«آخرین نامه»: آخرین نامههای عارفانه و عاشقانه از شهدا
این کتاب مصور، مجموعهای از آخرین نامههای عارفانه و عاشقانه شهدا است که با زبانی ساده و روان نگاشته شده است. برخی از عناوین این نامهها عبارتند از: «سید شهیدان اهل قلم»، «آبروی جامعه علمی»، «سردار بیدست»، «دانشگاه الهی»، «مدافع حرم»، «فرمانده جوان»، «وصیت خواندنی»، «مربی فرهنگی» و «از آخرین ذخیره الهی.»
در واقع «آخرین نامه» مجموعهای گردآوری شده از آخرین نامههای عارفانه و عاشقانه برخی از شهداست که بسیاری از این نامهها در حکم وصیتنامه برای خانوادهها نوشته شده است.
در «نامهای از غریب الغربا» می خوانیم:
دوستانِ ما نباید فرصت های گران بهای زندگی و وقت ارزشمند خود را به
دشمنی با یکدیگر تلف کنند. من با خود عهد کرده ام که هر کس مرتکب این گونه امور
شود، یا به یکی از دوستان و رهروان من خشم کند و به او آسیب رساند، از خدا بخواهم
که او را به سخت ترین کیفر دنیوی مجازات کند و در آخرت نیز این گونه افراد از
زیانکاران خواهند بود. به دوستان ما اطلاع بده که خدا نیکوکاران آنان را مورد
بخشایش خویش قرار بده.
در نمونهای دیگر از این نامهها میخوانیم:
مجید! به یاد داری آن زمانی را که حلّاجیان شهید شد، اولین شهید دورهی ما بود. بچهها خیلی متأثر شدند. علی با خصوصیاتی که داشت با رفتنش قلب خیلیها را مجروح کرد. همان موقع بود که امام هم به مناسبت سال 1365 مسئلهی حضور در جبهه را داغ کردند. در آن زمان، امیر همایون صرافی هم شهید شد، ولی میدانی با شهادت علی چقدر تفاوت داشت!؟
با اینکه دومین شهید ما بود و هنوز فکر فراق از علی در ذهن بچهها بود و هنوز شهادت او را هضم نکرده بودند و به رغم اینکه بچهها میدانستند عدهی زیادی از دوستانشان و همکلاسیهایشان و همدورهایهایشان در جبهه به سر میبرند و امکان شرکت در تشییع جنازهی امیر برایشان نیست، عدهای گفتند کار دارند و نمیتوانند در تشیییع جنازهی او شرکت کنند و اینگونه توجیه میکردند که خود امیر هم راضیتر است که آنها درسشان را بخوانند و بعد در مراسم ختم شرکت کنند.
عدهای از آن واقعه خم به ابرو هم نیاوردند و اصلاً هیچ نفهمیدند که «امیر رفت» یعنی چه؟ اگر میفهمیدند، لا اقل در تشییع جنازهاش شرکت میکردند و یا در تنظیم مراسم ختم و تجلیل از مقام شهید، با حضور خود دل خانوادهاش را گرم میکردند و به آنها تبریک و تسلیت میگفتند.
هرگز فراموش نخواهم کرد آن جمله را که فرمود: من از جوانان میخواهم که به سپاه مهدی (عج) بپیوندند و... آن زمان بود که خود تو در جبهه بودی. آن زمان حرفی از اعزام نوبتی نبود. آن زمان حرفی از دانشجو و غیر دانشجو نبود. آن زمان حرفی از اعزام اجباری نبود. ولی چه شد؟ هیچ. آنهایی که قبلاً هم میرفتند رفتند و باقی...