نگاهی به زندگی نامه شهید محمدتقی گرائیلی
محمدتقى گرائيلى دومين فرزند يك خانواده مذهبى در سال 1334 در روستاى افرا از توابع بالاتجن قائمشهر به دنيا آمد. پدرش - قدرت اللَّه - از تيره شيخ نظرخان بود كه حدود سال 1330 با محترمخانم دختر ملاصادق يونسى يكى از روحانيون بنام منطقه يونسى ازدواج كرده بود. قدرت اللَّه از راه كشاورزى و كارگرى امرار معاش می کرد.با وجود اينكه خود با سختى فراوان زندگى را می گذرانيد به خاطر وجدان كارى و كمكهايى كه به افراد ناتوان می کرد، محبوب ديگران بود.
در سال 1353 موفق به اخذ ديپلم فرهنگ ادب شد. در همين ايام عده اى از فرقه ضاله بهايى شبها به مقبره شيخ طبرسى مى آمدند و چون عده اى از رؤساى اين فرقه در اطراف اين مقبره مدفون بودند براى مردم منطقه دردسر ايجاد می کردند. او در يك درگيرى تن به تن در مقابل آنها ايستاد، هر چند نيروهاى ژاندارمرى شاهنشاهى به دفاع از بهائيون وارد عمل شدند و اقدام به تيراندازى كردند.
پس از اخذ ديپلم به خدمت سربازى فراخوانده شد. مأموران رژيم شاه براى بردن افراد به سربازى به محل مى آمدند اما او فرار می کرد. وقتى كه دليلش را می پرسيدند، می گفت: «حاضرم هر كارى را بكنم اما براى اين رژيم خدمت نكنم.» در همين ايام روزى آقا عمو به ديدن وى آمد و بعد از كمى صحبت او را راضى كرد به سربازى برود. بعدها آقاعمو گفت وقتى به او گفتم اجازه ات را گرفته ام، راضى شد براى انجام خدمت سربازى به شاهرود برود و در آنجا اين دوره را سپرى كند.
در دوران سربازى اقدام به تشكيل جلسات رساله خوانى می کرد؛ مسايل جارى مملكتى را در بين سربازان به بحث می گذاشت. پس از پايان سربازى در سال 1355 با آشنايى عده اى از روحانيون آگاه مثل آقاى قائمى و تشكيل جلسات مخفيانه توانست اطلاعات سياسى و فرهنگى خود را افزايش دهد. به سفارش علما شروع به مطالعه كتاب هاى تاريخى و مذهبى كرد. سپس تاريخ دوران شاهنشاهى ايران و جنگهاى داخلى و خارجى با كشورهاى همسايه را مطالعه كرد. در زمينه عقيدتى آثار نظريه پردازان مكاتب موجود را مطالعه كرد. با تشكيل چندين جلسه هفتگى در منطقه شيخ طبرسى با مضمون ادعيه خوانى به هدايت نسل جوان پرداخت. به خاطر تشكيل اين جلسات از طرف پاسگاه منطقه مورد تعقيب قرار گرفت. در اين ايام رابطه خود را با روحانيون مبارز گسترش داد و براى ديدار آنها به قم و تهران مسافرت می کرد. حتى با دكتر بهشتى در ارتباط بود و اكثر اطلاعات خود را به وسيله تماس تلفنى يا ديدار با وى و تنى چند از روحانيون ديگر به دست مى آورد.
محمدتقى در بيست و سه سالگى تصميم به ازدواج گرفت و با دختر خاله خود خانم سيده مرضيه موسوى ازدواج كرد. او براى ازدواج شرايطى را مطرح كرد از جمله اينكه معلوم نيست در آينده چه كاره خواهد شد.گفت: «شايد طلبه بشوم و در فعاليتهاى سياسى مورد آزار و اذيت واقع گردم.» پس از ازدواج مدتى در خانه پدرى زندگى بودند و سپس از قائمشهر به اميرعلا يكى از محله هاى بزرگ بابل مهاجرت كردند. در اين ايام به دنبال كارى می گشت تا روزى حلال براى خانواده فراهم آورد و راضى نشد در ادارات دولتى رژيم شاهى مشغول كار شود. به همين سبب، در صندوق قرض الحسنه اميركلا با ماهى نُهصد تومان حقوق مشغول به كار شد. در كنار كار كلاسهاى تجويد، قرائت و قواعد در مسجد براى بچه ها داير كرد. علاوه بر اين به كمك دوستان رساله هاى امام خمينى را با جلد مبدل از تهران به شمال مى برد و بين بچه هاى مسجد و محله پخش می کرد. اين كار باعث سوءظن مأموران شاه شد لذا بالاجبار برنامه هاى خود را مخفى كرد. چند بار به قم رفت و تصميم داشت در حوزه علميه مشغول فراگيرى علوم حوزوى شود اما با مخالفت دوستش آقاى طهماسبى از اين كار منصرف شد. در سال 1357 همزمان با اوجگيرى انقلاب اسلامى ايران نقش فعالى در تهييج و بسيج مردم براى شركت در تظاهرات براندازى رژيم، پخش اعلاميه هاى امام خمينى و سخنرانى روشنگرانه در قائمشهر، اميركلا، بابل و حومه و بابلسرداشت. در همين ايام مبارزه بود كه اولين فرزندش فاطمه در اميركلاء به دنيا آمد.
