زندگی نامه کامل و شرح مبارزات شهید محمدجواد باهنر
به گزارش نوید شاهد،حجت الاسلام والمسلمين شهيد دكتر محمدجواد باهنر، از ياران و شاگردان مبرز حضرت امام خميني)ره( و سومين نخست وزير نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران، سال 1312 شمسي در خانواده اي مذهبي و فقير در محله اي به نام «شهر » در كرمان متولد شد. خانواده اش تعداد نُه فرزند داشتند و او دومين آن ها و پسر ارشد اين خاندان محسوب مي شد. پدرش مرحوم علي اصغر باهنر از كسبه مؤمن و پرهيزگار شهر بوده و با وجود آن كه فقط سواد قرآني داشت، آن چنان زهد و تقوايش در ميان مردم شهره بود كه «شيخ علي اصغر » صدايش مي كردند. ايشان مغازه كوچكي در همين محله داشت و از اين طريق امرار معاش مي كرد. شهيد باهنر، جايي درباره سال هاي كودكي اش گفته است: «در پنج سالگي به مكتب خانه اي سپرده شدم كه نزديك منزل مان بود، چون اولاً در آن ايام مدارس چندان زيادي ]در شهر[ نبود. اگر هم بود خانواده هايي مثل ما به آن دسترسي نداشتند. اتفاقاً پيش آمدِ ]تأسيسِ[ مكتب خانه بسيار خِير بود. براي آن كه در آن جا بانوي متدينه اي بود كه قرآن را نزد ايشان خواندم. ]اين خانم[ فرزندي داشت به نام آقاي حقيقي كه از تحصيل كرده هاي آن روز بود و بعد وارد حوزه علميه كرمان شد. « شهيد، در همان خانه نزد حجت الاسلام والمسلمين حقيقي، خواندن و نوشتن و درس هاي معمول روز را فرامي گيرد. در ادامه با راهنمايي همين شخص به مدرسه معصوميه كرمان راه مي يابد و با گذراندن دروس رسمي حوزوي، به سلك طلاب درمي آيد. مدرسه معصوميه در دوران رضاخان سال ها بسته و فعاليت آن ممنوع بود.
سرانجام از شهريور 1320 شمسي اين مدرسه بازگشايي شد و نسبت به جذب و پرورش طلاب اقدام تازه اش را از سر گرفت. ورود شهيد باهنر به اين مدرسه حوالي سال هاي 3 - 1322 رخ مي دهد و در كنار اين ها ايشان و دوستانش تحصيلات جديد آموزش و پرورش را نيز به صورت داوطلبانه و به شيوه متفرقه پي مي گيرند.
سال 1332 شهيد باهنر بيست ساله است و موفق به كسب مدرك تحصيلي پنجم علمي نظام قديم مي شود. در اين زمان، ايشان دروس حوزوي خود را تا حدود سطح ارتقاء داده است. در تمام اين مراحل، شهيد، از نعمت همراهي، دوستي و هم درس بودن با پسردايي بزرگوارش حجت الاسلام والمسلمين شهيد علي ايران منش برخوردار است. اين دو هم محله بودند و البته شهيد ايران منش يك سال از پسرعمه گرامي اش بزرگ تر بود. پدر شهيد باهنر در اين باره گفته است: «علي آقا نزد من آمد و گفت كه مدرسه معصوميه طلبه مي پذيرد و من مي خواهم در آن جا درس طلبگي بخوانم.
