شوخی با چفیه
دریکی ازعملیات های گسترده هنگام درگیری ناچاربه موضع گیری در ارتفاعات شدیم.ایشان زودترازهمه ی ماحتی زوترازعشایر، نوک قله بودند. وقتی مستقرشدیم، ازهرطرف تیراندازی بود، ماهمراه باچند سربازعشایر سنگرگرفته بودیم. شهید ردانی اصلا انگارنه انگارکه تیربه طرفش می آمد. هرچه می گفتیم بنشین تا تیر به تو نخورد، توجهی نداشت. چون با بی سیم ارتباط برقرار نمی شد، از طریق علامت دست می توانستیم موقعیت خود را گزارش کنیم. مثلا وقتی می گفتیم: «عباس کجایی؟» ایشان با شوخی چفیه را تکان می داد. من برای بار اول بود که در این درگیری ها شرکت می کردم. آرامش و شوخ طبعی شان به من جرات داد. با شهامت وفداکاری وقتی تیر از کنارش رد می شد، بدون ترس حرکت می کرد. بعد ها علت این همه جسارت و شهامت را از او پرسیدم. گفت: «اگر قرار بود با این تیرها شهید شوم، تا حالا شده بودم. چند سالی که جبهه بودم هیچ آسیبی به من نرسید. گویا لیاقت شهادت را ندارم».
منبع : کتاب سیره شهدا دفاع مقدس «نشاط و شوخ طبعی » صفحه128