نخبه شاهد و ایثارگر و برنده مدال المپیاد جهانی شیمی: همه در مقابل خدا و شهدا مسئولیم
شنبه, ۰۹ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۵۹
ایمان عباسپور دارنده مدال طلای المپیاد کشوری و مدال نقره جهانی فرزند جانباز است. در این مصاحبه از فراز و فرودهای زندگی علمی خود می گوید و معتقد است شایدگاهی در زندگی مشکلاتی پیش بیاید که باعث کندتر شدن روند پیشرفت شود.
به گزارش نویدشاهد: ایمان عباسپور دارنده مدال طلای المپیاد کشوری و مدال نقره جهانی فرزند جانباز است. در این مصاحبه از فراز و فرودهای زندگی علمی خود می گوید و معتقد است شایدگاهی در زندگی مشکلاتی پیش بیاید که باعث کندتر شدن روند پیشرفت شود ولی نیروی ایمان می تواند به این مشکلات غلبه کند با هم پای صحبت این دانشجوی نخبه می نشینیم.
با سلام و تشکر از اینکه دعوت ما را پذیرفتید. خواهشمندم خود را معرفی فرمایید.
ایمان عباس پور متولد سال 70 در شهر بابل و فرزند جانباز 25 درصد هستم. پدر دبیر شیمی و مادرم دبیر ادبیات است. برادرم بزرگترم مهندس مکانیک و خواهرم مهندس برق است. من در سال 87 با معدل 20/19 از دبیرستان تیزهوشان شهید بهشتی بابل فارغالتحصیل شدم و با توجه به دارا بودن مدال المپیاد شیمی کشوری و جهانی بدون شرکت در کنکور سراسری در رشته پزشکی دانشگاه علوم تهران پذیرفته شدم.
از نحوه درس خواندن خود برایمان بگویید
همانطور که گفتم والدین من هر دو فرهنگی هستند و همین امر باعث میشد بر روی درس خواندن ما خیلی حساس باشند و چون من بچه کوچک خانواده بودم علاوه بر پدر مادرم خواهر و برادرم هم خیلی به من حساس بودند. ازاینرو بعد از تمام کردن دوره ابتدایی و با توجه به علاقه زیادی که به درس خواندن داشتم در آزمون مدارس تیزهوشان شرکت کردم و دوران راهنمایی و دبیرستان را در این مدرسه گذراندم. خوشبختانه جو مدرسه بسیار خوب بود و از حضور معلمان خوب و دلسوزی بهره میبردیم. کلاسها آن قدر پویا و قوی برگزار میشد که لازم نبود از کلاسهای کمکی یا کتابهای دیگری استفاده کنیم. وقتی به خانه بر میگشتم چندساعتی استراحت میکردم و باز به مطالعه میپرداختم.
چطور شد که به شیمی علاقمند شدی و توانستی مدال کشوری و جهانی به دست آوری؟
کلاس اول دبیرستان که بودم متوجه شدم علاقه عجیبی به شیمی دارم و چون پدرم هم دبیر شیمی بود این علاقه در من شکل گرفت ولی عامل اساسی در پیگیری جدی این موضوع بر میگردد به یکی از بچههای کلاس بالاتر به نام بابک گرایلی که توانسته بود مدال جهانی شیمی را به دست آورد. وقتی که ایشان به مدرسه آمد و در موردعلاقه خودش به شیمی و چگونگی کسب مدال صحبت کرد من هم به این نتیجه رسیدم که پتانسیل لازم جهت رسیدن به این مدال را دارم و از همان روزها شروع به مطالعه جدی در این زمینه کردم؛ بنابراین در کلاسهای مخصوصی که برایمان در نظر گرفته بودند شرکت کردم و در سال سوم دبیرستان در امتحانات آزمون اولیه المپیاد شیمی شرکت کردم و توانستم در مرحله آخر آزمون که در تابستان 87 برگزار شد مدال طلای کشوری در رشته شیمی را کسب کنم.
