«چهارراه مرگ» در برابرش تعظیم كرد
حاج مظفر راننده ترانزیت بود و با حمل بار به کشورهای مختلف با دنیای خارج از ایران آشنا می شد.همسرش صالحه خانم مادر غفور به محض شروع زندگی به احترام حاج مظفر نام خانوادگی خود را به جدی اردبیلی تغییر داد و با توجه به علاقه و اشتیاق و ایمان مالک به خداوند و ائمه معصومین (ع)، تک تک نام فرزندان خود را از نام خداوند بزرگ الگو گرفته بود.
رحیم و شکور نام فرزندان اولشان بود، نام سومین پسرش را غفور گذاشتند که بعدها اسم و رسمش زبانزد خاص وعام شد. حاج مظفر بچه هایش را در رفاه بزرگ می کرد. درآمد خوب و روشنفکری پدری دنیادیده باعث شده بود که فضای خانواده برای رشد و تعالی فرزندان مهیا شود. و در اصل حاج مظفر باعث و بانی اصلی رشد و تعالی خانواده بود. در سایه لطف او بهترین سرگرمی ها و وسایل بازی فراهم می شد و غفور از همان کودکی جسور و نترس و بی باک بزرگ می شد و رشد می کرد.
یک روز از
پشت بام منزل صدایی آمد که همه را متوجه خود کرد، همه فکر کردند دزد به خانه وارد
شده
است. قبل
ازهمه معمولاً بزرگترهای خانواده خودشان را به پشت بام می رساندند اما با احتیاط،
اما غفور با وجود سن و سال کم با تمام جرأت و بی باکی و شجاعت تنهایی به پشت بام
رفته بود.
او دوره ابتدائی را در محله قاسمیّه، دبستان سیزده آبان شروع کرد و از همان ابتدای تحصیل از دانش آموزان ممتاز مدرسه محسوب می شد. نمرات عالی وی حاکی از آن بود که دانش آموزی کاملاً موفق و ممتاز مدرسه بوده است. وی دوره راهنمایی را هم با معدل عالی به اتمام رساند.
تمکن مالی پدر باعث شد که جهت تحصیل فرزندانش خانه ای در تهران فراهم کند تا بچّه ها با فراغ بال بتوانند به تحصیل بپردازند. او در دبیرستان غیرانتفاعی هرندی تهران شروع به تحصیل كرد و همچنان با نمرات عالی پله های ترقی را طی می كرد. جوان روشنفکر و پرشور و علاقه مند به ورزش بود و در فراغت به مطالعه می پرداخت. از آنجائی که برادرش رحیم علاقه مند به ورزش کشتی بود، غفور نیز برای مدتی در این رشته فعالیت می کرد.
از جمله دوستان صمیمی وی خسرو حسینی و خلبان ذاکر بودند که با وی رابطه صمیما نه ا ی داشتند و بیشتر اوقات با خلبان ذاکر همنشین بود. جوان قدرشناسی بود. هر کس به وی خوبی می کرد درصدد جبران آن بر می آمد.
وطن دوست و
مذهبی بود و در ایام محرم و بویژه عاشورا به سیل عزاداران می پیوست و همپای مردم
در
مراسم مذهبی،
صادقانه و خالصانه شرکت می کرد.
غفور دوران دبیرستان را با معدل عالی به اتمام رساند و با فکر و ذکر خلبانی علیرغم مخالفت های اطرافیان عاشقانه به سمت رشته مورد علاقه خود رفت و قدم های اولیه را برداشت.
غفور جدی با ورود به نیروی هوائی جزو دومین گروه از کارآموزان خلبانی بود که دوره های آموزش f4 و 5Fرا دیده و با ورود به دانشگاه هاروارد آمریکا تحصیلات دانشگاهی خود را شروع كرد و دوره های تخصصی هواپیماهای جنگنده از جمله فانتوم را طی کرد. وقتی از آمریکا برمی گشت بهترین سوغاتی ها را برای خانواده می خرید و سعی می کرد همه را راضی کند.
اخاق حسنه وی در حدی بود که حتی با ذرت فروش سرکوچه نیز صمیمانه و دوستانه صحبت می کرد و با احترام از او یاد می کرد و فرنگ رفتن و دنیای خارج را دیدن باعث نمی شد که وی از عزاداری امام حسین (ع) عقب بماند و از آن فاصله بگیرد.
مردانگی و غیرت در وجود او نهفته بود. می توانست با پوشیدن لباس خود آن زمان از آن سوء استفاده كند. اما هیچگاه این كار را نكرد. چون آن زمان خلبانی شغلی رویایی بود که هر کس نمی توانست به آن دست پیدا کند. اصولاً شغل خلبانی ویژگی های خاصی را می طلبید که غفور جدی با طی تمام مراحل و داشتن شرایط روحی و جسمی لازم به این مرحله رسیده بود.او دل از تمام اساتید برده بود و همه را مفتون استعداد و قدرت فو قالعاده خویش كرده بود.
دختری از خانواده سناتور نامور از مشهورترین سناتورهای آن زمان در جشن تولد بیست پنج سالگی اش به غفور علاقه مند شد و توانایی و استعداد و لیاقتش باعث شد خانواده سناتور نامور با کمال میل و افتخار به این وصلت رضایت بدهند. در سال 1351 در تالار باشگاهی نیروی هوایی تهران آغاز زندگی مشترک خود را با خانم مرین نامور جشن گرفت. و زندگی مشترك خود را آغاز كرد. وی جایگاه زن و مادر را به خوبی حفظ می کرد و با ارج نهادن به ارزش والای مقام زن، احترام و جایگاه خانواده را حفظ می کرد.
ثمره زندگی او دو فرزند به نام های پوریا و پرهام بود که با متولد شدن آنها، جشن های بزرگی به پا کرد.
اما جشن
واقعی زمانی بود که در «روز نیروی هوایی آمریکا »و در حضور برجسته ترین خلبانان
کشورهای مختلف جهان در مسابقه ای بی نظیر به نمایندگی از طرف ایران داوطلب شرکت در
مانور "عملیات چهار راه مرگ" شد.
آن روز که خلبانان کشورهای مختلف با اجرای نمایش از طرف حضار تشویق می شدند وقتی که غفور از طرف ایران داوطلب اجرای عملیات چهارراه مرگ شد برج مراقبت حتی به دلیل خطرناک بودن این عملیات، جوانی غفور و احتمال وقوع حادثه ناگوار برای وی و برهم خوردن جشن نتوانست مانع از اجرای تصمیمش شود که می خواست آن روز ایران و ایرانی را به همه تحمیل کند و جایگاه واقعی وطن را در آنجا تثبیت كند.
لحظاتی بعد، خیل عظیم تماشاچیان و زبده ترین خلبانان جهان شاهد یکی از مانورهای سخت و خطرناک طول دوران عمر خود بودند. تماشاگران به احترام غفور جدی، این مرد بزرگ و خلبان ورزیده در مقابل وی سر فرود می آوردند و در پاسخ آنهایی که می پرسیدند این مرد کیست؟ همه می گفتند :"خلبان غفور جدی از ایران."
اما این مرد بزرگ، این چهره سرشناس که حتی سرلشکرها و سناتورهای زیادی در مقابل عظمت و بزرگی اش سر فرود آورده بودند خودش در مقابل عظمت و بزرگی مردی دیگر همیشه سر تعظیم فرود می آورد و در هر کجای ایران بود خودش را در تاسوعا و عاشورای حسینی به جلوی سقاخانه حضرت اباالفضل (ع) می رساند تا میان سیل عزاداران امام حسین (ع)، قطره ای شود که در گوشه ای عزاداری میكند.
مشکلات برای وی مطرح نبود. سال هائی که در کویر مانده بود باعث شده بود تا به سختی عادت کند. دوره های خاصی دیده بود و با توجه به توانایی هایش آنچه برای مردم مشکل بود برایش اصلاً مشکل محسوب نمی شد. دفاع از وطن تنها آرمان خلبان غفور جدی بود.