پسر من نيز به اين كار تشويق شد و دو نفري تصميم به تحصيل گرفتند و آن جا مشغول شدند. در حين اين كه آن دروس را مي گذراندند، به آن ها گفته بودند لازم است دروس جديد را هم بخوانند... « اين دو شهيد عزيز آن قدر با همديگر مأنوس و همراه بودند كه همگان آن ها را دو برادر مي پنداشتند. اين گونه بود كه وقتي آن دو بزرگوار، محيط كرمان را براي پيشرفت و پريدن در ارتفاع بالا كوچك و محدود ديدند، به شهر مقدس قم مشرف شدند و دور تازه اي از زندگي و تحصيل علم را از سر گرفتند. البته اين هجرت با مشكلات زيادي از جمله كمبودهاي مالي دو شهيد همراه بود. شهيد باهنر در اين باره گفته است: «وضع مالي خانواده ام طوري بود كه به هيچ وجه قادر به پرداخت مخارج تحصيلي من نبودند. بنابراين با شهريه محدودي كه حضرت آيت الله العظمي بروجردي)ره( در آن زمان مي دادند 32) تومان در ماه( زندگي مي كردم. البته بعد از مدتي 50 تومان هم از حوزه علميه كرمان به آن جا حواله مي شد. سال اول اقامتم در قم، در مدرسه فيضيه سكونت داشتم و توانستم كفايه و مكاسب را خدمت چند تن از استادان آن روز، از جمله مرحوم آقاي مجاهدي)ره( و آقاي سلطاني و ديگران تمام كنم.از سال 1333 به درس خارج رفتم. اساتيد ما در درس خارج، عمدتاً رهبر بزرگوارمان حضرت آيت الله العظمي امام خميني بودند كه ما اولين درس خارج، درس فقه و درس اصول را از محضر ايشان استفاده كرديم و تا سال 1341 ، يعني بيش از هفت سال، درخدمت امام بوديم... هنوز هم بسياري از يادداشت هاي درسي آن روز به عنوان يادگار و ذخيره علمي براي ما باقي مانده است. » شهيد باهنر و دوستانش همچنين سر كلاس هاي دروس فقهي مرحوم آيت الله العظمي بروجردي)ره( حاضر مي شدند. اين تلمذ تا پايان حيات پربركت آن مرجع عاليقدر ) 1340 شمسي( ادامه يافت. از ديگر اساتيد شهيد، مرحوم علامه طباطبايي)ره( بود كه آقاي باهنر درس فلسفه اسفار را به مدت شش سال نزد ايشان گذراند. درس تفسير مرحوم علامه نيز در نوع خود زبان زد بود و شهيد باهنر فرصت را مغتنم دانست و از اين كلاس بهره ها برد: «اولين روزهايي كه علامه، درس تفسير را شروع كردند ابتدا درس مي گفتند، سپس مطالب در جمع طلاب مورد بحث قرار مي گرفت. بعد از رفع اشكالات، درس را مي نوشتند كه بعدها به صورت «الميزان » يعني همان دوره كتاب هاي تفسير عالي بيرون آمد. ما از ابتداي سوره مباركه بقره به بعد در محضر استاد بوديم و من يادداشت هاي فراواني دارم كه خاطره پرباري از آن دوران است. « شهيد باهنر همواره از آن ايام و نيز شاگردي در محضر مبارك حضرت امام خميني(ره) به نيكي و با غرور ياد مي كرد و بهترين خاطرات علمي و تحصيلي خود را مربوط به دوران حضور و تحصيل نُه ساله اش در شهر مقدس قم مي دانست. در تمام آن مدت، ايشان از پرداختن به دروس علمي و دانشگاهي خارج از حوزه هاي علميه نيز غافل نشد. از جمله در اولين سال حضور در قم ( 1333 ) كلاس دوازدهم (متوسطه) را به طور متفرقه امتحان داد و توانست مدرك ديپلم كاملش را اخذ كند. ايشان هيچ گاه از تلاش، فعاليت و مطالعه دست برنمي داشت، پدر شهيد در اين باره مي گويد: «يكي از نكاتي كه هميشه در وجود فرزندم به آن برمي خوردم پشتكار زيادش بود. يادم است يك روز تعطيل به او گفتم كه امروز جمعه است، خوب است شما كمي استراحت كنيد. گفت استراحت چيست؟ انسان جمعه ها هم بايد كار بكند، استراحت مال كسي است كه هيچ احتياجي ندارد. ما محتاج كوشش و فعاليت هستيم و جمعه و تعطيلي براي ما چيزي ندارد كه كار و تحصيل را كنار بگذاريم. توجه كنيد؛ پسرم زماني اين حرف را زد كه فقط يازده سال داشت. » مدتي پس از اخذ ديپلم، شهيد باهنر با ورود به دانشكدة الهيات، تحصيلات دانشگاهي را نيز در كنار دروس طلبگي، به تعلقات روزمره خود افزود و با علاقه و پشتكاري دو چندان، در هر دو زمينه به توفيقاتي نائل شد. البته ايشان در آن زمان يك روحاني باسابقه و دانشمند بود و درس هاي دانشكده الهيات، تازگي چنداني برايش نداشت. بنابراين بيشتر هم و غمّ خود را بر سر درس هاي حوزوي گذاشت و فقط هفته اي يك يا دو بار بعضاً براي دروس نسبتاً ناشناخته و لازم، به تهران عزيمت مي كرد. سال 1337 دوره ليسانس را به پايان رساند و سپس با اندكي وقفه توانست به دوره دكتري راه يابد. در اين ميان يك دوره فوق ليسانس در رشته امور تربيتي را نيز در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران گذراند. اين تلاش ها در ادامه مجاهداتي بود كه پيش كسوتاني همچون شهيدان بزرگوار آيت الله دكتر سيدمحمد حسيني و آيت الله دكتر مفتح ابتدا به عنوان شاگرد و سپس در جايگاه استادي در دانشگاه شروع كرده بودند و استاد شهيد حضرت آيت الله مرتضي مطهري نيز در كسوت مدرس حوزه و دانشگاه از چهره هاي تابناك اين عرصه بود. تمامي اين كوشش ها در اثر اشارات بارز و هميشگي حضرت امام خميني)ره( مبني بر وحدت حوزه و دانشگاه و نزديكي پيشاپيشِ اين دو عرصه بزرگ فرهنگي و علمي صورت مي گرفت. مرحوم علامه طباطبايي(ره) نيز از بزرگ ترين مشوقان اين مسير به شمار مي رفت. جالب اين كه شهيد باهنر، موضوع پايان نامه تحصيلي دكتري خود را «ولايت فقيه » قرار داده بود كه با موافقت استاد راهنمايش (آيت الله شهيد مطهري) توانست نمره قبولي را در اين زمينه كسب كند. دامنه تلاش هاي علمي و تبليغي شهيد باهنر به عرصه هاي مطبوعاتي نيز گسترش يافت و ايشان در كنار آيت الله هاشمي رفسنجاني و حجت الاسلام والمسلمين مهدوي كرماني سالنامه وزين «مكتب تشيع » را تأسيس كردند كه پس از مدتي به فصلنامه بدل شد و متأسفانه با گذشت هفت سال از انتشاراتش توسط عمال رژيم توقيف شد. استقبال از اين نشريه به حدي بالا بود كه در كوتاه زماني )با توجه جمعيت آن روز تهران( شمارگانش از پانزده هزار نسخه فزوني گرفت و همين، عوامل رژيم منحط پهلوي را به صرافت جلوگيري از تداوم انتشار نشريه انداخت.
به گفته آقاي هاشمي رفسنجاني، شهيد باهنر، بيشترين نقش را در تهيه و رسيدگي به مقالات و چاپ و انتشار نشريه برعهده داشت. دارا بودن قلمي توانا و سواد علمي حوزوي و دانشگاهيِ بالا، به شهيد باهنر توفيق رسيدن به چنين جايگاهي را در عين جواني بخشيده بود. از سال 1337 با پيوستن شهيد باهنر به روحانيون مبارز و آن دسته از ياران حضرت امام خميني(ره) كه تبليغ آشكار عليه رژيم ستم شاهي در سخنراني ها و خطابه ها را سرلوحه كار خود قرار داده بودند، سلسله دستگيري هاي ايشان توسط عوامل نظام منحط طاغوت آغاز شد. در اين سال، در پي به رسميت شناخته شدن رژيم غاصب و اشغالگر صهيونيستي توسط شاه، شهيد باهنر در سفر تبليغي اش به آبادان، سخنراني پرشوري ايراد كرد كه متعاقب آن، مأموران شهرباني اين شهر ايشان را دستگير كردند. البته مبارزات شهيد از سال ها قبل و با توزيع نشريه «منشور برادري » ارگان فدائيان اسلام در شهر كرمان آغاز شده بود. شهيد باهنر همواره از جمله دوستداران شهيد بزرگوار و مجاهد نستوه سيدمجتبي نواب صفوي بود و از مجاهدات ايشان و يارانش هواداري مي كرد.
