معرفی شهدای خانواده قمی؛
سه‌شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۵۲
وقتی در کوچه پس کوچه های شهر قدم می زنی، عکس ها و نام شهدایی را می بینی که از آن ها برای ما فقط یک نام مانده، آن هم برای پیدا کردن آدرسی است. مردان بزرگی که از جانشان گذشتند که نتیجه-ای آسایش امروز ما باشد
خانواده ای از جنس شهادت


نوید شاهد:

وقتی در کوچه پس کوچه های شهر قدم می زنی، عکس ها و نام شهدایی را می بینی که از آن ها برای ما فقط یک نام مانده، آن هم برای پیدا کردن آدرسی است. مردان بزرگی که از جانشان گذشتند که نتیجه ای آسایش امروز ما باشد. اما گاهی دیدن چند شهید از یک خانواده ما را به فکر وامی داد که این اشخاص چه ویژگی هایی داشت اند.

دیدگاه خانواده آن ها چیست؟ چطور مادرشان اجازه رفتن به فرزندانش را داده؟ در این شماره به معرفی خانواده ای پرداخته ایم که افتخارش زمانی چندین برابر می شود که نام مادر در کنار فرزندانش آمده. زندگی شهدای خانواده قمی هر کدام یک کتاب قطور می شود. اما ما به خلاصه زندگی مادر و سه شهید خانواده قدمی می پردازیم.

میم مثل مادری شهید، مظلومه حاجیه منّورکفائی زاده تهران)قمی(

در سال 1310 هجری شمسی با نوای اذان و اقامه که پدر در گوشش خوانده بود به دنیا دیده گشود. و همین نوای دل انگیز بود که قد م های او را در راه راست محکم و استوار کرد.

در سن 6 سالگی با رفتن مادر، برای پدر و برادر خود مادری کرد. منور زندگی را در پاکی و اخلاص به خدا می دید و همین کافی بود که ایمانش زبانزد اطرافیانش شد

در سن 6 سالگی با رفتن مادر، برای پدر و برادر خود مادری کرد. منور زندگی را در پاکی و اخلاص به خدا می دید و همین کافی بود که ایمانش زبانزد اطرافیانش شد. در چهارده سالگی با جوانی که علاقه و انس زایدالوصفی به مسائل مذهبی و مسجد داشت ازدواج کرد. حاصل ازدواج منور و حسین یک دختر و شش پسر بود که اسامی آنان به ترتیب عبارت است از:

۱- شهید حسن قمی که در سن ۳۱ سالگی در سمت فرماندهی سپاه بوکان در سال ۱۳۵۹ در آن شهر به شهادت نایل گشت.( فرزند ارشد شهید حسن قمی نیز اسماعیل دیگری است که این شهیده مظلومه به اسلام عزیز هدیه نموده است بنام شهید وحید قمی که در سن ۱۶ سالگی در عملیات والفجر ۳ در پادگان حاج عمران عراق به شهادت نائل گردید).

۲- برادر مهندس حاج محمد قمی که فعلاً به عنوان نماینده محترم مردم پاکدشت در مجلس شورای اسلامی و عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی معلمان ایران فعالیت می نمایند.

۳- شهید علی قمی که در سن ۲۴ سالگی چهارماه پس از شروع جنگ تحمیلی در هنگام حصر آبادان در آن شهر به دست حزب بعث به فیض شهادت نایل گردید.

۴- شهید حاج ولی الله قمی که در مورخ ۵/۵/ ۶۷ در منطقه عملیاتی اسلام آباد(مرصاد ) در درگیری با منافقین که به نمایندگی از استکبار جهانی به آن منطقه آمده بودند به فیض شهادت نایل گردید.

۵- حاج محسن قمی که خود مجروح جنگ تحمیلی است و در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل می باشد.

۶- برادر احمد قمی که کوچکترین فرزند خانواده است در شرایط فعلی کمک و مددکار پدر رنجدیده خود می باشد.

منور علاوه بر همراهی و محبت با همسرش برای فرزندانش پشتوانه ای محکم و کانون پر از مهر بود در مراحل مختلف زندگی همیشه مشاور خوبی برای آنان به شمار می رفت. و با او ج گیری انقلاب اسلامی منزل و او به منزله خانه تیمی برادران و خواهرانی بود که به مبارزه مخفیانه و مسلحانه بر علیه نظام ضد اسلامی پهلوی پرداخته بودند و در زوایای مختلف خانه پنهان کردن کتاب ها و جزوات و سلاح و مواد منفجره و کوکتل مولوتف ها جاسازی لازم را به عمل آورده بود و بدون کوچکترین اعتنائی به خطراتی که دراین راه متوجه او و خانواده اش بود همچنان به همگامی با حرکت انقلاب ادامه می داد.

به دلیل دیدن ظلم های رژیم طاغوت فعالیت انقلابی خود را آغاز کرد. فعالیتش با مخفی کردن جزوات و کتاب های ممنوعه و دسته بندی آنها در منزل داشت، آغاز شد. و سپس در راهپیمایی ها حضور یافت.

اما همواره پرورش فرزندان برای او در ارجحیت بود. چون هدفش تربیت نسلی برای حمایت از دین اسلام بود.

جوانانش را با عشق حسین(ع) شیر داده بود و اقتدار حیدر را در وجودشان پرورانده بود. بعد از انقلاب خود و فرزندان پشت انقلاب را خالی نکردند. فرزندان را راهی جبهه های حق علیه باطل کرد

جوانانش را با عشق حسین(ع) شیر داده بود و اقتدار حیدر را در وجودشان پرورانده بود. بعد از انقلاب خود و فرزندان پشت انقلاب را خالی نکردند. فرزندان را راهی جبهه های حق علیه باطل کرد.

در مصیبت ها حضرت زینب (سلام الله علیها) را الگوی خود قرار می داد و وقتی خبر شهادت یکی از فرزندان را می شنید می گفت: «خدا را شکر می کنم که بچه هایم شهید شدند و اسلحه بر روی اسلام نکشیدند تا اعدام شوند و باعث روسیاهی ما باشند. ما إ نءشاالله پیش حضرت زهرا(س) روسفید هستیم ».او در هنگام تدفین سومین فرزند شهیدش در کنار مزار او چنین گفت:

«خدایا تو این قربانیان را از ما قبول کن، امروز، روز مظلومیت اسلام است. دفاع از اسلام و امام بر همه واجب است، خدایا توفیق ده که چهار فرزند دیگرم نیز به راه آنان بروند»

شهیده که عاشق اهل بیت عصمت(س) و مخصوصاً حضرت سید الشهداء (ع) بود قبل از پیروزی انقلاب اسلامی یکبار برای پابوسی بقاع متبرکه و مخصوصاً حضرت امام حسین(ع) بطور قاچاق به نجف و کربلا و کاظمین و سامرا شتافت و در همانجا با این امامان بزرگوار پیمان خون بست و پیوسته آرزو می کرد که ای کاش بار دیگر توفیق زیارت حضرت سید الشهداء(ع) نصیب او می گردید.

در سال ۱۳۶۶ به اتفاق همسر بزرگوارش از طرف حضرت امام خمینی(ره) برای سفر حج توسط نماینده محترم ایشان در بنیاد شهید و سرپرست حجاج ایرانی دعوت شدند و در طول سفر مهمان حضرت امام(ره) بودند. و سرانجام در سال 66 در کنار حجاج ایرانی جامه شهادت بر تن کرد.

درآخرین سفر حج خود گفته بود که من از این سفر باز نخواهم گشت و لذا با آنکه سواد نداشت تمام حساب بدهی و طلب خود را رسیدگی و تسویه نموده بودند. به همین جهت در مکه قمقمه ای خریده بود و سفارش کرده بود که این قمقمه را از آب پرکن و بدنم را با آن غسل بده که به این وصیت هم عمل شد.


خانواده ای از جنس شهادت


ابو شریف کردستان، شهید حسن قمی

شهید حسن قمی در سال 1324 در یاخچی آباد تهران متولد شد. زیر سایه پدری با ایمان و در دامان مادری سراسر از اخلاص خدایی سال های کودکی خود را گذراند.

تحت تعلیمات پدر و مادر شکل گرفت. و در سنین ۱۲ الی ۱۴ سالگی مبارز خود را با افراد ظالم آغاز کرد. مبارزه با کد خداهایی که به بهانه ای ارباب بودن به قشر محروم و مظلوم جامعه ظلم می کردند و پاسخش چند ضربه شلاق بود. سپس به علت ظلم و ستم بیداد پهلوی از یاخچی آباد به قریه مامازند ورامین کوچ کردند. در کنار کمک به پدر با کشاورزی کردند، مدرسه می رفت.

قلبش مالامال از عشق به امام و مستضفین بود. از سال ۱۳۵۵ فعالیت زیرزمینی مستمر خود را در رابطه با یک گروه چریکی توحیدی آغاز نمود تا نیمه های شب با برادران دیگر می نشست تا کلاس شهادت و جهاد را بهتر بیاموزد و با مواد منفجره و اسلحه های سبک تمرین می کرد و آنگاه به عبادت می ایستاد

قلبش مالامال از عشق به امام و مستضفین بود. از سال ۱۳۵۵ فعالیت زیرزمینی مستمر خود را در رابطه با یک گروه چریکی توحیدی آغاز نمود تا نیمه های شب با برادران دیگر می نشست تا کلاس شهادت و جهاد را بهتر بیاموزد و با مواد منفجره و اسلحه های سبک تمرین می کرد و آنگاه به عبادت می ایستاد و در قنوت نمازش می خواند: «اللهم ارزقنا توفیق الشهاده .» در جریان استقبال از امام مسلحانه مراقب بود و آن زمان که کفر و ایمان در روزهای ۱۹ تا ۲۳ بهمن در مقابل هم قرار گرفتند بطور شبانه روزی در خدمت اسلام بود و در خطرناکترین مأموریت ها و درگیری ها شرکت نمود و مقادیر زیادی اسلحه و اموال بیت المال به کمیته استقبال امام تحویل نمود. و چندین نفر از جنایتکاران و کسانی که تا آخرین لحظه در خدمت رژیم بودند به هلاکت رساند پس از پیروزی انقلاب از طرف کمیته مرکزی عضو شورای کمیته سرپرستی پارچین شد.

در آن زمان بود که روزنامه ها و رادیو تلویزیون از جنایات کفر جهانی شوروی در افغانستان سخن می گفتند و او نیز آیه «و ما لکم لاتقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال و النساء »(سوره نساء آیه 75) را زمزمه می کرد. تا اینکه به افغانستان شتافت و با سران نهضت اسلامی افغانستان رابطه برقرار نموده و کمک های تسلیحاتی و مادی را به آنان آغاز نمود. سپس به ایران بازگشت و بالاخره در سوم خرداد ۱۳۵۹ به کردستان شتافت.

بر اثر لیاقت و شجاعت و تقوا خیلی زود به مقام فرماندهی رسید چه زود حرکاتش دوستان را تحت تأثیر قرار داد و یکپارچه با او پیمان بستند که حمایتش کنند و در مدت کوتاهی آیه «اشداء علی الکفار و رحماء بینهم » را پیاده کرد. دمکرات و کومله و فدائی او را ابو شریف کردستان نام نهاده بودند.

تا بالاخره در روز هفده شهریور پس از ساعت ها مبارزه مسلحانه با عد ه ای از ضد انقلاب در یک حمله نابرابر که نیروی پشتیبانی نیز به آنان نمی رسید تا پای جان مقاومت و مبارزه می کنند تا دشمنان او را غافلگیر کرده و محاصره اش می کنند و او را به عنوان گروگان می برند و در خیابان های بوکان او را به محاکمه کرده و از او می خواهند که اطلاعات را به آنها بدهد و او لب از لب باز نمی کند و فقط فریاد الله اکبر، خمینی رهبر را سر می دهد. دشمن او را به پشت اتومبیل بسته و در خیابان ها برزمین کشیدند. بازهم تسلیم نشد دشمن که از نام خمینی(ره) وحشت داشت با تبر بر سر او زد و او که در تمام عمرش به علی(ع) علاقه خاصی داشت فریاد «فزت و رب الکعبه »را سرداد و به اعلی علیین پیوست.

خانواده ای از جنس شهادت

شهید علی قمی، شهیدی از دیارعملیات ذوالفقار

علی بعد از گذراندن تحصیلات دوره ابتدایی تصمیم گرفته بود همگام با پدر شود و در کشاورزی به اول کمک کند. همزمان با کشاورزی، در مقطع دبیرستان ادامه تحصیل داد وی پس از دوره دبیرستان به استخدام دانشگاه ابوریحان در آمده و مشغول بکار شد.

در سال 1356 فعالیت های انقلابی خود را آغاز کرد او از افراد پیشتاز در اعتصابات دانشگاه ابوریحان بود و در راهپیمایی هایی که در محل برپا می شد و یا در تهران اعلام می گردید با شور و شوق فراوان شرکت می نمود.

مغازه او در مامازند به مرکزی جهت تهیه و توزیع و نگهداری اعلامیه ها و نشریات و اطلاعیه ها و عکس های حضرت امام مبدل شده بود.

او که عاشق امام و اهداف بلند اسامی او شده بود بی وقفه مسائل انقلاب و انقلابیون را دنبال و همراهی می کرد. مبلغی از درآمدهای خود را به این امور اختصاص داده و در اکثر فعالیت های ویژه مرسوم در آن روزها شرکت می نمود.

شکوفائی نهضت در ۲۲ بهمن ۵۷ را حیات دوباره اسلام و ایران اسامی می دانست و همه وقت و توان جسمی و روحی خود را وقف آن نموده و در تلاشی شبانه روزی در پاسداری از دستاوردهای آن از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید. تا اینکه دشمنان خدا غائله کردستان را بوجود آوردند، علیرغم میل باطنی اش بدلیل اینکه تمام برادرانش قبل از او به کردستان اعزام شده بودند نتوانست در آن جهاد مقدس شرکت نماید تا اینکه در هفدهم شهریور ماه سال ۵۹ ، خبر شهادت برادر بزرگش حسن قمی فرمانده شنید.

هنوز مراسم شهادت برادرش که اولین شهید منطقه بود تمام نشده که صدای انفجاراتی از مراکزی در تهران را شنید. و این یعنی آغاز جنگ از سوی بعثی های عراق بود. علی عزمش را جزم نمود و قبل از مراسم چهلم شهادت برادر قسم یاد کرد که سلاح او را بر زمین نگذاشته و در راه دفاع از اسلام و انتقام خود شهیدان لحظه ای از پای ننشیند و به دنبال این تصمیم از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسامی پایگاه مالک اشتر تهران عازم جبهه های جنوب شد.

پس از سه ماه تلاش ونبرد بی وقفه و پاسداری از حریم اسلام و مسلمین و خون مقدس شهیدان در شب بیستم دی ماه ۵۹ یعنی چهارماه پس از شهادت برادرش حسن در یک عملیات شبیخون در ذوالفقاریه آبادان شرکت نمود و به شهادت رسید.


خانواده ای از جنس شهادت


ترسیدم نتوانم دین خود را حفظ کنم،شهید حاج ولی الله قمی

حاج ولی الله قمی تحصیلات کلاسیک خود را تا سوم دبیرستان در منطقه پاکدشت و سپس در تهران ادامه داد و همگام با تحصیل برای تأمین معاش خود و خانواده به کارهای مختلف کشاورزی و دامداری می پرداخت او کودکی با محیت و پراحساس بود ولذا از همان اوان شروعت زندگی همواره در اعماق دل اطرافیانش برای خویش جای گزیده بود و از علاقه بیش از حد آنان برخوردار بود. در ایام نوجوانی با مسجد و روحانیت پیوندی عمیق برقرار کرده بود و کمتر مجلس و محفل دینی در آن منطقه برگزار می شد که جای وی در آنجا خالی باشد.

سال ۱۳۵۳ که سال آخر تحصیلات دبیرستانی او محسوب می شد آن را نیمه کاره رها کرد و به همان دلایل برای تحصیل به حوزه علمیه قم پا نهاد و مشتاقانه به درس خواندن پرداخت. علاقه و پشتکارش باعث شد که در مدت نسبتاً کوتاهی تقریبا تا اتمام لمعتین شهید پیش رود و خود را برای ورود به سطوح عالیه حوزه آماده نماید.

در آن هنگام که عازم حوزه علمیه قم بود به او اصرار زیاد کردم که عجله نکن تحصیلات دبیرستانی خود را به پایان برسان و پس از اخذ دیپلم به حوزه قم عزیمت کن. در ابتدا پاسخی نداد و طبق عادت همیشگی با لبخند از کنار پیشنهاد من گذشت وقتی اصرار کردم پاسخ داد ترسیدم تا پایان تحصیلات به دلیل آلوده بودن محیط تهران نتوانم دین خودم را حفظ کنم.

ایشان مانند سایر برادران به جبهه غرب کشور اعزام شد. بعد از مدت ها حضور در جبهه و جانبازی، به ریاست بنیاد شهید پاکدشت منتصب شد. سرانجام در تاریخ 5 مردادماه 1367 در مبارزه با منافقین به شهادت رسید.

منبع :ماهنامه فرهنگی شاهد جوان / شماره 132

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده