خلع سلاح عشاير
نویدشاهد: سال ،۱۳۴۲ حسن آبشناسان كه آن موقع سروان بود، مأموريت داشت تا عشاير استان فارس را خلع سلاح كند. در يكي از بيابان هاي فارس، تفنگچي هاي ايل با گروه سروان آبشناسان رو در رو شدند. سه چهار گلوله شليك شد. چند اسب افسار گسيخته، گريختند.
سواري با كلاهي نمدي بر روي زين اسب كهرش جابه جا شد و پيشنهاد داد تا فرمانده گروه با رئيس آنها دست و پنجه نرم كند و كشتي بگيرد. جوان عشاير گفت: «اگر ما باختيم، همه تفنگ ها را مي دهيم به شما، اگر شما باختيد، سروان آبشناسان بايد برود و ديگر اين طرف ها پيدايش نشود. بهتر از كشت و كشتار است. اگر قبول داريد بسم الله...»
همه كساني كه آنجا بودند ديدند كه سروان آبشناسان و رئيس ايل عشاير كه مردي بود سي و چند ساله، با اندامي بلندبالا و خوش هيبت، پنجه در پنجه هم انداختند. نماينده عشاير در همان رفت و برگشت اول، با زور، انگشتان سروان را برگرداند. بعد انگار از فن كشتي هم سر دربياورد، پاي چپ او را از بغل با دو دست گرفت و به حالت درخت كن، سروان را روي هوا بلند كرد.
هر كس زودتر زمين مي خورد بازنده بود. افسرها و درجه دارها از حيرت دهانشان باز مانده بود و بهت زده زل زده بودند به سروان آبشناسان.
رئيس عشاير، سروان را به شدت و با ضرب به طرف زمين پرت كرد. موقع آمدن كف زمين، سروان پايش را از بين دو پاي رئيس عشاير تو داد و بدنش را به سمت چپ چرخاند و خودش را چسباند به بازو و تنه او و بعد فن لنگ از تو را اجرا كرد. روي زمين مچ پاي او را گرفت و با دست راست گردن او را به سمت پاهايش فشار داد.
رئيس عشاير چرخي زد و به حالت كله معلق دو دور چرخيد و روي زمين ولو شد. خاك اندكي به هوا برخاست.
سروان فرز و تيز روي او افتاد. عشاير سوار بر است تفنگ ها را بالا بردند و يكباره با هم صدا زدند: «هاي، هاي، هاي...»سروان سر چرخاند به عقب و نگه كرد به آنها و بعد از روي تنه رئيسشان بلند شد.
رئيس عشاير برخاست و دست راستش را دراز كرد. سروان آبشناسان با او دست داد. بعد رئيس رفت سمت سواران عشاير و گفت: «همه تفنگ ها را به سروان تحويل بدهيد.»