حسینیه شهیدی که قرار بود مدرسه شود
نوید شاهد: شهید محمدرضا حیران را بیشتر معرفی کنید.
پدر شهید: من هشت دختر و چهار پسر دارم. شهید اولین فرزند پسر من است که خداوند بعد از پنج دختر او را به من عطا کرد؛ نامش را "محمدرضا" گذاشتیم. او متولد شهر زاهدان در تاریخ چهارم مهرماه 1347 است و در چهارم اردیبهشت 1367 در منطقه شلمچه به شهادت رسید که بعد از 8 سال جسد مطهرش در تاریخ سیام تیرماه 1374 به زادگاهش بازگشت و به خاک سپرده شد. محمدرضا تا سال چهارم متوسطه درس خواند. 18 سال داشت که رفت جبهه و دو سال افتخار مجاهدت را کسب کرد. در این دوسال، چهار بار اعزام به جبهه داشت. یکی دیگر از پسرانم هم در جبهه بوده و جانباز 45 درصد است.
نوید شاهد: چه خاطراتی از فرزند شهیدتان دارید؟
پدر شهید: خاطرات زیادی از او دارم. خاطره اول؛ ازآنجا که محمدرضا، اولین پسر خانواده من بود، حس مسئولیت زیادی نسبت به خانواده داشت. روزهایی که مدرسه میرفت، در اوغات فراغت و زنگ تفریحش به من قول میداد بیاید مغازه نانوایی و کمک من کند. خیلی خیرخواه بود و در دوران مدرسه، باوجود سن کمی که داشت به همکلاسیهایش کمک میکرد. مادرش هر روز به او مقداری پول میداد که در مدرسه خرج کند. روزی او آمد و گفت دیدم همکلاسیام صبحانه نخورده و پول هم ندارد، من ساندویجی را که خریده بودم به او دادم.
خاطره دوم؛ برای اولین بار که محمدرضا تصمیم گرفت به جبهه برود، رو به من گفت؛ پدرجان امام (ره) اعلام کرده است "اگر کسی توان جانی داشته باشد که به جبهه برود و نرود، در حق خود ظلم کرده است." همچنین گفت؛ بچههای محل همه به جبهه میروند، من هم میخواهم بروم. گفتم؛ "خدا به همراهت". من تا جایی که میتوانستم از جبهه حمایت میکردم. همرزمان او برادران عبادی، پسران امام جمعه زاهدان بودند که در اعزامها همراه یکدیگر بودند. پسرم در وصیتنامه خود نوشته که پیکر او را در کنار پیکر سید محمد علی عبادی، پسر امام جمعه زاهدان دفن کنند.
خاطره سوم؛ در بازگشت از دومین مرحلهای که محمدرضا اعزام شده بود، او با سر و رویی بسیار سیاه به خانه آمد. همهگی از دیدن او خیلی تعجب کردیم. خواهرانش پرسیدند چرا اینقدر سیاه و کثیف به خانه آمدهای؟ گفت: من و همرزمانم برای برگشت از شلمچه پول نداشتیم که حتی یک نان بخریم. از روی ناچاری حدود 60 نفر سوار بر یک دستگاه کمپرسور شدیم و بازگشتیم و به همین خاطر سیاه و دود گرفته شدهام. در دومین اعزامش، یادم میآید که من پول زیادی نداشتم به او بدهم، محمدرضا هم گفت؛ اشکالی ندارد پدرجان، پول نمیخواهم.
خاطره چهارم؛ وقتی محمدرضا از جبهه بازمیگشت، آنچه دیده بود را برایمان تعریف میکرد. او
از خیانتهای بنیصدر تعریف میکرد که دستور به عقبنشینی میداد و سربازان هم نمیدانستند
دستورات او از روی خیانت است. یکبار که بنیصدر خائن در منطقه بود، به فرماندهان
دستور میداد صلاح نیست سربازان در منطقه بمانند. آنها هم گوش به فرمان بودند و
کیلومترها راه را به عقب بازمیگشتند و درنهایت میفهمیدند که این دستور یک خیانت
بزرگ بوده است.
نوید شاهد؛ با چه انگیزهای محل زندگی خود را وقف حسینیه کردید؟
پدر شهید: من همه فرزندانم را راهی خانه
بخت کردهام و آنچه میتوانستم برای سامان دادن به زندگی آنها انجام دادهام. من و
همسرم در این فکر بودیم که شهید نیز حقی بر گردن ما دارد و باید برای او هم کاری
کنیم. بنابراین تصمیم گرفتیم ابتدا مدرسهای بسازیم که بنا به دلایلی نشد و سپس با
همکاری بنیاد شهید، منزل مسکونی ما تبدیل به یک حسینیه شد. پس از اینکه تصمیم من و
همسرم جدی شد، هر یازده فرزندم را فراخواندم و به آنها گفتم میخواهم این خانه را
وقف کنم و به نام شهید یک حسینیه بسازم. فرزندانم هم موافقت کردند. بنیاد شهید نیز
امکاناتی مانند منبر و یکسری وسایل ضروری را به حسینیه بخشید و بدین ترتیب منزل500
متری ما تبدیل به یک حسینیه به نام شهید شد.
نوید شاهد: به چه دلیلی نتوانستید در این مکان مدرسه بسازید؟
پدر شهید: میخواستم بهجای حسینیه یک مدرسه به نام شهید، بسازم. سال 1372 نامه نگاریهایی با آموزش و پرورش انجام شد، اما فضای موجود برای ساخت آبریزگاه برای تعداد زیادی از دانشآموزان ناکافی بود بنابراین آموزش و پرورش ساخت مدرسه را تایید نکرد و این مکان تبدیل به حسینیه شد.
نوید شاهد: چه فعالیتهای فرهنگی در حسینیه شهید انجام میدهید؟
پدر شهید: در این حسینیه 13 شب اول ایام محرم، مراسم روضهخوانی برپا است. در سالگرد شهید هرساله مراسمی داریم. همچنین یکی از دخترانم حدود 5 سل قبل فوت کرده است که مراسم یادبود او نیز در این مکان برگزار میشود. وصیت کردهام این مکان همیشه محل برگزاری مراسم حسینی باشد. همچنین در سه شب قدر نیز، هرسال مراسم احیا و شبزندهداری برگزار میشود.
نوید شاهد: استقبال مردم از مراسمهای حسینیه چگونه است؟
پدر شهید: استقبال از مراسم عزاداری حسینیه بسیار گسترده است بطوریکه فضای جلوی حسینیه را در خیابان فرش میکنیم تا همه مردم بتوانند از عزاداریها استفاده کنند.25 سال است که فعالیتهای مذهبی و فرهنگی در این مکان برپاست که با استقبال خوبی همراه است.
نوید شاهد: هزینههای حسینیه را چگونه تامین میکنید؟
پدر
شهید: هزینههای این حسینیه از درآمد
شخصی خودم تامین میشود و مردم نیز بانی میشوند و نذوراتی هم پرداخت میکنند. از
بنیاد شهید و هیچ ارگانی هم توقع کمک نداریم. حقوق پسر شهیدم را کاملا خرج حسینیه
میکنم. این حسینیه برکات بسیاری دارد و نذورات زیادی برای آن جمع میشود. امسال
در ایام محرم، هشت عدد گوسفند از سوی مردم خیّر خاش فرستاده شده است. امسال مقدار
نذوراتی که به حسینیه داده شده، 30 میلیون تومان تخمین زده شد.
نوید شاهد: وصیتنامهای از شهید باقی مانده است؟
پدر شهید: بله، او چهار وصیت نامه دارد که در هر چهارتا خواهرانش را بسیار مورد خطاب قرار داده که "زینبوار زندگی کنید"، و "امام راحل را تنها نگذارید". بخشی از وصیت نامهاش بدین شرح است:
بارالها، از تو میخواهم که اگر لیاقت شهادت در راهت را دارم نصیبم گردان. بار پروردگارا، نیرویی به من عطا کن تا در راه خودت جانفشانی کنم. خداوندا، خجلم از این که نتوانستم فرائضم را به نحو احسن انجام دهم. خدایا به اشک نیمه شب مادران شهیدان و ناله فرزندان شهدا قسمت میدهم همه آرزومندان قبر حسین(ع) را به کربلا برسان. خداوندا، همه کسانی که به اسلام خدمت میکنند همه را در پناه خودت نصرت عنایت بفرما. بارالها، پیرجماران ما را در کنار مهدیت پایدار بدار.
انتهای پیام/