پس از پيروزى انقلاب اسلامى و فراغت از كار در صندوق قرضالحسنه در خرداد 1358 گروه ضربت قائمشهر را براى مبارزه با فساد و عوامل رژيم پهلوى با همكارى جوانان فعال و مكتبى پايهگذارى كرد. همچنين نقش فعالى در تأسيس انجمن اسلامى به همراه طهماسبى و موحدى داشت و در جو متشنج منطقه در رفع مشكلات آنها می کوشيد.
به مدت دو سال به اتفاق پسرخاله اش در خانه اى كه در قائمشهر اجاره كرده بودند زندگى می کردند. پس از آن به درخواست حاج آقا روحانى امام جمعه بابل و نماينده امام در استان مازندران در سال 1359 به كميته بابل پيوست و مسئوليت كميته بابل را به عهده گرفت. محمدتقى روحيه اى بشاش داشت و اكثر دوستانش نقل می کنند در هيچ مجلسى نبود كه تقى باشد و دوستانش كسل شده باشند. يكى از دلايل محبوبيت او همين بود كه بدون هيچ بذله گويى به بچه ها روحيه مى داد و مجلس را شاد نگه مى داشت. هميشه در چنته خود تعدادى تردستى داشت و معروف ترين تردستى او ضربه زدن شديد با كف دست به لبه تيز كارد بود. به ورزش هاى رزمى، شنا و كشتى علاقه خاصى داشت. در بين دوستان و آشنايان به فردى نترس معروف بود و كسى نمى توانست از پشت به او صدمه بزند. به نيروهاى زيادى آموزش نظامى داده بود. سه گروه هفتاد و دو نفرى را پس از آموزش به جبهه هاى جنوب جزيره مينو اعزام كرد. تعدادى از آنها را به جنگلها و دشتها مى برد و ورزشهاى رزمى آموزش مى داد. نيروهايى كه تحت تعليم او بودند می گفتند. خيلى عجيب بود زيرا كسى باور نمی کرد اين همان محمدتقى است كه هميشه شوخى می کرد.در آموزش سختگير بود و بعضى از نيروها تصميم می گرفتند تا از آموزش شانه خالى كنند، ولى بعد از ديدن قاطعيت او نظرشان عوض می شد.
يكى ديگر از همكاران وى در كميته می گويد:
روزى از سوى دادگاه حكم شلاق براى پسر كدخداى محل صادر شده بود. به خاطر جو اوايل انقلاب و فعاليت هاى معاندين در بعضى نقاط كسى جرئت نمی کرد حكم را اجرا كند اما محمدتقى به همراه من و چند نفر ديگر متخلف را با وانت كميته به محل زندگى وى برديم. وقتى به محل رسيديم به من و پاسداران ديگر كه مسلح بودند گفت در سه سمت محل بايستيم و همه جا را زير نظر داشته باشيد. سپس شخصاً به پشت ماشين رفت و در جلوى چشم اهالى محل و در ميان نوچه هاى پدرش حكم را اجرا كرد.
گاهى وقتى حكمى ناعادلانه عليه شخصى صادر می شد از هيچ كمكى براى رفع اتهام و آزادى او دريغ نمى ورزيد تا حدى كه خود در دادگاه ها به نفع وى شهادت مى داد يا در اجراى حكم براى او تخفيف مىخواست.
در 2 شهريور 1360 از كميته انقلاب اسلامى به سپاه پاسداران انتقالى گرفت و به فرماندهى عمليات سپاه پاسداران بابل منصوب شد در همين ايام تعداد زيادى از افراد فعال سپاه را كه سابقه همكارى مخفيانه با منافقان و خلافكاران داشتند از سپاه اخراج كرد.
محمدتقى گرائيلى سرانجام در 22 آبان 1360 در جنگهاى آمل بر اثر اصابت گلوله اعضاى اتحاديه كمونيستها به شهادت رسيد. او به هنگام شهادت يك دختر چهار ساله به نام فاطمه و پسرى يك ساله به نام محمدمهدى داشت.