زندگی نامه شهید سید حسن سادات
نویدشاهد: سيدحسن سادات، فرزند ابراهيم و فاطمه عطائي كجوئيه ، در هشتم فروردين ماه سال 1341 در شهرستان زرين شهر در روستاي كچوئيه لنجان در استان اصفهان به دنيا آمد. در دوران كودكي به تفنگ بازي علاقه داشت.
در سال 1347 به دبستان «زكرياي رازي» روستاي كچوئيه در شهرستان زرين شهر رفت.
به مردم محروم و درمانده كمك مي كرد. وقتي مي ديد كسي به كمك احتياج دارد به او كمك مي كرد. هنگامي كه به مدرسه مي رفت چند مداد مي خريد تا اگر بچه ها نداشتند به آن ها بدهد.
پس از اتمام دوران ابتدايي، دوره راهنمايي را در كچوئيه گذراند و بعد از آن ترك تحصيل كرد.
ايشان به بچه هاي مومن و بسيجي و اهل جنگ علاقه مند بود . از آدم هاي بد و ضد انقلاب بدش مي آمد و مي گفت:« بايد امربه معروف و نهي از منكر كرد و اين آدمها را به مساجد كشاند تا آگاهي به دست بياورند.»
بيشتر وقتش را در مسجد مي گذراند. نماز مي خواند و به قرآن و مفاتيح علاقه عجيبي داشت.
به مردم سفارش مي كرد كه در نماز جماعت شركت كنند. خود نيز در نماز جماعت شركت مي كرد و گاهي به مباحث اخلاقي مي پرداخت.
اوقات فراغتش را با ورزش از جمله فوتبال پر مي كرد.
به مطالعه كتاب هايي از شهيد آيت الله مطهري و شهيد آيت الله دستغيب مي پرداخت.
برادرش، رسول سادات، مي گويد:« او روحيه ي حق طلب و ظلم ستيزي داشت. به طوري كه به عنوان نمونه ما يك روحاني داشتيم كه خيلي با انقلاب همراه نبود و يك بار بالاي منبر گفت: راهپيمايي كردن براي زنان حرام است.
ولي او با شجاعت بلند شد و با استدلال به ايشان ثابت كرد كه اين طور نيست و زنان ما بايد پيرو حضرت زهرا)س( و زينب (س) باشند.
با تدبير و دورانديشي و صبر مشكلات را حل و كارهاي خير خواهانه زيادي مي كرد. مثلاً يك تكه زمين از خوانين روستا خريد و براي پايگاه بسيج اختصاص داد.
بعد از انقلاب وارد سپاه شد. او در جلسات مذهبي و كلاسهاي آموزشي سپاه شركت مي كرد.
در فعاليت هاي مذهبي نقش چشمگيري داشت. مثلاً به برادران بسيجي توصيه مي كرد كه در پايگاه جمع شوند و مي گفت:« جمع شدن در پايگاه بسيج ضربه محكمي به دشمنان خواهد زد.»
او در 17 سالگي به جبهه رفت.
ايشان مي گفت:« ما بايد به جبهه برويم و هركس كه ادعاي مسلماني مي كند، بايد به جبهه برود و بجنگد.» نيز اعتقاد داشت:« اگر ما نجنگيم اسلام و قرآن از بين مي رود و نبايد بگذاريم كه دشمن برما مسلط شود.» او جبهه رفتن را يك امر ديني و شرعي مي دانست.
در جبهه ابتدا آرپي جي زن بود و مدتي هم قايقران بود و بعد فرمانده گروهان شد.
ايشان در خط پدافندي پاسگاه زيد فعاليت داشت و در پشت جبهه ها در امر كمك رساني به نيروهاي رزمنده تلاش مي كرد.
مدتي به رزمندگان اسلام شنا و قايقراني ياد مي داد.
هميشه در كارهاي سخت پيشقدم بود. در عمليات رمضان آرپي جي زن بود كه در همان حين تيري به زانوي ايشان خورد و مجروح شد كه پس از بهبودي دوباره به جبهه برگشت.
او 40 ماه در جبهه هاي جنگ جنگيد.
بزرگترين آرزويش شهادت در راه خدا بود و در بسياري از عمليات ها شركت مي كرد. وقتي هم كه در بسيج بود تا مي فهميد قرار است حمله بشود خود را به جبهه هاي جنگ مي رساند.
او حتي حاضر به ازدواج هم نبود و مي گفت:«راهي كه من مي روم، راه شهادت است.»
مادرش فاطمه عبدلي مي گويد:« دفعه آخري كه مي خواست برود به او گفتم: مادر، تو كه حالا پايت مجروح شده نمي خواد بروي جبهه. برو همان بندر امام كه قبلاً بودي. گفت: من مي خواهم بروم عمليات و جبهه اي كه در آن جنگ نباشد جبهه نيست. گفتم: تو اگر قسمت باشد همان بندر امامهم شهيد مي شوي. گفت: نه. من بايد تو عمليات باشم و شهيد شوم.»
همرزمش، غلامرضا عزايي، مي گويد:« يك شب من و آقا حسن در پايگاه خوابيده بوديم كه خبر دادند يك نفر يك كار زشتي انجام داده .
بچه ها رفتند و آن فرد را گرفتند و آوردند. ما شهيد سادات را صدا كرديم و او با آن فرد صحبت كرد. اول به گناهش اعتراف نمي كرد، ولي شهيد سادات با شجاعت خاصي آن طرف را به حرف آورد و او به گناهش اعتراف و عذرخواهي كرد.»
يكي از دوستانش مي گويد كه آقا حسن قبل از شهادت در عمليات خيبر به يكي از بچه هاي بسيجي گفته بود:« اگر من شهيد شدم برايم سوره انعام بخوانيد.»
در يكي از عمليات ها بچه هاي بسيجي با سادات رفتند آن طرف آب و به دشمن هجوم بردند و بعد هم سريع برگشتند . وقت برگشت، متوجه مي شوند كه يكي از بچه ها، به نام جعفري، نيست، فهميدند كه ايشان يا مجروح و يا شهيد شده اند. سادات با شجاعت و قدرت بدني كه داشتند، رفتند و برادر جعفري را كه مجروح شده بود با خود آوردند.
حتي وقتي كه در يك خط پدافندي قرار بود عراقي ها سردرگم شوند و از قسمت ديگري حمله شروع شود. آنها شروع كردند به كندن تونل از همين كانال توانستند 300 عراقي را اسير بگيرند.
سيدحسن سادات به وسيله خمپاره و اصابت تركش به گردن در تاريخ 1362/12/19 در عمليات خيبر و در جزاير مجنون به شهادت رسيد.
در فرازي از وصيت نامه اش نوشته است:« حقير در اولين جمله از شما مي خواهم گذشته را فراموش كنيد و سخت از آن عبرت بگيريد، گذشته اي كه جز سياهي و درد و رنج چيزي ديگر برايمان به ارمغان نياورده . بايد تبعيضات را كنار گذاشت و در كنار هم با وحدت در آرامش و صفا زندگي كرد و در اجتماعات مذهبي و اجتماعي و سياسي در مسجد - كه سنگر اصلي اسلام است- شركت كرد.
پدر و مادر عزيزم، از شما به خاطر زحماتي كه كشيده ايد متشكرم و مي دانم از دست دادن زحمت 20 ساله چقدر سخت است. اما پدر و مادر عزيزم، مي دانم چه چيز اين ها را تسكين مي دهد. ياد خدا، ذكر خدا، شكر خدا، حمد و ستايش خدا، صبر و توكل بر خدا و تحمل تمامي زحمات در راه خدا. پدر و مادر اين راه راهي است كه آگاهانه رفتم.
براي جهاد در راه خدا جهادي كه براي برقراري و پايداري احكام و قوانين اسلام و نشر معارف اسلامي است.
در اين زمان من هم چون برادرانم آگاهانه حيات واقعي خود را و زندگيم و شرافتم و دينم را كه مي بايست از فرهنگ اسلام غني باشد و از آن نشأت بگيرد وابسته به وجود انقلاب اسلامي مي دانم . پس آگاهانه به اين كاروان پيوستم چون وظيفه ديني و انسانيم بود.
من از خداوند خواستم اگر توفيق مبارزه را به من داد خالصانه و صادقانه باشد و اگر كشته شدم مرا بپذيرد و بايد عزممان را مصمم كنيد تا براي به ثمر رساندن اهداف اسلامي و انقلاب كوشا باشيم و در اين راه كشته شويم و خداوند به همه ما توفيق شناخت اصول و معارف اسلامي را همراه با عمل عنايت فرمايد. همچنين توفيق بدهد تا با سلاح اخلاقي اسلام وارد شده و با آن سلاح مردم را جذب نماييم.»
پيكر مطهرش را در زادگاهش روستاي كچوئيه در زرين شهر به خاك سپردند.
پي نوشت ها
-1 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 37
-2 عبدلي، فاطمه- سرگذشت پژوهي، ص 4
-3 سادات، سيدابراهيم- سرگذشت پژوهي، ص 5
-4 همان، ص 7
-5 همان، ص 8
-6 همان، ص 26
-7 همان، ص 25
-8 همان، ص 27
-9 همان، ص 26
-10 همان، ص 27
-11 عطايي، غلامرضا- سرگذشت پژوهي، ص 30
-12 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 2
-13 سادات، سيدابراهيم- سرگذشت پژوهي، ص 12
-14 عطايي، غلامرضا- سرگذشت پژوهي، ص 30
-15 سادات، سيدابراهيم- سرگذشت پژوهي، ص 12
-16 سادات، سيدرسول- سرگذشت پژوهي، ص 27
-17 عطايي، غلامرضا- سرگذشت پژوهي، ص 31
-18 پرونده فرهنگي شاهد- خاطرات، ص 28
-19 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 2
-20 عطايي، غلامرضا- سرگذشت پژوهي، ص 31
-21 سادات، سيدرسول- سرگذشت پژوهي، ص 27
-22 عبدلي، فاطمه- سرگذشت پژوهي، ص 13
-23 عطايي، غلامرضا- سرگذشت پژوهي، ص 31
-24 سادات، سيدابراهيم- سرگذشت پژوهي، ص 13
-25 پرونده فرهنگي شاهد- خاطرات، ص 32
-26 سادات، سيدابراهيم- سرگذشت پژوهي، ص 13
-27 پرونده كارگزيني شاهد- مشخصات شهيد
-28 پرونده فرهنگي شاهد- وصيت نامه
-29 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص2
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان