سردار شهید مصطفی صفایی؛ اولین سردار شهید مینودشت
مصطفى صفايى، از مادرى به نام زبيده گلستانى، در 2 آبان 1342 در خانواده اى مذهبى در روستاى كلوكند - از توابع شهرستان مينودشت - به دنيا آمد. پدرش (براتعلى) كشاورز ساده اى بود كه در نهايت مشقت، خانواده خود را اداره می کرد.
در سنين كودكى به مكتبخانه رفت و خواندن قرآن و مسائل دينى را فرا گرفت. خيلى خوب قرآن مى خواند و به استادش بسيار علاقه داشت. دوران ابتدايى را در دبستان الفجر (فعلى) در زادگاهش به اتمام رساند. در اين ايام بيشتر اوقات را با مطالعه و كمك در كار كشاورزى به پدرش می گذراند. دوران راهنمايى را با موفقيت در مدرسه راهنمايى فرهنگ در شهرستان مينودشت به اتمام رساند. سپس در رشته علوم انسانى وارد دبيرستان موج در همين شهرستان شد.
مادرش درباره دوران كودكى و نوجوانى او می گويد:
دوران ابتدايى، پاى پياده با يك جفت كفش پلاستيكى به مدرسه می رفت و برمی گشت و همان كفشها را مرتب نگه مى داشت. در دوران نوجوانى به مسجد می رفت و كتاب مذهبى مطالعه می کرد. اهل نماز و تقوى بود و بيشتر اوقات قرآن مى خواند. علاوه بر اين به باشگاه ورزشى می رفت و به كشتى مى پرداخت.
مصطفى، پانزده ساله بود كه انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد و او به فعاليتهاى اجتماعى - سياسى روى آورد. وقتى كه از مدرسه برمی گشت كتابهايش را در گوشه اى می گذاشت و براى كمك به برادران سپاهى به مقر سپاه می رفت.
پس از تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به عضويت رسمى سپاه درآمد و در كنار آن در انجمن اسلامى فعاليت داشت و به جوانان اسلحه شناسى آموزش مى داد. حضور در جبهه سبب شد در دوران دبيرستان ترك تحصيل كند.
مصطفى، همكارى خود را با سپاه پاسداران انقلاب اسلامى از تيرماه 1360 در واحد بسيج ويژه آغاز كرد و در 17 مهر 1361 رسماً به عضويت سپاه درآمد. با نفوذ عناصر ضد انقلاب در شمال كشور و گسترش عمليات خرابكارانه آنها در جنگلهاى مازندران، مصطفى به عنوان معاون دسته واحد عمليات طرح جنگل - از منطقه 3 پشتيبانى گنبد - به همراه ديگر پاسداران به مبارزه عليه آنها برخاست.
با شروع جنگ تحميلى از آنجايى كه علاقه وافرى به امام و انقلاب اسلامى داشت چندين بار به جبهههاى جنگ اعزام شد. در سال 1360 در يكى از جبهه هاى كردستان - زمانى كه به عنوان تك تيرانداز مشغول انجام وظيفه بود - بر اثر انفجار مواد منفجره قسمتى از انگشت سبابه اش قطع شد و از ناحيه چشم نيز مورد اصابت تركش قرار گرفت.
مصطفى صفايى از 22 دى 1361 تا 18 ارديبهشت 1362 در مناطق عملياتى بود و در عمليات والفجر مقدماتى - در منطقه عملياتى فكه - به عنوان مسئول دسته اى از گروهان يكم گردان صاحب الزمان (در لشكر 25 كربلا) شركت داشت. او در نوزده سالگى با دختر دايى خود - خانم معصومه قزلسفلو - ازدواج كرد. شب خواستگارى، با پدر عروس درباره وضعيت حقوقى خود صحبت كرد و گفت: «دو هزار تومان حقوق دارم و فقط براى همسرم مى توانم يك پيراهن و يك چادر سفيد بخرم.» مراسم عقد، بسيار ساده و با يك كيلو شيرينى برگزار شد و مهريه عروس يك جلد كلام اللَّه مجيد و پنج سكه بهار آزادى تعيين شد. پس از مراسم ازدواج در خانه محقر پدر زندگى خود را شروع كردند. دو روز پس از ازدواج مصطفى عازم جبهه (جزيره مجنون) شد و مدت نُه ماه در منطقه باقى ماند
صفايى از 10 اسفند 1364 تا 3 خرداد 1365 معاون فرماندهى گروهان دوم از گردان محمدباقر (در لشكر 25 كربلا) را به عهده داشت. او وقتى كه ماموريتش در جبههها به اتمام می رسيد و به پشت جبهه بازمی گشت در پادگان آموزشى شيرآباد به آموزش نظامى نيروهاى مردمى مشغول مى شد. از 22 مهر 1363 تا 9 اسفند 1364 به جانشينى فرماندهى و از 4 خرداد 1365 تا 26 دى همان سال به عنوان مسئول واحد بسيج پادگان آموزشى پشتيبانى گنبد در ناحيه مازندران انتخاب شد. در 20 بهمن 1364 با آغاز عمليات والفجر 8 در منطقه عمومى فاو، مصطفى به عنوان مسئول گروهان گردان مالك اشتر از لشكر 25 كربلا در عمليات شركت جست. در 19 بهمن 1365 در منطقه جنوب شلمچه (كانال ماهى) به همراه نيروهاى تحت امر، سنگرهاى دشمن را مورد حمه قرار دادند. پس از ساعتى جنگ شديد، در محاصره سربازان بعثى درآمدند. ناگهان مصطفى به شدت از ناحيه پيشانى مجروح شد و پس از لحظاتى به درجه شهادت رسيد و جسد او مفقود گرديد.
سردار پاسدار محمدعلى پسركلو - كه از كودكى با مصطفى بزرگ شده است - می گويد: «صفايى اولين سردار شهيد شهرستان مينودشت و يكى از بهترين نيروهاى اين شهر بود. وى فرمانده گردان مالك اشتر و فرمانده پادگان شيرآباد بود.»
مصطفى، هميشه می گفت: «دوست دارم با لباس دامادى شهيد شوم و اين بزرگترين آرزوى من است.» از شهيد صفايى دو فرزند پسر به نامهاى مجتبى و محمدجابر به يادگار مانده است. نقل است كه وقتى نام مجتبى را براى فرزند اول خود برگزيد به مادرش گفت:
مادر، وقتى كه من شهيد شدم در مسجد دست پسرم مجتبى را بالا بگير و بگو اى مردم اين مجتبى است ولى از اين به بعد او را مصطفى بخوانيد تا من بىمصطفى نباشم.
سرانجام، پس از گذشت نُه سال، جسد شهيد مصطفى صفايى كشف شد؛ به زادگاهش انتقال يافت و به خاك سپرده شد.