباني، همسرش، مي گويد:« با آن كه مسئوليت واحد تعاون را بر عهده داشت اما پست و مقام در نزد او ارزشي نداشت تا شخصيت والاي او را عوض كند.»
در يكي از مرخصي هايش وقتي كه شنيد همسرش انگشترش را فروخته و به مستضعفان كمك كرده، خيلي خوشحال شد.
همسرش مي گويد:« آرزوي سفر به خانه ي خدا را داشت.» نيز مي گويد: «محمد، خيلي به حجاب اهميت مي داد، حتي به دخترمان كه يك سال بيشتر نداشت، مي گفت، بايد چادر بپوشد.»
ايشان هميشه مي گفتند كه جنگ كردن و جبهه رفتن وظيفه الهي است و ما هميشه در حال امتحان هستيم. هر كس درشأن خود امتحان مي شود و شأن ما هم اين است كه به جبهه برويم و از سخنان امام اطاعت كنيم.
وقتي به مرخصي مي آمد، به خانواده شهدا سر مي زد و كارهايشان را انجام مي داد.
وي هميشه سفارش مي كرد:« به نماز جمعه برويد.» ماه رمضان پدرش به اوگفته بود تا برايش راديو تهيه كند. به حرف پدرش گوش كرد و راديو خريد تا دعاي سحر را بشنود. ولي يك روز خواهرش راديو را برداشته بود و موسيقي گوش مي داد. او را ديد و راديو را از دستش گرفت و داخل چاه انداخت. سال ديگر پدرش از او طلب راديو كرد . برايشان تهيه كرد، ولي بعد از اتمام ماه رمضان آن را خراب كرد تا دوباره اين اتفاق تكرار نشود.
حسن عمويي، همرزمش، مي گويد:« محمد خيلي آگاه بود . وقتي ساختن مسجد را تمام كرديم - چون قبلاً مسجدي به اين بزرگي در روستاي سين نبود- ايشان مي گفت: اين جا پايگاه خوبي براي حزب الله مي باشد.»
همچنين در ادامه مي گويد:«ايشان بعد از مدرسه به فعاليت هاي قرآني پرداخت و من هم بعد از مدتي به او پيوستم. با هم درس مي خوانديم ولی محمد خيلي بهتر از من بود و آيات را خوب تجزيه و تحليل مي كرد . يك بار از او پرسيدم: تو چطور درس مي خواني؟ ايشان گفتند: خانم من به علوم قرآني مسلط است و ايشان به من كمك مي كنند.»
ايشان بينش فوق العاده اي داشتند و در امور سياسي آگاه بودند . به طوري كه وقتي عكس و پوسترهاي بني صدر را بر ديوارها مي زدند، ايشان شبانه مي رفتند و پوسترها را پاره مي كردند و مي گفتند: شما نمي دانيد اين بني صدر كيست و چه خط و سيري دارد؟ انگار از همان اول مي دانست كه بني صدر چه جنايتكاري است و مرتب به مردم مي گفت : به اين آدم راي ندهيد. به حبيبي راي بدهيد. البته ايشان آن موقع در بيت امام در جماران بود. روي همين اصل آگاهي زيادي راجع به مسائل سياسي داشت.»
ايشان فردي فداكار و شجاع بود. در بيشتر مأموريت ها داوطلب مي شد .
با اينكه فرمانده بود، بعضي اوقات در امور تداركات و تقسيم غذا كمك مي كرد. همه افراد كه با ايشان در تماس بودند، ايشان را دوست داشتند. با افراد مومن و متقي بسيار صميمي بودند.
آقاي عمويي مي گويند:« ايشان مرا براي جبهه رفتن دعوت كرد. به من گفتند: جبهه نمي آيي؟ گفتم: دلم مي خواهد، ولي كاري بلد نيستم . گفت : گواهينامه رانندگي داري؟ گفتم: بله، ولي تمرين نكردم. گفتند:« مسئله اي ندارد و مرا به عنوان راننده به جبهه بردند و در جبهه كنار ايشان بودم.» فردي خوددار بودند و مشكلات خود را جايي بازگو نمي كردند ولي بيشتر با پدرشان مشورت مي كردند.
خانم فاطمه قرباني، همسرش، مي گويد:« هميشه به من مي گفت:بچه ها را خوب تربيت كن و با پدر و مادرمان خوب رفتار كن .»
نماز شب را هيچ وقت فراموش نمي كرد و به همه مي گفت:« نمي دانيد كه دعا در دل شب چه حالي و تأثيري بر روح و روان انسان مي گذارد.»
قرآن و مفاتيح را خيلي مطالعه مي كرد.
از جمله مسئوليت هاي ايشان فرمانده گردان و مسئول تعاون سپاه بود .
ايشان يك كيفي داشتند كه اوراق و اسناد را در آن مي گذاشتند . آقاي خدامي هر وقت مي رفت تهران يا اصفهان كيف را در دستش مي گرفت، ولي هر وقت مي خواست بيايد روستا كيفش را داخل كيسه مي گذاشت و روي شانه هايش مي انداخت و مي آمد. اين طور به محيط روستا احترام مي گذاشت و مراعات مي كرد. خواستار اين نبود كه مردم روستا بفهمند كه او كاره اي است.
ايشان در عمليات طريق القدس با رضا عسگري )شهيد( چند تانك را به غنيمت گرفتند و در عمليات هاي فتح المبين، محرم و بيت المقدس نيز شركت كرد.
ايشان در جبهه و حتي در مرخصي ها با مطالعه كتاب هاي شهيد مطهري و تفكر در آيات قرآني، در ارتقاء سطح علمي - مذهبي خويش مي كوشيد.
ايشان 10 ماه در جبهه حضور داشتند كه يك بار از ناحيه پا زخمي شد. براي ايشان دفاع از اسلام مهم بود.
آقاي حسن عمويي در ادامه مي گويند:« زماني كه من از طريق بسيج به جبهه اعزام شدم، در لشكر 8 نجف اشرف بودم . خدامي كه از آمدن ما خبردار شد- با اين كه ايشان فرمانده بود- به ديدن ما آمد و از حال ما جويا شد و به ما گفت: عمليات در پيش داريم آماده باشيد.
يكي از فرماندهان گردان ضربت به نام آلاقولي همين كه به شهادت رسيد، خدامي به جاي ايشان روي خاكريز رفت و مشغول شليك آرپي جي شد و در همين حين به شهادت رسيد.
محمد خدامي در تاريخ1361/9/2 در عمليات محرم بر اثر اصابت تركش به سر به شهادت رسيد.
حسن خدامي، پدرش، مي گويد:« وقتي محمد زنده بود، مي گفت:«پدر اگر من شهيد شدم شما بايد به جبهه برويد و اسلحه من را زمين نگذاريد .
بعد از شهادت ايشان من خيلي ناراحت بودم كه چرا نمي توانم به جبهه بروم و براي رزمندگان خدمت كنم كه يك روز چند نفر از پادگان غدير آمدند و گفتند: شما طبال هستيد؟ گفتم: بله. از من خواستند به پادگان بروم و براي رزمندگان طبل بزنم تا رژه بروند. من گفتم: من در تعزيه امام حسين )ع( طبل زدم و تا به حال براي رزمندگان طبالي نكردم . ولي به لطف خدا رفتيم و چند ماهي آن جا طبالي كردم و اسلحه را آموزش ديدم .
ولي بعد قسمت شد و به مكه رفتم و ديگر توفيق نشد كمكي در اين راستا بكنم.»
محمد خدامي سيني در فرازي از وصيت نامه خود مي گويد: «مسئوليت شرعي و انساني خود دانستم كه به جبهه بروم تا شايد از انقلاب اسلامي و كشور اسلامي به سهم خودم دفاع كنم. حالا كه عازم جبهه هستم، حيات و مرگم به دست خداست. بدانيد راهي را كه انتخاب كرده ام با شناخت به خاطر خدا، هدفم اسلام، پيرو قرآن، رهبرم روح الله، راهم راه حسين)ع( كه راه حسين راه خدا است. قدر امام را بدانيد امام را بيشتر و بهتر بشناسيد، پيرو خط امام باشيد از امام اطاعت كنيد و امام را دعا كنيد.
قدر انقلاب را بدانيد. انقلابي كه 80 هزار شهيد و بيش از يكصد هزار معلول و مجروح داده است و شما هستيد كه بايد پاسدار خون آنها باشيد.
وحدت خودتان را حفظ كنيد . سنگرها را خالي نكنيد . در نمازهاي جمعه شركت كنيد كه اين مشت محكمي است به دهان امريكا و شرق و غرب و مزدورانشان و منافقين.»
فاطمه قرباني، همسرش، اين گونه خبر شهادت وي را بيان مي كند : ايشان هميشه به ما سفارش مي كرد تا به نماز جمعه برويم و حتي به مرخصي كه مي آمد از ما مي پرسيد به نماز جمعه رفتيد؟ چه حرف هايي زدند؟ يك سري كه همراه مادر شوهرم رفته بوديم، من يك ماه آخر بارداري ام بود. نماز ظهر تمام شده بود. خبر موفقيت عمليات را از بلندگو اعلام كردند و اين كه در عمليات فرمانده گردان امام حسين )ع)، محمد خدامي، نيز به شهادت رسيدند. من در آن هنگام از هوش رفتم و بعد از يك ماه فرزند سومم به دنيا آمد و حتي من حس مي كردم كه ديگر محمد در بين ما نيست، مثل اينكه ايشان خود مي دانستند كه يك روز خبر شهادت ايشان از طريق نماز جمعه به گوش عموم مي رسد.»
پيكر مطهر ايشان را در گلزار شهدا در امامزاده سيدكمال الدين حسيني «واقع در روستاي سين» به خاك سپردند.
پي نوشت ها
-1 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد
-2 پرونده كارگزيني شاهد - مشخصات
شهيد
-3 همان
-4 خدامي، حسن- سرگذشت پژوهي، ص 4
-5 همان، ص 3
-6 همان، ص 3
-7 همان، ص 5
-8 همان، ص 7
-9 همان، ص 7
-10 همان، ص 8
-11 قرباني، فرخ- سرگذشت پژوهي، ص 8
-12 همان، ص 9
-13 خدامي، حسن- سرگذشت پژوهي،
ص 10
-14 همان، ص 33
-15 همان، ص 11
-16 قرباني، فرخ- سرگذشت پژوهي، ص 43
-17 همان، ص 43
-18 همان، ص 12
-19 همان، ص 12
-20 همان، ص 12
-21 همان، ص 12
-22 همان، ص 13
-23 خدامي، حسن- سرگذشت پژوهي،
ص 14
-24 عمويي، حسن- سرگذشت پژوهي،
ص 30
-25 همان، ص 32
-26 همان، ص 31
-27 همان، ص 31
-28 همان، ص 30
-29 قرباني، فاطمه- سرگذشت پژوهي،
ص 17
-30 همان، ص 18
-31 همان، ص 32
-32 عمويي، حسن- سرگذشت پژوهي،
ص 32
-33 پرونده كارگزيني شاهد- زندگي نامه،
ص 5
-34 عمويي، حسن- سرگذشت پژوهي،
ص 32
-35 همان، ص 32
-36 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات
شهيد، ص 33
-37 خدامي، حسن- سرگذشت پژوهي،
ص 14
-38 پرونده فرهنگي شاهد- وصيت نامه
-39 قرباني، فاطمه- سرگذشت پژوهي
-40 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات
شهيد
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان