شهید علی عسکری شاهی، جانشین فرمانده گردان ابوذر
علی عسكریشاهی، پنجمین فرزند حسین و پریوش، در اول شهریور ماه سال 1342 در یزد متولد شد
علی عسكری كودكی آرام، ساكت، خوشرو و خوش اخلاق بود. پدرش بزاز بود و از این طریق امرار معاش میكردند
علی مقطع ابتدایی را در مدرسه مهران شروع كرد. او به درس و مدرسه علاقه زیادی داشت و تكالیفش را به خوبی انجام میداد و اوقات بیكاری نیز (حدوداً ده سالگی) به كارخانه نساجی میرفت.
علی با آنكه به سن تكلیف نرسیده بود (نه، ده ساله بود) نمازش را میخواند و روزه میگرفت. به مسایل دینی اهمیت زیادی میداد. بزرگترها را احترام میگذاشت، به ویژه سالمندان. كنار سالمندان مینشست و به آنها میگفت كه برایم قصه بگویید.
احترام خاصی به مادرش میگذاشت، حتی اگر مادرش حرفی میزد كه زیاد باب میل او نبود، اعتراض نمیكرد و حرفی نمیزد كه مادرش ناراحت شود و مادرش را نمیرنجاند.
دوره تحصیلی راهنمایی را در مدرسه ادب گذراند. سپس مقطع متوسطه را در هنرستان چمران در رشته برق ادامه داد.
همزمان با تحصیل در هنرستان و كار كردن، در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی نیز شركت داشت. در نماز جماعت، مراسم عزاداری اهل بیت (ع) حضوری فعال داشت و كتابهای مذهبی نظیر قرآن،نهجالبلاغه، كتابهای شهید دستغیب و آیتالله طالقانی و حضرت امام را مطالعه و جمعآوری میكرد. حدود پنجاه جلد كتاب در این زمینهها از او به یادگار مانده است.
سالهای آخر هنرستان، همزمان بود با پیروزی انقلاب اسلامی، او در هنرستان عضو بسیج دانشآموزی مدرسه شد و آموزش نظامی دید.
او رفتارش به كلی عوض شده بود و مثل سابق با بچهها فوتبال بازی نمیكرد. متین و باوقارتر از قبل شده بود و بیشتر فعالیتهایش در زمینههای فرهنگی و مذهبی بود.
با افراد انقلابی و مذهبی رفت و آمد داشت. از افراد مخالف خط امام و كارهای علیه انقلاب و منافقین تنفر داشت.
بیشتر فعالیتهایش در بسیج و سپاه بود نیز خیلی فروتن و باوقار دیگران قانع میكرد و راه راست را به آنان نشان میداد.
پس از آغاز جنگ تحمیلی، برای مراسم خاكسپاری تعدادی از شهدا به خلدبرین رفت و بر مزار شهید آذری فرد فاتحه خواند. گویا همان شب خواب آن شهید (آذریفرد) را میبیند كه در باغ بزرگی بودند و با هم صحبت میكردند. شهید آذریفرد او را به سوی خود دعوت میکند و راه جبهه را به او نشان داده، و سیبی به او میدهد. بدنبال این خواب با خانواده آذریفرد آشنا گردید و مصمم شد كه به جبهه برود.
نوزده ساله بود كه از طرف بسیج و سپاه به جبهه اعزام شد. در سال 1363 عضو رسمی سپاه یزد گردید وچهار مرتبه دیگر در جبهه حضور داشت.
علی عسكریشاهی حدود هشت دفعه و به مدت چهار سال و نیم در جبههها حضور داشت و در عملیاتهایی از جمله: عملیات والفجر، فتحفاو، كربلای پنج، والفجر دو وچهار شركت داشت و در عملیات والفجر دو مجروح شد.
از سال 1361 تا 1365 در جبهه حضور داشت و در مسئولیتهایی چون: جانشین دسته، فرماندهی گروهان و جانشین گردان ابوذر تیپ18 الغدیر انجام وظیفه نمود.
آقای محسن عسکریشاهی، برادرش، تعریف میكند: «یك دوره آموزشی در گردان داشتیم. موقعی كه همه بچهها در كلاس بودند، ناگهان زلزلهای شد، همه بچهها سراسیمه فرار كردند و هیچ كس به فكر دیگری نبود. بعد از آن جریان علی گفت: ناگهان به یاد روز آخرت افتادم كه آنجا نیز نزدیكترین دوستان هم، انسان را تنها گذاشته و تنها اعمال آدم است كه به درد او میخورد.»
علی عسكری در جبهه خیلی فروتن و مهربان بود. و نیز هیچ گاه با دیگران با غرور رفتار نمیكرد. با آن كه فرمانده بود، اما مانند یك خدمتگزار یا بسیجی معمولی فعالیت میكرد.
او به قدری مهربان و رئوف بود كه هرگاه كسی برای اولین بار با وی برخورد میکرد، مجذوب او میشد. او انسانی وارسته و پرهیزگار بود. دیگران او را به عنوان فردی امین و قابل اعتماد میشناختند.
او در جبهه نماز شب میخواند و دیگران را تشویق به انجام این عمل میكرد.
با قرآن مأنوس بود و به دیگران نیز قرائت قرآن را آموزش میداد. قبل از عملیات والفجر هشت نیز بین نیروهایش قرآن توزیع نمود و آنها را تشویق به تلاوت کرد.
در هنگام گرفتاری به ائمه(ع) متوسل میشد. در كارهایش احساس مسئولیت میكرد و آنها را به نحو احسن انجام میداد.
او هدفش فقط رضای خدا و پیروزی اسلام بود. امید داشت كه به زیارت امام حسین (ع) برود و تربت امام حسین را به عنوان تبرك بیاورد. آرمان اصلیش شهادت در راه حق بود. از كسانی كه امكان رفتن به جبهه را داشتند و نمیرفتند بیزار بود.
مادرش، میگوید: «همسایهها به من گفتند: پسرت اینقدر به جبهه میرود، چه سودی دارد؟ علی در جواب گفت: اگر ما نرویم، آیا شماها و دختران میتوانید آزاد و راحت زندگی كنید؟ اگر من نروم و دیگری نرود، پس چه كسی از این مملكت دفاع كند؟»
علی عسکری در پشت جبهه نیز، در تداركات خدمت میكرد. هنگامی كه به مرخصی آمده بود، مورد تهدید و حمله منافقین واقع بود كه خوشبختانه آسیب چندانی ندید.
علی عسكری با اینكه فرمانده بود، اما دوست داشت در میان رزمندگان باشد. افطاری ماه مبارك رمضان را در كنار رزمندگان با یك تكه نان و تكهای كوچك پنیر آغاز میكرد و با آنكه در افطار آنان، غذاهای اعیانی وجود نداشت، اما صمیمیتی وجود داشت كه هیچ جا پیدا نمیشد.
علی عسكری در عملیات كربلای پنج به علت اصابت تركش به گردن مجروح شد كه ایشان را برای مداوا به بیمارستان اهواز انتقال دادند، اما او به منطقه برگشت و بچهها را دور هم جمع كرد و قرآن خواند (سوره یس و الرحمن) و به بچهها گفت: «من دعا میكنم و شما آمین بگویید.» و آرزوی شهادت و غسل شهادت كرد. در جواب بچهها که به او میگفتند: «تو باید مورد عمل جراحی قرار بگیری.» گفته بود: «من هنوز وظیفهام را تمام نكردم.»
علی عسكریشاهی در تاریخ بیست و پنجم دی ماه 1365 در عملیات كربلای پنج واقع در منطقه شلمچه بر اثر تركش خمپاره به شهادت رسید.
شهید علی عسكریشاهی در قسمتی از وصیتنامهاش چنین نوشته است: «بار الها، شكرت كه از این عالم خاكی، دریچهای پرافتخار به نام شهادت به روی بندگانت گشودی و مرا از این فیض بزرگ محروم نساختی.
خداوندا، تو را شكر میكنم كه حسین (ع) را آفریدی تا راه درست زندگی و جهاد را به ما بیاموزد و مرا جزء یارانش قرار بده.
ای بسیجی، ای پاسدار و ای ملت شریف ایران، بدانید كه اسلام یار و یاور میخواهد. اسلامی كه روزی حسین (ع) یاورش بود و... تا كنون غریب است، و حال باید تو بسیجی، تو سپاهی و ارتشی و شما ملت مسلمان، دست در دست هم داده و دین حسین(ع) را یاری كنید.»
سرانجام پیكر پاك شهید علی عسكریشاهی پس از تشییع در خلدبرین شهرستان یزد به خاك سپرده شد.
منبع: پرونده فرهنگی شاهد، پرونده کارگزینی شاهد، سرگذشت پژوهی