برخورد خانواده با شما پسازاین موفقیت چگونه بود؟
خب طبیعی است که همه خوشحال شدند وقتی مدال طلای کشوری را دریافت کردم خانوادهام غرق در شادی شدند و شادی بیاندازه آنان باعث شد میل به دریافت مدال المپیاد جهانی شیمی در من شعلهور شود بنابراین بهتر و بیشتر درس خواندم و بعد اینکه کلی امتحان و آزمون را پشت سر گذاشتم توانستم در سال 88 به عنوان چهار نفر اصلی به تیم جهانی المپیاد اعزام شوم. البته ما هشت نفر بودیم که مدال طلای کشوری را دریافت کرده بودیم ولی فقط چهار نفر از ما جهت اعزام به انگلستان انتخاب شدند. همان سال ما چهار نفر به اتفاق سه تن از اساتید به جهت حضور در امتحان وارد دانشگاه کمبریج شدیم و در آزمون المپیاد شیمی شرکت کردیم. 18 نفر اول موفق به کسب مدال طلا و 56 نفر بعدی مدال نقره دریافت کردند به صد نفر هم مدال برنز اعطا شد.
با توجه به علاقهای که به رشته شیمی داشتی چرا وارد رشته پزشکی شدی؟
با توجه به این که من مدال طلای کشوری و نقره جهانی داشتم، احتیاجی به شرکت در آزمونهای سراسری نداشتم و دستم در انتخاب رشته کاملاً باز بود. البته من آن موقع ها یک جوان پرشور و هیجان بودم و جز به دریافت مدال فکر نمیکردم و خیلی هم در جریان انتخاب رشته و روند آن نبودم. ازاینرو با توجه به اصرار خانواده وارد رشته پزشکی شدم و همین امر باعث به وجود آمدن مشکلات درسی زیادی برای من شد.
همانطور که گفتم دوران دانشآموزی فرق زیادی با دوران دانشجویی دارد و دانشآموزان هیچ شناخت خاصی از رشتههای دانشگاهی ندارند و بعضاً فقط به عنوان کسب مدرک و عنوان وارد این رشتهها میشوند. خب من هم فقط غرق در درس شیمی بودم و اصلاً به پزشکی فکر نمیکردم و همین امر باعث شد تحصیل در رشته پزشکی را بدون میل و علاقه آغاز کنم.
گفتید که در دوران دانشجویی دچار افت تحصیل شدی. برای ما و خوانندگانمان در این مورد بیشتر توضیح دهید.
ازآنجاکه من فردی درونگرا هستم و با توجه به اینکه من مدال المپیاد شیمی داشتم و بدون کنکور وارد دانشگاه شده بودم و حتی سبک و سیاق درس خواندن من با بقیه فرق میکرد وقتی وارد دانشگاه شدم نتوانستم رابطه خوبی با محیط برقرار کنم و دچار افت شدید تحصیلی شدم. از آن بدتر اینکه من نمیتوانستم خودم را با محیط خوابگاه منطبق کنم و مشکلات خوابگاه برایم غیرقابلتحمل بود. حتی هم اتاقی من هم از نظر رشته و سن و سال با من فرقهای فاحش داشت و تمام اینها باعث شده بود به دانشگاه به چشم یک هیولا نگاه کنم و از حضور خودم در این مکان ناشناخته رضایتی نداشتم. البته خود من هم بیتقصیر نبودم و فکر میکردم باید با دوستان قبلیام که حالا در دانشگاه شریف درس میخواندند حشرونشر داشته باشم و سعی نمیکردم خودم را با محیط جدید وفق دهم.
من از نظر شخصیتی فردی تحلیل گر هستم و روحیات من با رشته پزشکی که دران مجبوری به حفظیات تکیه کنی سازگار نیست؛ بنابراین به صراحت میگویم که من با این رشته مشکل داشتم و خودم هم تمایلی به ماندن دراین رشته نداشتم و فقط میخواستم از آن فرار کنم. این فرار و گریز دو سال طول کشید و بعد که من نسبتاً پختهتر شدم سعی کردم راه کنار آمدن با مشکل را بیاموزم و از جنگ و فرار کردن کنارهگیری کنم. البته خانواده و خصوصاً برادر بزرگترم نقش اساسی و پر رنگتری در گذر من از این بحران داشتند و با کمک و یاری آنها و مساعدت خانواده توانستم به مجرای اصلی زندگی برگردم. وقتی دوباره توانستم به محیط درس برگردم سعی کردم گذشته را جبران کنم و در امتحان پره انترنی توانستم رتبه 2 قطب ده را دریافت کنم البته خانواده هم مجبور شد به خاطر رفاه من به تهران کوچ کند و بعد از آن من توانستم با مشکلات درسیام بهتر کنار بیایم. البته این زمان انطباق حدوداً دو سال طول کشید و خانوادهام از دست من بسیار آسیب دید. در اینجا از فرصت استفاده میکنم و از پدر و مادرم خوبم که تمام مدت پشتیبان من بودند و با صبر و شکیبایی مرا در گذر از این بحران یاری کردند تشکر میکنم.
در مورد نحوه جانبازی پدر و برخورد مادر با مشکلات زندگی برایمان بگویید.
پدرم متولد 38 است و در زمان جنگ دوران سربازی خود را میگذراند. او در عملیات رمضان در سال 61 بر اثر برخورد تیر به ناحیه شکم دچار جراحت میشود و بر اثر شدت جراحات وارده قسمت زیادی از روده او برداشته میشود. در همین عملیات پسر عمه پدرم که باهم در جبهه بودند به شهادت میرسد و پدرم به پشت جبهه منتقل میشود. بعدازاین ماجراها پدرم دیگر نمیتواند به جبهه برود و از همین رو به فکر ادامه تحصیل میافتد و در رشته دلخواه خودش یعنی شیمی ادامه تحصیل میدهد و تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه میدهد. در همان روزها پدر و مادرم که در یک محله زندگی میکردند با وساطت بزرگترها به عقد هم در می آیند و مادرم ازدواج با پدرم را نوعی افتخار میداند. مادرم بعد از ازدواج، با کمک پدرم شروع به ادامه تحصیل میکند و در رشته ادبیات فارسی پذیرفته میشود. بعدها پدر و مادرم به استخدام وزارت آموزش پرورش در میایند.
مشوق اصلی من در درس خواندن، مادرم بود و او هم با توجه به روحیات خاصی که در من میدید بعد از دوران ابتدایی مرا به مدرسه تیزهوشان برد و در تمام مراحل درس خواندن یار و یاور من بود. مادرم واقعاً به آینده فرزندانش اهمیت میداد. نگهداری از سه فرزند و رسیدگی به امور منزل و اداره عزمی جزم میخواهد که خوشبختانه مادرم با توسل به ایمان الهی، از پس همه آنها بر میامد و ما هرگز کمبودی در زندگی حس نکردیم.
آیا امکانات خاصی برای درس خواندن داشتی؟
راستش را بگویم من از امکانات خاصی استفاده نمیکردم جز اینکه در مدرسه تیزهوشان درس میخواندم. نوع درس خواندن من به صورت خودجوش بود یعنی از برنامه و زمان خاصی استفاده نمیکردم هر وقت که باید درس میخواندم درس میخواندم و اگر سؤالی داشتم از پدرم کمک میگرفتم ولی بیشتر موارد درسی مرا مادرم پیگیری میکرد.البته نقش حمایتی خانواده واقعاً پر رنگ بود و با توجه به تمام مشکلاتی که داشتند توجه خاصی هم به من داشتند به خصوص برادر بزرگترم که واقعاً کمکحال من است و در تمام شرایط برای کمک کردن به من حاضر است جا دارد همین جا از زحماتی که پدر و مادر و برادرم تا رسیدن من به این نقطه از زندگی برایم کشیدهاند تشکر کنم.
زندگی دور از محیط خانواده و در شهرهای بزرگ چه تأثیری بر شما داشت؟
موقعی که من از بابل به تهران آمدم فقط هجده سال داشتم و تجربه خاصی از زندگی در شهرهای بزرگ نداشتم و چون در خانواده ای زندگی کرده بودم که همواره کانون توجه بودم و تمام آن حمایتها را به یکباره از دست داده بودم، دچار بحران روحی شدیدی شدم. من فقط یاد گرفته بودم درس بخوانم و با زوایای دیگر زندگی آشنا نبودم. زیاد نمیتوانستم با دیگران کنار بیایم و تعامل و استقلال را بلد نبودم شاید هنوز در حال و هوای دبیرستان بودم و طرز زندگی کردن در یک شهر بزرگ و دور از خانواده را درک نمیکردم. ولی کمکم خیلی چیزها را یاد گرفتم و همگام با رشد جسمی، رشد فکری و ذهنی را هم تجربه کردم. اکنون با آن پسر هجده ساله بسیار فرق دارم و میتوانم علاوه بر درس خواندن به دیگر زوایای زندگی خود هم برسم. در حقیقت این محیط باعث شد من از لاک انزوای خودم بیرون بیایم و شناخت و رابطه بهتری با محیط و افراد برقرار کنم.
در اوقات فراغت چه میکنی؟
خب با توجه به مشغلههای زیادی که دارم نمیتوانم زیاد وقت آزاد داشته باشم ولی سعی میکنم حتماً از استخر استفاده کنم و اگر وقتی داشته باشم مطالعه غیردرسی هم بکنم.
هدف شما از تحصیل در رشته پزشکی چیست؟
خب فکر میکنم درمان بیماران برایم هدف اول است و چون علاقه زیادی به رشتههای جراحی ندارم سعی میکنم در رشتههای داخلی ادامه تحصیل بدهم و امیدوارم بتوانم از دانش خود جهت برطرف کردن رنج و آلام بیماران و خانوادههایشان استفاده کنم. پول هرگز برایم هدف نبوده و نیست و از خدا میخواهم مرا لحظهای به حال خود وانگذارد.
خودت را موفق میدانی؟
من تلاش خودم را کردهام شاید میتوانستم بیشتر تلاش کنم ولی خب بروز یک سری مشکلات در برههای از زمان باعث کند شدن سرعت رشد من شد ولی به لطف خدا توانستم دوباره به مجرای اصلی زندگیام برگردم.
نمیگویم آدم موفقی هستم یا از خودم کاملاً راضی هستم بلکه میگویم آنچه هستم نتیجه لطف پروردگار و سعی خودم است.
پدر شما با توجه به شرایط زمان خویش، رسالت خود را به انجام رسانید. فکر میکنید وظیفه شما به عنوان یک دانشجو چیست؟
اولین وظیفه یک دانشجو خوب درس خواندن است. این امکانات خاصی که در دسترس ما قرار دارد همه بیتالمال است و ما فردا در مقابل تکتک آنها مسئول و پاسخگو خواهیم بود. امروز در مقابل خانواده و جامعهای که دران زندگی میکنیم و فردا در مقابل خدا و شهدا. همین امر که ما وارث خون شهدا هستیم کار ما را سنگین تر میکند. اگر خدای ناخواسته جنگی صورت گیرد همه ما موظفیم بپا خیزیم و مانند پدران مان با سینه باز از کشور و مقدساتمان دفاع کنیم و اگر جنگی نباشد هر کسی باید در جبهه خودش برای اعتلای کشور بجنگد.
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قراردادید.
نظر شما