گفت‌وگو با سیده معصومه سجادیان فرزند شهید و خواهر شهیدان سجادیان
يکشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۱۹
پدران شهدا و خانواده‌هایشان دین خود را با عالی‌ترین درجه به انقلاب و اسلام ادا کرده‌اند. پدرانی که درس ایثار و شهامت در مکتب اسلام را به فرزندانشان آموختند و سال‌ها بعد فرزندانشان با شهادت رتبه ممتازی این مکتب را از آن خود کردند.
پدر شهیدی که الگوی ۴ فرزند شهیدش بود

نوید شاهد: پدران شهدا و خانواده‌هایشان دین خود را با عالی‌ترین درجه به انقلاب و اسلام ادا کرده‌اند. پدرانی که درس ایثار و شهامت در مکتب اسلام را به فرزندانشان آموختند و سال‌ها بعد فرزندانشان با شهادت رتبه ممتازی این مکتب را از آن خود کردند. سیزدهم ماه رجب، سالروز میلاد با سعادت مولود کعبه و بهترین پدر دنیا، امام علی (ع) است. انتخاب پدر شهید و روایت از زندگی‌اش برایمان که با پدران شهید بسیاری همکلام شده‌ایم، کار آسانی نبود، اما برای پاسداشت این روز تلاش کردیم به سراغ پدری برویم که تمام تلاشش را در تربیت دینی و انقلابی فرزندانش صرف کرد و با تشویق آن‌ها به جبهه رفتن الگوی خوبی برای دیگر پدران شد. شهید سیدحمزه سجادیان که بعد از شهادت چهارمین فرزندش با اصرار راهی جبهه شد تا اجازه ندهد اسلحه فرزندانش بر زمین بماند. در این مسیر همسرش (مادر شهیدان) نیز او را همراهی می‌کرد. این مطلب حاصل همکلامی ما با سیده معصومه سجادیان فرزند شهید سیدحمزه سجادیان و خواهر شهیدان سید داود، سید کریم، سید کاظم و سید ابوالقاسم سجادیان است.

پدرتان اهل کجا بود؟ چند سالش بود که به جبهه می‌رفت؟
پدرم سید حمزه سجادیان سال ۱۳۰۰ در روستای جورد از توابع دماوند در خانواده‌ای متدین به دنیا آمد. ایشان فردی مؤمن و باخدا بود. هنگام نماز بر بالای پشت بام منزلمان می‌رفت و اذان می‌گفت. برای همین به سید حمزه اذان‌گو معروف بود.

سید حمزه چه سری در تربیت فرزندانش داشت که ماحصلش چهار پسر شهید شد؟
بابا همیشه به بچه‌هایش سفارش می‌کرد نگذارید در روزگار نوجوانی و جوانی قلب رئوف و پاکتان با مال حرام و سخن زشت آلوده شود. به مسائل عبادی بچه‌ها از همه مهم‌تر نماز اول وقت توجه داشت و سفارش و تشویق می‌کرد. سید حمزه از آن دست پدر‌ها بود که همیشه بچه‌هایش را به تقوا و قرآن خواندن سفارش می‌کرد و بچه‌هایش را دور خودش جمع می‌کرد و قرآن به آن‌ها یاد می‌داد. یکی دیگر از خصوصیات بارز بابا این بود که در نماز جمعه و راهپیمایی حضور داشت. همیشه خودش را مقید می‌دانست که در تمام راهپیمایی‌ها حضور داشته باشد. پسر‌ها وقتی پا به سن بلوغ می‌گذاشتند به خاطر اینکه روستا محصور بین کوه‌ها بود جهت تأمین مایحتاج زندگی به تهران مهاجرت می‌کردند. بابا در برخورد با پدر و مادر شهیدان دیگر به آن‌ها روحیه می‌داد و می‌گفت: افتخار کنید که شهادت نصیب فرزندتان شده است. اگر ما ناراحتی می‌کردیم به ما دلداری می‌داد و سرمشق ما می‌شد. واقعاً اُسوه صبر بود. وقتی خبر شهادت هر یک از فرزندانش را می‌شنید سجده شکر می‌کرد. اگر جایی می‌رفت دوست نداشت کسی بداند بچه‌هایش شهید شده‌اند. دوست نداشت کسی به این خاطر به او احترام بگذارد. پدرم خودش مشوق جبهه رفتن بچه‌ها بود. وقتی مسئول یا کسی برای بازدید از خانواده به منزل پدری‌مان می‌آمد به ما می‌گفت: هیچ توقع و درخواستی از آن‌ها نداشته باشید.

چطور شد پدرتان به جبهه رفت آن هم در آن سن و سال؟
اگر کسی به سیدحمزه می‌گفت: شما چهار شهید داده‌اید و دین خودتان را به اسلام و انقلاب ادا کرده‌اید، خیلی ناراحت می‌شد و می‌گفت: «آن‌ها رفته‌اند برای خودشان رفته‌اند و من هم باید به وظیفه خودم عمل کنم.» شهید سیدحمزه سه بار از طریق بسیج سپاه دماوند به جبهه اعزام شد. بار اول ۱۵ دی ماه ۶۱ بود که بیش از سه ماه در منطقه کردستان با ضد انقلاب جنگید. بار دوم ۲۵ بهمن ماه ۶۲ به جنوب اعزام شد. بار سوم ۱۰ دی ماه ۶۵ به شلمچه رفت و در عملیات کربلای ۵ شرکت و همانجا هم به فرزندان شهیدش پیوست. فرمانده ایشان دوست نداشت که پدرم در خط مقدم باشد به خاطر اینکه ایشان چهار فرزندش شهید شده بود. می‌خواست در پشت جبهه در تدارکات کار کند، اما پدرم اصرار کرده بود که در خط مقدم باشد. با وجود اینکه بیش از ۶۵ سال از عمرش می‌گذشت در جبهه در همه کار پیش قدم بود.

کمی از بچه‌ها بگویید از شهدای خانواده‌تان
تمام دلخوشی ما این بود که بچه‌ها و پدرشان برای حفظ اسلام عزیز و انقلاب و اطاعت از امام عزیزمان شهید شدند. امام فرمودند: «از دامن زن مرد به معراج می‌رسد.»
نقش مادرم در تربیت و هدایت بچه‌ها به صراط منیر بی‌تأثیر نبود. کلام امام حق است، اما به معراج رسیدن این شهدا به رهبری و امامت امام عزیز بود. پدرمان در وصیتنامه‌اش می‌گوید ما هر چه داریم از امام و رهبر عزیزمان داریم، ما را از شب تار به روشنایی روز کشید. ما را از جهنم به بهشت کشید. ما را از خواب غفلت بیدار کرد، ما مرده بودیم زنده‌مان کرد. برادرم سید داود، متولد سوم فروردین ماه ۱۳۴۰ بود. پدر از همان ابتدا او را برای آموزش قرآن کریم به مکتب قرآن فرستاد. داود از آن دست بچه‌هایی بود که از سن کودکی شروع به خواندن نماز و روزه کرد. ۱۰ اردیبهشت ۶۱ در عملیات الی بیت‌المقدس در منطقه نورد اهواز به آرزویش رسید و شهید شد. مزار شهید در قطعه ۲۶ ردیف ۱۹ شماره ۲۳ بهشت زهرای تهران است.

سید کاظم متولد ۷ فروردین ماه ۱۳۴۳ بود. وقتی برایمان نامه می‌فرستاد به مادرمان می‌نوشت: «مادر شهید». در نهایت هم در روند آزادسازی خرمشهر، عملیات الی بیت المقدس همراه با برادرش سید داود با اصابت ترکش از پشت سرش در ۱۰ اردیبهشت ماه ۶۱ به شهادت رسید. پیکرش در بهشت زهرای تهران در قطعه ۲۶ مدفون است. برادر دیگرم کریم متولد دوم فروردین ۱۳۴۵ بود. کریم در بسیج دماوند فعالیت داشت. بچه‌های بسیج وقتی که سید کریم می‌خواست به جبهه برود، از او می‌خواستند و اصرار می‌کردند که بماند و نرود، چون به او نیاز داشتند. بعد از شهادت سید کاظم و سید داود خبر شهادت سیدکریم را هم دی ماه سال ۶۱ برایمان آوردند. خبر شهادت را آوردند، اما پیکر برادرم را نیاوردند. سال‌ها بعد آنچه از پیکر شهید مانده بود، به دستمان رسید؛ تکه‌ای استخوان و. برادرم در روند اجرای عملیات والفجر مقدماتی در فکه در هفتم دی ماه ۱۳۶۱ مفقود‌الاثر شد و در نهایت در سال ۱۳۷۲ آنچه از پیکرش باقی مانده بود به دست ما رسید. آخرین فرزند شهید خانواده‌مان هم سید ابوالقاسم متولد ۱۳۲۹ بود. او بسیار اهل خواندن قرآن بود. برادرم در عملیات‌های مختلفی نظیر والفجر یک حضور داشت و فکه، جزیره مجنون و ابوقریب شاهد حماسه‌سرایی‌هایش بود. سید ابوالقاسم به خواندن زیارت عاشورا علاقه‌خاصی داشت. ابوالقاسم نیروی دلاور گردان بلال حبشی و در لشکر محمد رسول‌الله (ص) بود. در نهایت هم در ۲۱ فروردین ماه ۱۳۶۲ طی عملیات والفجر یک در ابوقریب به شهادت رسید و پیکرش سال ۱۳۷۳ به خانه برگشت. پدرمان هم که سال ۱۳۶۵ شهید شد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده