قصه نامکرر عشق حکیم فاطمیون
به گزارش نوید شاهد؛ شاید وقتی برای نخستین بار نام فاطمیون را شنیدیم تصورش را هم نمیکردیم که مردان بزرگی از خطه افغانستان پشت سازماندهی و تشکیلات تیپ فاطمیون باشند. دلیرمردانی که مرز نمیشناسند و معتقدند هرجا ظلم و ستمی باشد و داد مظلومی بلند شود، باید برخیزیم و از او دفاع کنیم. دلاورمردانی از همین جنس، با شنیدن حرفهای یاوهگویان داعشی درمورد تخریب حرم حضرت زینب(س) طاقت نیاوردند و خود را به سوریه رساندند تا از حریم مطهر صدیقه کبری حضرت زینب(س) دفاع کنند.
شهید سید محمد حسن حسینی با نام جهادی «سیّد حکیم» از فرماندهان دلاور لشکر فاطمیون در سوریه بود که در اطراف شهر تدمر واقع در شرق استان حمص سوریه، در حین انجام عملیات شناسایی شد و توسط تله انفجاری نیروهای تروریستی تکفیری به شهادت رسید. سید در تاریخ 16 خرداد 95 به شهادت رسید.
شهید سیّد حکیم از اعضای سپاه محمد هم بود که در جریان اشغال شوروی و پس از آن با گروههای تروریستی در افغانستان به مبارزه برخواستند و با آغاز حمله تکفیریها به سوریه در سال 91 داوطلب حضور در سوریه جهت دفاع از حرمهای مطهر شدند. شهید سید حکیم اهل ولایت سرپُل افغانستان بود و سالها در شهر مشهد سکونت داشت.
به مناسبت سومین سالگرد شهید سید محمد حسن حسینی «سید حکیم»، خبرنگار نوید شاهد گفتگویی را با «سیده زهرا حسینی» همسر این شهید انجام داد که در ادامه میخوانیم:
نوید شاهد: در مورد آشنایی و ازدواجتان بگویید.
خانم حسینی: آشنایی من و سیّد
از طریق یکی از اقوام صورت گرفت و ما نسبت فامیلی نزدیکی نداشتیم. سیّد متولد سال
1361 در افغانستان بوده و تنها 18 ماه داشته که خانوادهاش به ایران کوچ کردند. سال
1379 ازدواج کردیم و متاسفانه خواست خداوند نبود که فرزندی داشته باشیم و من
یادگاری از شهید سید حکیم ندارم.
نوید شاهد: شغل سیّد حکیم چه بود و چگونه فرمانده لشکر فاطمیون شد؟
خانم حسینی: شغل اصلی سید حکیم که درآمد زندگی از آن حاصل میشد، مقنی بود. اما در واقع سیّد حکیم، یک مبارز بود و سالهای زیادی را در جهاد و پیکار با دشمنان سپری کرده بود. سال 78 برای جنگ با تروریستم عازم افغانستان شد. بعد از مدتی نامزد شدیم، سیّد دوباره به افغانستان رفت؛ ازدواج هم که کردیم بعد از شش ماه به افغانستان برگشت و دو سال در جنگ با طالبان بود؛ سپس به ایران برگشت و مطالعات خود را درباره گروهکهای تروریستی ادامه داد. همزمان در حوزه علمیه نیز به خاطر علاقهای که داشت درس میخواند. تا کلاس پنجم هم بیشتر مدرسه نرفته بود.
راستش دقیقا نمیدونم چگونه فرمانده شد. هیچگاه از کارها و تصمیماتش
حرف نمیزد. من دو هفته قبل از اینکه به سوریه برود فهمیدم که اعزام خواهد شد. اگرچه
او از بنیانگذاران لشکر فاطمیون بود اما بیریایی، خاکی و سادهدل بودنش اجازه نمیداد
کسی بفهمد چه میکند. به خاطر همین، تا زمانیکه با او زندگی میکردم نمیشناختمش.
بعد از شهادتش فهمیدم چه بوده و چهها کرده است؟! انگار شهدا همه اینگونه هستند؛
تا زندهاند نمیتوان شناختشان، همین که از دنیا میروند، میفهمیم که بودهاند.
نوید شاهد: سیّد حکیم با چه انگیزهای برای جنگ به سوریه رفت؟
خانم حسینی: سید اعتقاد داشت اسلام مرز جغرافیایی ندارد و در هرجایی که فریاد مظلومی بلند میشود باید به پا خیزیم و کمک کنیم؛ در هرجایی که باشند فرقی نمیکند ایران، افغانستان، سوریه یا پاکستان باشند. از طرفی یک جور غیرت خاص به ائمه(ع) داشتند؛ به ویژه به حضرت زینب (س). سید حکیم تنها برای دفاع از ارزشهای اسلام و حفظ حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفت.
نوید شاهد: از ویژگیهای اخلاقی همسرتان بگویید.
خانم حسینی: سیّد من واقعاً مرد بینظیری بود؛ هیچ وقت بد کسی را نمیگفت و همیشه حرفهایش را با شوخی و خنده به زبان میآورد تا کسی ناراحت نشود. به نوعی حرفهایش وصیّت بود؛ حرفهایی غیرمستقیم، با شوخی اما جدی.
با دوستانش واقعاً دوست بود و در کارش بسیار محکم بود به طوری که هیچوقت تردید به دلش راه نمیداد. سیّد بچههایی تربیت کرد تا به دشمنان بفهماند شما اگر یک حکیم را به شهادت رساندید اما هزاران هزار حکیم دیگر تربیت شدهاند تا پرچم فاطمیون را دست به دست بچرخانند تا به دست صاحب اصلی آن امام زمان (عج) برسد.
با اینکه فرمانده بود و جزو بنیانگذاران لشکر فاطمیون بود، اما هرگاه از او میپرسیدم که مشغول به چه کاری هستی، در جوابم میگفت: مثل همه یک سرباز عادی هستم که اگر لیاقت داشته باشم، کفش رزمندگان فاطمیون را واکس هم میزنم.
یکبار مادرش به او گفت: شنیدهام در لشکر فاطمیون فرمانده هستی؟! در جواب گفت: نه ما یک فرمانده به نام امام زمان (عج) بیشتر نداریم. به عقیده من بیادعا بودن شهید سید حکیم او را لایق شهادت در راه آرمانی بزرگ کرد.
نوید شاهد: سیّد حکیم چه آرزویی داشت؟
خانم حسینی: سیّد در جایی که آرزو داشت و وصیت کرده بود، دفن شد. یک روز با هم به مزار شهدا رفته بودیم، سیّد مکانی را با دست نشان داد و گفت اینجا جای من است و درست همانجایی دفن شد که قبلاً خودش گفته بود و میگفت خیالم راحت است که تنها نیستم و دوستانم از من جدا نمیشوند ابوحامد، حجت، فاتح و ... همه بنیانگذاران فاطمیون در یک قطعه دفن شدهاند و سید من نیز در کنار آنها آرام گرفت.
نوید شاهد: چگونه از نحوه شهادت سید حکیم باخبر شدید؟
خانم حسینی: من مثل همیشه بعد از نماز صبح به سراغ تلگرام رفتم و پیامهای تلگرام را چک میکردم؛ در برخی گروههای اینترنتی، تصاویر و صوتهای سیّد را دیدم که در آن اعلام کرده بودند سید من به شهادت رسیده است.
نوید شاهد: زندگی با شهید چگونه بود؟
خانم حسینی: هرچه از خوبیهای سید بگویم، کم گفتهام. اگرچه سختهای زیادی را سپری کردم، 13 سال داشتم که ازدواج کردم. سید از 16 سالگی جهاد و مبارزه را آغاز کرده بود. تازه عقد کرده بودیم و تازه زندگیمان هم از سر گرفته شده بود که مدام به افغانستان میرفت؛ آن موقعها سن و سال من کم بود. در آن دوران، خیلی سخت میگذشت چون مثل حالا اینترنت و تلفن و ... نبود و من چند ماه از او بیخبر میماندم؛ نه همدیگر را میدیدیم و نه صدای هم را میشنیدیم.
من و سیّد، شانزده سال باهم زندگی کردیم. او دو سال با طالبان در جنگ بود و چهل روز اسیرشان شد و بیش از سه سال در سوریه بود و پس از 16 سال زندگی هم همدم و یار خود را از دست دادم.
سیّد درمورد دستورات دین اسلام خیلی حساس بود. حجاب و پوشش، رفتار با مردم، رعایت محرم و نامحرم و حق الناس برایش بسیار مهم بود. همیشه به من سفارش میکرد اگر شهید شدم، مراقب باشید صدای گریههایتان را کسی نشنود.
من همیشه از بچهدار نشدنمان ناراحت بودم و به سید حکیم سفارش میکردم وقتی به حرم حضرت زینب (س) میرود، دعا کند اما سید خیلی به حکمت الهی توجه داشت و میگفت؛ حتما مصلحت است که بچهدار نمیشویم؛ من نمیتوانم هیچ چیزی را به زور از خداوند بخواهم. خدا خودش بهتر میداند ما لیاقت چه چیزهایی را داریم.
گاهی میگفتم همه بچه دارند و ما نداریم، میگفت؛ اینقدر جوش نزن، ما هنوز خودمان هم بچههای مادر و پدرهایمان هستیم. هیچگاه در مورد بچهدار نشدنمان من را ناراحت نکرد و همیشه به گونهای حرف میزد که تصور کنم، موضوع بچه برای او مهم نیست. توصیف سید حکیم برایم سخت است اما هروقت اخلاق و رفتارش را به یاد میآورم، میگویم لیاقت شهادت را داشت.
نوید شاهد: چرا جهاد در راه حضرت زینب (س) اینقدر برایش مهم بود؟
خانم حسینی: سید میگفت؛ در روضهها همیشه برای حضرت زینب (س) گریه میکنید و میگویید کاش ما در روز عاشورا بودیم و به کمک شما میشتابیدیم. امروز همان روز عاشورا و سرزمین کربلا را در سوریه داریم.
اگر بخواهیم از جهاد عقب بکشیم، همه گریهها و نالههایمان برای امام حسین (ع) و خاندانش دروغ میشود. تعصب خاصی روی حضرت زینب (س) داشت و در گرفتاریها و مشکلات مدام به ایشان توسل میکرد.
سیّد میگفت؛ داعشیها هیچ ارزش و احترامی برای ناموس شیعه قائل نیستند و دست به هر کاری میزنند. از دیدن اینکه چه بلاهایی سر جوانان، دختران و بچهها میآورند، رنج میکشید. دیدن این صحنههای دلخراش، پای ماندن برای سید حکیم نگذاشته بود.
نوید شاهد: شما که سختیهای جنگ افغانستان را تجربه کرده بودید، چطور راضی شدید سیّد به سوریه برود؟
خانم حسینی: از اول دلم راضی نبود به سوریه برود، ازآنجاییکه فرزندی هم نداشتم تنهایی و از دست دادن همسرم برای من خیلی سختتر میشد. به این فکر میکردم که اگر سید حکیم هم شهید شود، روزگار برایم چگونه میگذرد؟!. همینها باعث شد با گریه و التماس مانع رفتنش شوم اما نشد. سید حکیم هم برای آرام کردن من میگفت جای خطرناکی نمیروم. مدام از سوریه و جهاد میگفت طوریکه کمکم من را هم مشتاق سوریه رفتن کرد. به او میگفتم کاری نیست من هم با شما بیایم؟ میگفت نه. آنقدر از فضای سوریه تعریف میکرد که دیگر جایی برای مخالفت باقی نگذاشت.
خیلی دغدغه رفتن داشت. اولین باری که برای مرخصی آمده بود، مجروح شده بود اما کمتر از چهل روز ماند. هنوز خوب نشده، میخواست اعزام شود. گفتم؛ چرا اینقدر با عجله میروی، کمی بیشتر بمان، هنوز که مرخصی داری! گفت؛ نه وقتی حالم خوب است چرا باید بیشتر بمانم.
نوید شاهد: آیا الان از شهادت آقا سیّد راضی هستید؟
خانم حسینی: بعد از شهادت سیّد حکیم، متوجه چیزهای زیادی شدم، عقیدهام تغییر کرد. تصور میکنم با این همه ظلم، دیگر دنیا هیچ ارزشی برای ماندن ندارد. سیّد هم همینطور فکر میکرد و میگفت اگر شهید نشویم هم تا ابد که زنده نمیمانیم، بالاخره خواهیم مُرد. من از شهادتش راضی هستم و خوب شد که نتوانستم جلوی او را در این راهی که واقعا باید انسان سعادت داشته باشد تا نصیبش شود، نگرفتم. بعد از شهادت همسرم و آشنایی با خانوادههای شهدای فاطمیون، به قدری از کرامات و توجه شهدا و دستگیری آنها از خانوادههایشان بر من عیان شد که اگر سیّد دوباره زنده شود و بخواهد به این راه برود، نه تنها منعش نمیکنم بلکه با تمام وجود یاریاش میکنم.
نوید شاهد: حرف آخر؛
خانم حسینی: زیاد خواب همسرم را میبینم، وقتی شهید شد تا چهلمش هر شب به خوابم میآمد. همیشه خوشحال است انگار جایش خوب است؛ حتی محکمتر و استوارتر از دوران حیاتش. حتی یکبار هم ناراحتی او را ندیدهام.
روح بلند سیّد همیشه مشکلاتم را حل میکند. اگرچه نیست اما حضور معنوی او همیشه در خانه وجود دارد. الان که سید شهید شده است حضورش را بیشتر از قبل حس میکنم گویی مانند یک تکیهگاه بزرگ در کنارم است. به برکت دعای او، بعد از شهادتش سختیهای زیادی هم نداشتهام. همیشه با او در کارها مشورت میکنم و میگویم سید جان، من حرکت میکنم، اول کمک خدا بعد دیگر تو.
مصاحبه از فرزانه همتی/