آنچه در راه خدا دادهایم...
این یادگار دوران دفاع مقدس یادآور شد: شب قبل روزی که حادثه انفجار مین رُخ داد و من جانباز شدم، خوابی دیدم که همان روز به حقیقت پیوست. خواب دیدم درحال تیراندازی هستم که گلوله به خودم اصابت کرد. صبح آن روز، به خودم میگفتم: "من یا شهید، یا اسیر و یا جانباز میشوم." آن روز حتی به همرزمانم گفتم امروز برای من روز حساسی است و از همه خداحافظی کرده و حلالیت طلبیدم. بعد از نماز ظهر و عصر بود که این اتفاق افتاد.
وی ادامه داد: من به بیمارستان صالح آباد در فاصله 70 کیلومتری منطقه جنگی منتقل شدم درحالیکه کاملا بیهوش بودم، پس از هوشیاری، «محمدتقی قاسمی» فرمانده گردان گفت؛ بعد از انفجار، چشمها، دستها و پاهایت از بین رفته بودند. ما تصور کردیم که شهید شدهای، تو را در آمبولانس گذاشتیم اما وقتی در همان حال نیمههوشی صدا میکردی "یا حسین"، راننده آمبولانس به ما گفت؛ تو هنوز زنده هستی.
شیرعلی رحمانی با بیان عقیده خودش که شهادت را تجربه کرده و شاید فریادهای "یا حسین" بود که دوباره به او جان بخشید، گفت: من را برای درمان بیشتر با هلیکوپتر به کرمانشاه فرستادند، درحالیکه هر دو چشم، دست و پای چپ را از دست داده بودم.
این جانباز افزود: سختیهای دوران جانبازی هرگز من را از جهادم در جبهه پشیمان نکرد. بعد از جانبازی، خانه نشین شدم درحالیکه هنوز کشورم مورد هجوم دشمن بود. بسیار ناراحت و گریان بودم از اینکه نمیتوانستم بجنگم و از وطن خودم دفاع کنم. دوست داشتم سالم بودم و همچنان برای جهاد فی سبیل الله میشتافتم. بعد از مجروح شدنم بود كه جنگ شدت گرفت و همه مردم آواره كوهها و بيابانها شدند و من بايد در اين هنگام، هر روز يك جا بدون داشتن هيچ وسيلهاي، جابهجا میشدم. اما من که دوست داشتم در كنار همرزمانم باشم حتي نميتوانستم چادري كه محل سكونتمان بود را برپا کنم و اینک این همسرم بود كه در ايام آوراگي همچون شير مردي ايستاد و از همسر و فرزندان خردسالمان مراقبت كرد و نميگذاشت سخت بگذرد. حال با تمام اینها میگویم؛ حتی اگر هزار بار هم جانباز میشدم، در راه حسین زمان، اعتلای اسلام و سربلندی امام (ره) میجنگیدم.
وی
درباره خانوادهاش گفت: چهار پسر و سه دختر دارم. یازده ماه بود ازدواج کرده بودم که
به جبهه رفتم. وقتی اولین فرزندم بدنیا آمد نابینا بودم و نمیتوانستم او را در
آغوش بگیرم. اما اصلا ناراحت ندیدن بچهام نبودم بلکه ناراحت از این بودم که نمیتوانم
همراه همرزمانم باشم. تاکنون هم روی هیچکدام از فرزندانم را ندیدهام.
خاطرهای از یک امداد غیبی
رحمانی خاطرهای را بیان کرد و گفت: یک شب حدود 20 نفر بودیم که در سنگری که نزدیک پل چنگوله قرار داشت، خوابیده بودیم. یک نفر من را صدا کرد: "شیرعلی، عراقیها آمدهاند، بلند شو!" وقتی از خواب بیدار شدم کسی در سنگر نبود. همه رزمندگان با همان ندایی که به گوش من رسید، از سنگر بیرون رفته و با عراقیها درگیر شده بودند. من با شنیدن صدای درگیری، آماده شدم و اسلحه به دست گرفتم. دیدم یک گردان کماندوی عراقی، حمله کرده بودند. تا نزدیکی های اذان صبح جنگیدیم درحالی که تعداد ما بسیار کمتر از آنها بود اما در بانگ الله اکبر اذان صبح بود که عراقیها را شکست دادیم. روی یک خاکریز نماز صبحمان را خواندیم سپس دوباره جنگ با عراقی ها شروع شد و شش اسیر و تعدادی اسلحه و غنائم جنگی گرفتیم؛ عراقیها با تصور اینکه ما هیچ اسلحه و تانک و نیرویی نداریم به ما حمله کردند؛ آنها یک گردان تانک و نفربَر و تعداد زیادی کماندو بودند که به اذن الله شکست خوردند. بعد از پایان نبرد، عراقیها فریاد میزدند: "ما بیچاره شدیم و در دام افتادیم." همرزمانم میگفتند فردی که نیمه شب ما را از خواب بیدار کرد، تک سوار بر روی یک اسب آمد و رفت. هیچکس نمیدانست آن تک سوار چه کسی بود! به طور قطع، آن یک امداد غیبی بود که به کمک ما آمد.
این حافظ قرآن درباره حفظ و قرائت، گفت: من پس از جانبازی با گوش دادن به نوارهای صوتی توانستم حافظ 10 جزء قرآن شوم. گوش دادن به صوت قرآن برایم آرامشبخش بود. همچنین به صوت مناجات شعبانیه و دعای کمیل که سفارش امام خمینی (ره) است، گوش میدهم و همراه با صوت آن میخوانم. به دلیل اینکه انگشتهای دست راستم را از دست دادهام، نتوانستم با خط بریل کار کنم اما عشق به قرآن و اهل بیت (ع) کمک کرد تا با گوش دادن، کل قرآن را بخوانم و 10 جزء آن را حفظ کنم. در سال 1370 که به مکه رفته بودم به خداوند گفتم: "من مجاهد فی سبیل الله هستم و دوست دارم قرآن یاد بگیرم، اما بینایی ندارم، کاری بکن که من حافظ قرآن شوم." خداوند خواستهام را اجابت کرد.
مصاحبه از فرزانه همتی/