با وجود اینکه
همسرش به او سفارش می کرد که استعفا بدهد و در آمریکا زندگی کند اما او به علت نیاز
وطن و میهن دوستی قلبی خود حاضر نبود یک مشت خاک ایران را با کل عالم عوض کند و
رضایت به رفتن نداد و برای دفاع از خاک وطن ماند. آن قدر به ایران علاقه مند بود
که حاضر بود جان خود را در راه وطن فدا نماید.
او قبل از جنگ یک نظامی بود و شغلی انتخابی اش در جنگ پر اهمیت بود و از قبل خود را آماده چنین روزی کرده بود و حالا که دشمن به خاک ایران تجاوز کرده بود،بهترین فرصت برای استفاده از تجربیات و توانائی هایش بود.
وقتی جنگ تحمیلی شروع شد تا هفدهم آبان ماه بصورت مداوم در جنگ حضور داشت. یعنی از سی ویکم شهریور تا هفدهم آبان ماه 1359 فرصت سرکشی به خانواده و پدر و مادر را نداشت.
به مادر خود چنین گفته بود:"مادرجان!هر وقت مأموریتی به من محول می گردد ابتدا با هواپیمای خودم چرخی دور حرم امام حسین (ع) و حضرت اباالفضل می زنم. سپس به طرف هدف مورد نظر و انهدام آن با تمام نیرو حمله می برم."
وی با تمام
موقعیت اجتماعی خود همچنان با لباس معمولی در جامعه حاضر می شد و حتی در کنار بلال
فروش محله می نشست و برای خودش «بلال» می پخت. با وی شوخی می کرد تا کسی تصور نکند
که خلبان غفور جدی مردم شهر و دیار خود را فراموش کرده است. همواره مردم را از خود
و خود را از مردم می دانست .
با اینکه فرصت دیدار خانواده برای او میسر نشده بود و همچنان عاشقانه می جنگید در طی تماس تلفنی وصیت کرده بود که اگر شهید شد پرچم ایران کفن وی باشد و این نهایت علاقه وی را به ایران می رساند. آخرین بار سفارش کرده بود که خانواده مواظب همدیگر باشند.
پس از مد ت ها مبارزه و نبرد، سرانجام در راه دفاع از کشور و مردم در مقابل تجاوز بی شرمانه دشمن متجاوز در منطقه ماهدشت در هفدهمین روز از آبان ماه سال 1359 مورد اصابت گلوله دشمن قرار می گیرد.با وضعیتی سخت و جان فرسا هواپیما را تا ماهشهر می برد و آنجا از هواپیما بیرون می پرد اما انگار آسمان قصد نداشت شیرمرد میدان را تسلیم زمین كند و سرانجام به دلیل باز نشدن چترش به زمین سقوط کرد و به درجه رفیع شهادت نائل شد.
او که به خاطر وطن جان باخت با قلبی آرام و مطمئن به دیدار حق شتافت و برای همیشه به دغدغه خاطرش که همانا دفاع از ناموس و وطن بود پایان داد. و شربت شهادت را تا آخرین جرعه سر کشید.
پیکر پاکش پس از مراسم باشکوه تشییع در گلزار شهدای قاسمیّه اردبیل به خاک سپرده شد.
پس از سفر معنوی خلبان عفور جدی، تابلویی که نام شهیدی بر آن نقش بسته و خیابان و بزرگراهی را معرفی می کند دیگر تنها یک عنوان نیست بلکه همه را به این منظر سوق می دهد که همواره آنها زنده اند و حاضر و ناظر بر اعمال ما هستند.
گفته می شود که فرزند بزرگ شهید جدی، پوریا جدی خلبان بوده و در آمریکا سکونت دارد اما همواره خود را یک ایرانی می داند به طوری که طبق اظهارات عمه وی، اتاق خود را با نقشه هایی از ایران و پرچم ایران پوشانده و جهت حمایت از تیم ملی فوتبال خواستار ارسال پرچم و پیراهن تیم ملی ایران شده است. وی به همراه برادرش پرهام جدّی که تحصیلات دکترای روانشناسی دارند ساکن آمریکا هستند.