زندگی نامه شهید احمدرضا حاج رحیمی
نویدشاهد: احمدرضا حاج رحيمي، فرزند مرتضي و رحيمه علي صادقي، در پانزدهم دي ماه سال 1343 در زرين شهر اصفهان متولد شد.
وي پانزدهمين فرزند خانواده بود. مادرش پس از مرگ هفت نوزاد قبلي، سلامت احمدرضا را لطف الهي مي دانست و علاقه خاصي نسبت به او داشت.
پدرش كشاورز بود و مي كوشيد تا معاش خانواده را از راه حلال كسب نمايد .احمدرضا، كودكي جسور و پرهياهو بود و شيطنت اوبارها حادثه آفريده بود.
روزي از بالاي پشت بام به زمين افتاد . احمدرضا در مقابل اضطراب و نگراني مادر با خنده مي گفت: حالش خوب است ولي با اين وجود مدتها خانواده مشغول درمان او بودند. او اكثر اوقات در خانه و با مادر مأنوس بود.
در سال 1350 تا 1356 تحصيلات ابتدايي خود را در دبستان ابن سينا در زرين شهر گذراند. او به درس علاقه مند بود و تكاليفش را به خوبي انجام مي داد.
علاوه بر درس خواندن به پدر و برادرش در امر كشاورزي كمك و ياري مي نمود.
عليرغم اختلاف سني زيادي كه بين احمدرضا و برادرانش بود، رابطه اي گرم و صميمانه با برادرانش برقرار مي نمود. در انجام واجبات مي كوشيد.
به كتاب هاي مذهبي، نهج البلاغه و قرآن علاقه داشت و آنها را مطالعه مي كرد.
پس از اتمام تحصيلات ابتدايي در سال 1356 جهت ادامه تحصيل به مدرسه راهنمايي رفت. در سال 1360 مدرك سيكل گرفت و به علت نبود دبيرستان در روستا و كمك به پدر در امر كشاورزي ترك تحصيل نمود و به كار كشاورزي مشغول شد.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به جمع جوانان فعال مذهبي و انقلابي پيوست و در بسيج شركت كرد و سپس عضو سپاه شد . هميشه در مراسم خاكسپاري شهدا شركت مي كرد.
او سوم راهنمايي را به اتمام رسانده بود كه خبر شهادت پسر عمويش او را متحول نمود.
پس از گذشت سه روز از شهادت پسرعمويش، تصميم خود را گرفت و عزم جهاد نمود و خود را جهت ياري دين و حضرت امام خميني آماده كرد. بالاخره در سال 1360 راهي جبهه شد ، در حالي كه 17 سال داشت.
احمدرضا از طريق سپاه به جبهه اعزام شد و به عنوان بي سيم چي در گردان پياده مشغول به خدمت گرديد، خوش اخلاقي و صميميت وي در بين رزمندگان زبانزد بود.
در انجام وظايف بسيار جدي بود، با نظم خاصي امور محوله را انجام مي داد.
در مرخصي هايش در ستاد امر به معروف و نهي از منكر فعال بود.
اكثر شب ها تا صبح مشغول گشت زني بود و با افراد فاسد و قاچاقچي سرسختانه برخورد مي نمود . او مدتي مسئول آموزش نظامي، رزمي نيروهاي بسيج شهرستان بروجن بود.
در مقابل مشكلات و گرفتاري ديگران خود را مسئول مي دانست و از هر گونه ياري در رفع مشكل آنان دريغ نمي نمود.
در نظر احمدرضا جنگ در رأس امور قرار داشت . او لحظه اي از ياري رزمندگان و شركت در عمليات ها غافل نبود.
مديريت و تدبير بالاي او سبب شد تا به عنوان فرمانده گروهان مالك اشتر انجام وظيفه كند. گروهان مالك اشتر با توان بالا، در عمليات بدر حضور يافت و رشادتها آفريد.
احمدرضا از قوه ي بدني بالايي برخوردار بود. وقتي در عمليات بدر از آبهاي هور قصد عبور داشتند او توانست با وجود باتلاقي بودن منطقه با تمام تجهيزات نظامي محور را طي كند.
آقاي محزوني، همرزم، مي گويد:« بعد از عمليات بدر، چند پاسگاه بود كه باقايق بايد به آن جا مي رفتيم. من بلم سواري بلد نبودم و احمدرضا به من ياد داد.»
او در كارهاي جمعي و گروهي نقشي فعال داشت، وقتي در روستا بود، بچه هاي بسيجي را دور هم جمع مي كرد و در كار كشاورزي به ديگران كمك مي كرد. در جبهه هم در كندن سنگر و آماده سازي خاكريز كمر همت مي بست و شخصاً كيسه هاي خاك را جا به جا مي كرد و هيچ وقت به عنوان فرمانده از خود ياد نمي كرد و مي گفت:« من هم يك بسيجي ام» آقاي احمد مدحي، همرزم، مي گويد:« در يكي از عملياتها- كه كانال مي كنديم- شبي در حال كندن كانال بوديم كه احساس كرديم بوي تعفن مي آيد. جلوتر كه رفتيم ديديم كه جنازه يك عراقي است. احمدرضا حاج رحيمي، خيلي با احترام آن جنازه را آورد ونماز ميت بر ايشان خواند و بعد لباسهاي آن را گشت تا كارت شناسايي اش را پيدا كند و به صليب سرخ تحويل دهد تا به خانواده اش اطلاع دهند.
در يكي از جيب هاي لباس آن عراقي عكسي از تمثال حضرت علی )ع( بود كه حاج رحيمي گفت:« تمام احترامي كه من به اين جسد عراقي گذاشتم فقط به خاطر شيعه بودن او بود و آن را با احترام به خاك سپرديم.»
احمدرضا به نماز اول وقت و خواندن ادعيه اهميت مي داد و با حضور قلب و خضوع كامل زيارت آل ياسين را زمزمه مي كرد و اشك مي ريخت.
در سپاه به قيد قرعه اتومبيلي به او داده شد ولي احمدرضا نپذيرفت و افراد با سابقه تر و لايق تر را مستحق اين پاداش مي دانست.
حاج رحيمي، هيچ گاه خود را برتر از ديگران نمي دانست. گرچه فرمانده بود، اما با ديگران مشورت مي كرد، تيزبين و با درايت عمل مي كرد.
در جريان عمليات بدر وقتي اكثر نيروها جهت انهدام پل به جلو رفته بودند، عده اي با پيشنهاد او در جاده ي منتهي به پشت پل مستقر شدند، آنها توانستند نيروهاي عراقي را- كه قصد تصرف اين جاده را داشتند - مجبور به عقب نشيني نمايند.
آقاي علي صادقي، همرزم، نقل مي كند:« در خط پدافندي شلمچه، احمدرضا فرمانده بود و گروهانش نزديك به خاك دشمن مستقر بودند. به علت فشار آب، خاكريز مرتب ريزش مي كرد. احمدرضا با نظم خاصي در روز، نيروها را تقسيم مي نمود جهت آوردن خاك و ترميم خاكريز . ولي در شب خودش اين كار را انجام مي داد. اگر نگهبان خسته اي را مشاهده مي كرد، خودش به جاي او نگهباني مي داد.»
پست و مقام براي او ارزشي نداشت. او بي ادعا و خستگي ناپذير، فقط براي رضاي خدا تلاش مي كرد. در عمليات كربلاي 5 وقتي بي سيم چي گردان به شهادت رسيد، احمدرضا قرار خود را از دست داد. گرچه از شهادت دوستانش متاثر مي شد و بر آنان غبطه مي خورد اما شهادت مهدي جوادي )بي سيم چي گردان ( تأثير عميقي در احمدرضا گذاشت.
احمدرضا حاج رحيمي در عملياتهاي بدر ، والفجر8، والفجر 4 ،خيبر و كربلاي 5شركت داشت و در برخي از عمليات ها بي سيم چي فرمانده گروهان و در برخي فرمانده گروهان بود.
او مدت 70 ماه در جبهه حضور داشت.
در عمليات كربلاي 5 بر اثر تركش مجروح شد و هنوز كاملاً بهبود ي نيافته بود كه دوباره به جبهه برگشت. عمليات كربلاي 5 هنوز به اتمام نرسيده بود كه او همراه با همرزمش، منصور، جهت شناسايي به جلو رفت.
احمدرضا از روي خاكريز تمام منطقه را زير نظر گرفت و با دقت به بررسي منطقه عملياتي پرداخت. ناگهان گلوله تانك در نزديكي آنها به زمين خورد. لحظه اي بعد وقتي گردو غبار فرو نشست، پيكر احمدرضا غرق در خون بود.
او بارها در زيارت ثامن الحج علي بن موسي الرضا )ع( شهادت را طلب نموده بود. سرانجام در اسفند ماه سال 1365 بر اثر تركش گلوله تانك به شهادت رسيد.
شهيد احمدرضا حاج رحيمي در قسمتي از وصيت نامه اش چنين نوشته است: « بار خدايا، مي پرستم تو را كه يگانه اي و به يگانگي تو شهادت مي دهم.
اي مردم شهيد پرور، نمي دانم از شما چگونه تشكر كنم كه اين گونه پشتيبان رزمندگان بوديد. اميدورام كه تا آخر چنين باشيد و امام عزيز را ياري كنيد و بسيجي ها و سپاهيان امام زمان )عج ( را درك كنيد . آه اي بسيجي! چقدر مظلوم هستي . خدايا، زبانم حركت نمي كند كه من شاهكارهاي بسيجيان را بيان كنم. همانا كه با اخلاص آيه ي «وجعلنا من بين ايديِهم سدًا و من خلفهم سدًا فَاغشيناهم فهم لايبصرون» را مي خواندند و دشمن كور مي شد و آنها به راه خود ادامه مي دادند. اي مردم، مبادا به آنان تهمت بزنيد و هرزه گويي كنيد . و شما اي منافقين كوردل، بدانيد كه نمي توانيد ما را از رهبرمان جدا كنيد. ما چنان مطيع امر رهبرمان هستيم كه اگر راه كربلا- كه اين قدر براي باز شدنش زحمت كشيديم- باز شود و امام عزيزمان بگويد كه من راضي نيستم ..... ما به زيارت نمي رويم . چون رضايت امام ما در اين كار نيست. يعني رضايت امام زمان)عج( نيست، يعني رضايت خدا و امام حسين )ع ( در اين كار نيست.... پس ببينيد مطيع بودن ما را نسبت به رهبر و حساب كار خودتان را بكنيد.
و از كليه ي مسئولين مي خواهم كه به فرياد مردم برسند و مردم همه با هم متحد باشند.»
پيكر پاك شهيد احمدرضا حاج رحيمي، پس از تشييع در گلستان شهدا در زرين شهر اصفهان به خاك سپرده شد.
پي نوشت ها
-1 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات شهيد
-2 همان
-3 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 2
-4 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 1
-5 علي صادقي، رحيمه- سرگذشت پژوهي، صص 5و 4
-6 همان، صص 6و 5
-7 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 1
-8 حاج رحيمي، خيرالله- سرگذشت پژوهي، ص 25
-9 علي صادقي، رحيمه- سرگذشت پژوهي، ص 7
-10 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 2
-11 علي صادقي، رحيمه- سرگذشت پژوهي، ص 8
-12 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 2
-13 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 2
-14 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 2
-15 محزوني، اكبر- سرگذشت پژوهي، ص 30
-16 همان، ص 31
-17 مدحي، احمد- سرگذشت پژوهي، ص 32
-18 پرونده فرهنگي شاهد- ص 2
-19 حاج رحيمي، خيرالله- سرگذشت پژوهي، ص 28
-20 مدحي، احمد- سرگذشت پژوهي، صص 34 و 33
-21 صادقي، علي- سرگذشت پژوهي، ص 33
-22 محزوني، اكبر- سرگذشت پژوهي، ص 34
-23 مدحي، احمد- سرگذشت پژوهي، ص 34
-24 همان، ص 30
-25 صادقي، علي- سرگذشت پژوهي، ص 29
-26 همان، ص 31
-27 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 2
-28 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 2
-29 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 2
-30 علي صادقي، رحيمه- سرگذشت پژوهي، ص 13
-31 مدحي، احمد- سرگذشت پژوهي، ص 32
-32 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 3
-33 همان- وصيت نامه
-34 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص2
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان