نگاهی به زندگی نامه شهید جمال خانی مقدم
جمال خانی مقدم، فرزند غلامرضا و فاطمه، در بیستم شهریور سال 1342 در یزد به دنیا آمد.
فاطمه منتظری میگوید: «معمولاً اوقات فراغت خود را بدنبال كتاب خواندن بود و به من هم كمك میكرد و به من علاقه داشت. »
او به كودكستان رفت و از این بابت خیلی خوشحال بود و معلمانش میگفتند: خیلی بچه خوب و نجیبی است.
جمال در هفت سالگی در مدرسه دكتر طاهرینژاد شروع به تحصیل نمود.
در انجام تكالیفش خیلی با انضباط بود و هر وقت از مدرسه میآمد اول تكالیفش را انجام میداد و بعد از آن به مغازه پدرش میرفت.
هر زمان كه همبازیهایش با هم دعوا میكردند، آنها را به صلح دعوت میكرد و خیلی خوشحال و خندان بود. همیشه در فكر اسلام و قرآن بود. با هر كس كه پیرو اسلام و قرآن بود دوست میشد. در كلاس اول به مسجد برای نماز میرفت.
از همان كودكی خوشرو و خوشبرخورد بود. برای والدین خودش احترام زیادی قایل بود. در منزل به گونهای رفتار میكرد كه برادرانش از او سرمشق میگرفتند. با متانت و درایت كارهایش را انجام میداد و سعهصدر بالایی داشت.
جمال خانی مقدم مقاطع تحصیلی راهنمایی و دبیرستان خود را در مدرسه دكتر طاهرنژاد گذراند و پس از آن موفق به اخذ دیپلم انسانی در این مدرسه شد.
مادرش میگوید: «در این دوران عشق به مسجد برای شركت در نماز صبح، ظهر و نماز جمعه میرفت و این كار را با شوق و ذوق انجام میداد. در موقع شهادت دكتر بهشتی و رجایی گریه میكرد. ایشان بیشتر كتابهای شریعتی و مطهری را میخواند.»
در دوران تحصیل از شاگردان ممتاز كلاس و نمونه در اخلاق و رفتار بود. در انجام اموری كه به او محول میشد، از مسایل خانوادگی یا جبهه، ثبات و قاطعیت را حفظ میكرد.
بعد از اتمام تحصیل دیگر ماندن را جایز ندانست و رضایت پدر را جلب كرد و بیمحابا راهی جبهههای نور گشت.
”جمال" با ایمانی استوار، راز و نیازهای شبانه، دعاهای توسل و كمیل و با استفاده از قرآن مجید در برابر طاغوت زمان و در برابر دشمن متجاوز استقامت و ایستادگی كرد.
جمال خانی مقدم با خانم اعظم روحپرور ازدواج كرد كه مدت زندگی مشترك آنها سه سال و نیم بود. ثمره این ازواج یك دختر و یك پسر به نامهای فاطمه (متولد بیستو یكم مهرماه سال 1364 در یزد) و مصطفی (متولد هیجدهم آبان ماه سال 1365) میباشد.
مادرش میگوید: «میگفت همسری میخواهم كه خوش اخلاق و خوب باشد. مراسم سادهای داشت. همسرش خیلی مهربان بود. هنوز پانزده روز از ازدواجش نگذشته بود كه گفت: میخواهم به جبهه بروم. هنگامی كه از جبهه میآمد به باغ خان برای آموزش بچههای بسیج میرفت.»
همسرش، اعظم روحپرور، میگوید: «از ویژگیهای اخلاقی و رفتاری وی این بود كه در بیرون منزل جدیت خاصی داشت ولی در منزل خیلی خوشاخلاق و مهربان بود.
از بدحجابی زنان ، مخالفین به انقلاب و رهبر و از كسانی كه به نماز اهمیت نمیدادند و از جبهه رفتن سرپیچی میكردند، بدش میآمد.
همیشه میگفت: به یاد خدا باش و قرآن را زیاد بخوان. بچهها را خوب تربیت كن. همیشه سفارش میكرد كه حجاب را رعایت كن.»
همرزمش، محمد مهدی فرهنگدوست، میگوید: «در سال 1361، قبل از عملیات فتحالمبین، در جبهه با ”جمال" آشنا شدم و در یك گردان بودیم.
بسیار به افراد در خط امام و انقلاب علاقه داشت و خصوصاً به روحانیت و افرادی كه در خط امام در سپاه فعالیت داشتند، علاقهمند بود.
او مانند بقیه نیروهای رزمنده در گردان و گروهان حضور داشت و مقید بود نمازش را به جماعت و اول وقت بخواند و در حد توان سعی میكرد نماز شب را بخواند. جمالخانی در كارش جدی و قاطع بود. ایشان سعهی صدر خوبی داشت و در زمان بحران ثابت قدم و قاطعیت را حفظ میكرد.
وی در اردوگاه خیلی موفق و جزء فرماندهان معروف بود.
همرزمش، عبدالرسول كلانتری، میگوید: «در اواخر سال 1360 با ایشان آشنا شدم. همزمان با عمیلات فتحالمبین و بعد از آن در سوسنگرد برای اولین دفعهای بود كه شهیدخانی به جبهه آمده بود. من در سوسنگرد بودم كه از نیروهای یزد چند نفری جهت تشكیل یگان رزمی تیپ عاشورا مأمور شدیم. من و ایشان و تعدادی از نیروهای استان برای تشكیل یگان در اختیار ”سروان یزدان" قرار گرفتیم. خانیمقدم برای اولین بار پس از اخذ دیپلم به جبهه آمد تا مدتی در نیروی رزمی تیپ عاشورا مشغول شود. بعد از آن در عملیات رمضان به عنوان نیروی زرهی در اختیار تیپ عاشورا قرار گرفت.
در موقعی كه فرمانده بود، فرد بسیار تیزهوش، زرنگ و فعال و فرماندهای كم نظیر- كه نیروهای بسیجی را خوب شناسایی میكرد- و طوری ارتباط برقرار میكرد كه وقتی نیرویی از یزد راهی میشد به آن امید بود كه فرماندهاش شهید خانی باشد.
بزرگترین آرزوی ایشان شهادت و در كنار آن آرزوی سلامتی برای امام و پیروزی جبهه اسلام بود.»
همرزمش، محمد علی معصومزاده، میگوید: «در سال 1363 برای اولین بار در گردان حضرت رسول حضور داشتم كه ایشان فرمانده گردان و من به عنوان پرسنل گردان معرفی شدم.
جمالخانی بیشترین حضورش در سپاه بود و خودش را وقف سپاه و انقلاب كرده بود. از جبهه كه میآمدیم، میگفت: تبلیغ كنیم و بچهها را امرو نهی میكرد. در جبههها همیشه در اماكن مذهبی و نواحی مقاومت حضور داشت و نظرش این بود كه بچهها را به جبهه جلب كند. از خصوصیات عبادی، مذهبی ایشان این بود كه سعی میكرد كه در مراسم مذهبی و راهپیماییها حضور داشته باشد، علاوه بر این كه خودش حضور داشت، سعی میكرد نیروها را به شركت در نماز جماعت و دعا تشویق كند.
هدفی كه بچههای جبههای داشتند، برای رضای خدا بود و هر موقع از جمالخانی سوال میكردند: چرا به جبهه میروی؟ میگفت: من خودم را وقف میدان رزم كردهام و آمدهام كه به انقلاب و اسلام خدمت كنم.
ایشان در بحرانها و در مواقع حضور در خطوط مقدم و عملیاتها خونسردی كامل را داشت. حالتی نداشت كه عجولانه تصمیم بگیرد، بلكه با فكر و اندیشه تصمیم میگرفت.
سعی میكرد در كارهای جمعی مشورت را مورد توجه قرار دهد. میگفت: پیغمبر اسلام(ص) مشورت را ترجیح میداد و با اصحاب خود مشورت میكرد كارهای پیغمبر (ص) را سرلوحه كار خود قرار میداد. در مواقعی كه میخواست كاری را انجام دهد، حتماً با چند نفر از فرماندهان مشورت میكرد تا به نتیجه خوبی برسد.»
خانیمقدم سه دفعه از ناحیه پا، قلب و چشم مجروح شد. از ناحیه پا پنجاه درصد و از ناحیه قلب بر اثر اصابت تركش مجروح گردید.
سرانجام جمالخانی مقدم در تاریخ بیست و سوم خرداد ماه سال 1367 در عملیات بیتالمقدس هفت در منطقه شلمچه بر اثر اصابت تركش به ناحیه پهلو به شهادت رسید.
همرزم شهید، عبدالرسول كلانتری، میگوید: «در آخرین لحظاتی كه تمام نیروها را در عملیات بیتالمقدس هفت به عقب فرستادیم چارهای نداشتیم باید جلوی دشمن را میگرفتیم كه به سه راهی فاطمه الزهرا (س) دسترسی پیدا نكنند كه اگر پیدا میكردند كل جبهه قیچی میشد و تمام تیپ و لشكرهایی كه در شب قبل پیشروی كرده بودند میبایستی ظرف یک الی دو ساعت همه به عقب بیایند و لازمه این كار باید مسیری میبود كه چند نفری از هجوم دشمن جلوگیری كنند آنقدر این سه راهی برای آنها مهم بود كه كشته شدن باعث كندی در حركت آنها نبود و همین طور به حركت خود ادامه میدادند و ما هم كه خدا توفیق داده بود با هجوم دشمن مقابله كنیم و مانعی شدیم برای حركت آنها و آنقدر مانع شدیم كه دشمن به خشم آمد و آتش روشن شد و بر اثر انفجار خمپارهای ایشان و چند نفر از دوستان زخمی شدند و بعد از به عقب بردن آنها، ایشان به ما توصیه میكرد كه ما محكوم به شهادت هستیم و چه پاسخی به خانوادههای شهدا بدهیم كه پس از مدتی به شهادت رسید.»
شهید در قسمتی از وصیتنامه خود نوشته است: «خداوندا، من در این دنیا رو سیاه درگاهت بودم و از روی نادانی و جهل خطاهایی را انجام دادم، پس تو مرا عفو كن و از من درگذر، چون من عبد ذلیل و بیچاره توأم. میخواهم به جبران این همه سستی و لغزش، این چند قطره خون ناقابلم را در راه تو عطا كنم. از ملت غیور و شریف میخواهم كه شهدا را فراموش نكنند، به خصوص سرور شهیدان حسین بن علی (ع). یتیمان را نوازش كنید و اخلاق و سیره نبوی را پیشه خود نمایید.
در آخر از پدر و مادر عزیزم كه خیلی زحمت و رنج برای من كشیدهاند و برادرانم و همسر گرامیم، میخواهم كه قلباً از من راضی باشند و از سر تقصیراتم درگذرند.»
شهید جمالخانی مقدم را در شهرستان یزد به خاك سپردند.
منبع: پرونده فرهنگی شاهد، پرونده کارگزینی شاهد، سرگذشت پژوهی