سال 1341 به تهران آمد و در اين شهر
رحل اقامت افكند. آن زمان، در ادامه تلاش
هايي كه براي تبليغ دين مبين اسلام و مكتب والاي شيعه
در ممالك
خارجي صورت مي گرفت (مانند حضور شهيد بهشتي در مركز
اسلامي هامبورگ در آلمان)، قرار بود شهيد باهنر
نيز به نمايندگي از طرف حوزه علميه قم براي دستيابي به
چنين امر مهمي به ژاپن عزيمت كند. با حضور شهيد
در تهران، كم كم زمينه چيني هاي لازم در دستور
كار قرار گرفت. ابتدا شهيد تصميم گرفت آموختن زبان
انگليسي را به عنوان زبان بين المللي تكميل كند. در
كنار اين ها تا حدي هم به يادگيري زبان ژاپني پرداخت.
اما آن چه باعث تداوم سكونت و حضور شهيد در تهران
شد، شروع جدي مبارزات و نهضت اسلامي به
رهبري حضرت امام خميني(ره) بود. شهيد باهنر
بهتر آن ديد تا با اين كاروان همراه شود و آرزوي ديرينه
خود و بقيه مؤمنين را در تحقق حكومت الله بر زمين
و بر صدر نشاندن مستضعفين و مظلومان در زير لواي
پرچم پرافتخار شيعه تحقق بخشد. سال 1342 ، خرداد
پرحادثه و تاريخ ساز اين سال تقريباً با ماه هاي عزاداري
شيعيان هم زمان مي شود و شهيد باهنر نيز جزو
روحانيوني است كه از قم به شهرهاي ديگر اعزام مي
شوند، تا پيام قيام و نداي رهبر معظم مان را به گوش
عزاداران برسانند. روز هفتم محرم، عوامل رژيم براي دومين
بار شهيد باهنر را دستگير مي كنند اما چون كه هنوز
اعتراضات عمومي پانزده خرداد رخ نداده است، ايشان
و بسياري از مبلغين آزاد مي شوند. تا آن كه پس از
به وقوع پيوستن آن حادثه عظيم، شهيد باهنر مجبور
مي شود زندگي مخفيانه اي اختيار كند. در سالگرد هجوم
وحشيانه عمال رژيم به مدرسه فيضيه (آخر سال
1342 ) شهيد باهنر به مدت سه شب در
مسجد جامع بازار تهران سخنراني پرشوري ايراد مي
كند. در سومين شب، شهيد دستگير و به زندان قزل
قلعه منتقل مي شود كه نخستين دستگيري منجر به زندان
ايشان به شمار مي آيد. كلاً محاكمه و زندان شدن اين
بزرگوار به مدت چهار ماه به طول مي انجامد؛ چرا كه
جرم شهيد از سوي ساواك، ايراد مطالب تحريك آميز
بر بالاي منبر و به ميان آوردن قضيه مدرسه فيضيه در
سال قبل و «اظهارات ناروا » تلقي مي شود. در همين سال
ها دكتر باهنر به يكي از مهم ترين سنن اسلامي عمل
مي كند و عقد ازدواج با دخترخانمي مؤمنه و پرهيزگار
مي بندد.
خانم زهرا عينكيان همسر مكرمه شهيد درباره چگونگي بستن پيوند مقدس ازدواج با آن بزرگوار و زندگي شان در سال هاي بعد چنين مي گويد: «من و آقاي باهنر از طريق خواهرم كه از همكاران دكتر باهنر بود و جناب آقاي برقعي، با هم آشنا شديم.
ابتدا شناخت كمي از ايشان داشتم. فقط مي دانستم كه روحاني، تحصيل كرده و نويسنده است. بعد با مادرشان براي خواستگاري به خانة ما آمدند. تقدير اين شد كه در سال 1344 با هم ازدواج كنيم. برنامة ازدواج ما، بسيار ساده و كم هزينه بود. مهريه ام ده هزار تومان بود و جهت هزينه هاي ازدواج، ايشان دو هزار و پانصد تومان دادند. بعد هم وارد آموزش و پرورش شد. مدتي نيز ورامين بود. بعد از رسمي شدن، به قسمت سازمان كتاب هاي درسي رفت. در ابتداي ازدواج، بيست روزي داخل همان منزلي بوديم كه با طلبه ها اجاره كرده بود، تا اين كه براي سخنراني به رفسنجان دعوت شد و با هم به رفسنجان رفتيم، بعد هم برگشتيم و يك طبقه از منزل حاج آقا آيت اللهي را در خيابان شترداران در ميدان قائم اجاره كرديم، سه اتاق داشت و يك آشپزخانه و يك حياط خلوت خيلي كوچك. يك چراغ والور هم داشتيم كه روي آن غذا مي پختيم.
افرادي كه با ايشان رفت و آمد داشتند، از فرهنگيان و روحانيون و بازاريان بودند. بعضي مواقع از صبح مي آمدند كه يك ساعت جلسه باشد، تا بعدازظهر مي ماندند و غروب مي رفتند. البته اين در مواقعي بود كه كتاب هاي درسي تعليمات ديني مدارس را مي نوشتند. وسايل خانه نداشتيم. ده هزار توماني پول داشت، قدري هم وام گرفتيم و وسايل خانه، مثل آبگرمكن و چيزهاي ديگر خريداري كرديم. روزي فرد ناشناسي به من زنگ زد و گفت از دوستان و آشنايان باهنر هستم. گفتم ايشان تشريف ندارند. من هم آدرس منزل را دادم. بعداً كه آقاي باهنر آمد، گفت كه از ساواك بوده است. شهيد باهنر همواره در تلاش و فعاليت بود. بيش تر روي كتاب هاي درسي كار مي كرد؛ در خانه و اداره. مي گفتم مگر بچه ها متوجه اهداف شما در كتاب هاي درسي مي شوند؟ مي گفت همين قدر كه اسم پيامبر(ص) را بدانند كافي است. در خيابان شهرآرا بوديم كه دختر بزرگم به دنيا آمد.
اسم او را گذاشت نهضت. منظور آقاي باهنر از اين نام، تحقق انقلاب بود. گفته بود من اسم دخترم را نهضت مي گذارم؛ نهضت انقلاب اسلامي. شش سال در شهرآرا بوديم. سه سال در مسجد هدايت سخنراني داشت. ساواك سخنراني او را ممنوع كرد. يك روز كه من منزل نبودم، از ساواك آمده بودند. خواهر شهيد باهنر در را باز كرده بود. ساواك خواهرشان را دستگير كرده و برده بود تا از او سؤالاتي در خصوص دكتر باهنر كنند. بعد او را در خيابان رها كرده بودند. چون با خيابان هاي تهران آشنا نبود، به ما تلفن كرد. ما هم رفتيم و او را آورديم. نزديك غروب ساواكي ها داخل منزل ريختند، تا آقا محمدرضا برادر آقاي دكتر باهنر را كه در راهپيمايي دانشجويان مشاركت داشت، بگيرند. سرانجام او را دستگير كردند و چهار ماه در زندان انفرادي نگه داشتند. مي گفت شب و روز را تشخيص نمي دادم، حتي براي نماز هم همين طوري وقتي تعيين مي كردم و نماز مي خواندم. بعد از چهار ماه آزاد شد. از آن به بعد، مي آمدند، خواهر او را دستگير مي كردند و مي بردند و در بيابان و جاده هايي كه براي او ناآشنا بود رها مي كردند. ما نيز فقط منتظر زنگش مي مانديم، تا برويم و او را بياوريم. يك دفعه هم ساواك آقاي باهنر و خواهرش را خواست. گفته بودند اگر با ما همكاري كنيد، ديگر كاري با شما نداريم... شهيد باهنر چندين بار زندان رفت. چهار ماه قبل از ازدواج به زندان افتاده بود. يك بار وقتي در مسجد جامع بازار تهران سخنراني كرده بود، و بار ديگر در همدان دستگير و روانة زندان شده بود. البته مدت زندان رفتنشان كوتاه بود. ايشان دربارة نحوة برخورد ساواك در زندان چيزي به من نمي گفت. يك دفعه خيلي اصرار كردم، تعريف كرد كه يكي از هم سلولي هايم را براي بازجويي بردند. وقتي مي آوردندش، پاهاي او ورم كرده و دهنش كف كرده بود. در حالي كه از حال رفته بود، او را توي سلول انداختند و رفتند. بعد مقداري شير برايش آوردند و با قاشق داخل دهانش ريختند. به قدري بي حال شده بوده كه شيرها از گوشة دهانش بيرون مي ريخت. بعد يكي از آن ها آمد و به من گفت: حالا خوب شد! شما هم داريد پرستاري مي كنيد! » (برگرفته از كتاب خورشيد كوير)
***
در نيمه هاي دهه چهل شمسي، شهيد باهنر با آزادي از زندان، فعاليت هايش را دست كم در سه زمينه ادامه مي دهد: نخست همكاري و مشاركت در مبارزه عليه رژيم، دوم تداوم حضور در دانشگاه و سوم تداوم حضور مؤثر در حوزه فرهنگ، كه از سوي بزرگان انقلاب و ياران حضرت امام بر آن تأكيد بسياري مي شد. در اين زمان، شهيد بهشتي وارد آموزش و پرورش شده بود و دوستان ديگر شهيد از جمله مرحومان سيد رضا برقعي و دكتر گل زاده غفوري نيز آن جا مشغول بودند. هدف، برنامه ريزي براي دروس تعليمات ديني در مدارس و تأليف كتب درسي مربوطه جداگانه براي هر سال تحصيلي از دوازده سال دوره متوسطه بود. با همكاري و برنامه ريزي زيركانه دوستان شهيد و ياران انقلاب، ورود ايشان به اداره آموزش و پرورش محقق شد و ايشان در قسمت برنامه ريزي تحصيلي به كار اشتغال پيدا كرد. در كوتاه مدت آقاي باهنر و همراهانش (دكتر غفوري و مرحوم برقعي) توانستند زير نظر شهيد بهشتي نخستين كتاب هاي ديني را تأليف كنند و سپس دامنه اين تأليفات تمامي كتب دينيِ دوازده سال تحصيلي را دربرگرفت.
شهيد باهنر همواره از اين امكان و موقعيت، به عنوان يك فرصت جالب ياد مي كرد و از شيريني درگيري ها و مشكلاتي مي گفت كه بر سر تداوم اين راه با دستگاه داشت و نتايج پرباري كه به تحمل همه آن مسائل و موانع، مي ارزيد. مطالب اين سلسله كتب به قدري پربار و عميق و راه گشا بود كه از يك طرف نسلي از مبارزان و رزمندگان آينده انقلاب، نظام و دفاع مقدس را تربيت كرد و با معارف اسلامي آشنا ساخت و از طرف ديگر، اين مطالب حتي در مخفي گاه هاي مبارزين مذهبي نيز سينه به سينه تدريس مي شد و گسترش مي يافت. تا آن كه در آستانه بروز و اوج گيري انقلاب اسلامي، رژيم پي به نفوذ و عمق اين كتاب ها برد و درصدد جلوگيري از تداوم اين مسير برآمد. شهيد باهنر در اين باره توضيح داده است: «در سال هاي 6 - 1355 ، رژيم، ديگر احساس كرده بود كه مطالب كتاب ها چيست. فلذا سخت جلوگيري مي كرد و كتاب ها را براي سانسور و تجديد نظر به مراكز خود مي فرستاد. ما توانستيم به كتاب هاي تجديد نظر شده دست پيدا كنيم. آن ها دور شصت درصد از مطالب كتاب هاي اول و دوم راهنمايي خط كشيده بودند و در حاشيه، اظهار نظرهايي كرده بودند، معلوم بود كه آن مطالب براي شان ناگوار بوده است. از آن سال تصميم بر اين گرفته شد كه از انتشار اين كتاب ها جلوگيري كنند، منتها در محذورات اجتماعي قرار داشتند و دنبال مؤلف جديدي مي گشتند تا جايگزين ما كنند؛ مؤلفي كه بتواند به دلخواه آن ها بنويسد. اما چنين مؤلفي يا نبود و اگر هم بود جامعه او را نمي پذيرفت. چون مدت ها بود كه معلمين با كتاب هاي ما آشنا شده بودند و مي گفتند زمينة بسيار خوبي به ما داده ايد. همچنين مي گفتند ما اگر مي خواستيم عليه رژيم صحبتي بكنيم، در هيچ يك از كتاب ها ممكن نبود اما شما سرنخي به ما داده ايد كه مي توانيم بحث هاي خودمان را مطرح كنيم. ساواك هم تلاش مي كرد كه كتاب هاي ديگري بنويسد و حتي با بعضي از نويسندگان - اوقافيِ- آن روزها قرار گذاشته بود، ما هم مخصوصاً آن ها را مي ديديم و به صورتي از اين كار منصرف شان مي كرديم. در ضمن، معلمين و مردم را در جريان مي گذاشتيم تا اگر احياناً [عوامل رژيم] خواستند كار جديدي [با كتاب ها] بكنند، آگاه باشند و مقاومت كنند. در هر حال، آن سال با شيوه هاي خاصي توانستيم جلوي آن كار را بگيريم. آن ها نيز چاپ اين كتاب ها را تا آخرين روزي كه فرصت داشتند به عقب انداختند، ولي ديگر نمي توانستند در برابر افكار عمومي مقاومت كنند. بالاخره در سال 1356 كه مبارزات وسيع تر شد مجبور شدند تسليم ما شوند. ما هنوز هم نسخه هايي از آن ها را به يادگار نگه داشته ايم، نسخه هايي كه [عوامل رژيم] دور مطالبش را خط كشيده اند تا سانسور كنند و مشخص است كه اين جرح و تعديل ها از سه كانال مختلف عبور كرده است تا مطالب مورد نظر حذف شوند. همه آن ها را نگه داشته ايم تا روشن شود كه رژيم درباره كتاب هاي ما چگونه فكر مي كرده است. بعضي ها مي پرسند شما چطور موفق شديد در آن زمان، اين كتاب ها را بنويسيد؟... در اين كتاب ها آيات فراواني از جهاد و لزوم كارزار در برابر ظلم و بي عدالتي آورده شده است. در اين كتاب هاي درسي، ضرورت مبارزه مخفي و حفظ نيروها از دستبرد دشمن و ضربة كاري زدن به دشمن را نيز مطرح كرديم. تاريخ ائمه اطهار(ع) را به خصوص از قسمت هاي مبارزاتي و انقلابي و درگيري هايي كه با خلفا داشتند بيان كرديم.
مسئله اقتصادي اي كه در اين كتب آورديم، درباره ملي كردن صنايع و بسياري از منابع طبيعي بود و همچنين براي از بين بردن بسياري از زمينه هاي سرمايه داري و استثماري پيشنهادهايي ارائه كرديم. مسائل انفال به خوبي در آن كتب تبيين شده و اين كه ثروت هاي عمومي، مبارزه با تبعيض، ظلم و طاغوت و استبداد چيست. به همين دليل، بعضي مدّعي هستند كه بخشي از روشن بيني نسل جوان و نوجوان ما به خاطر مطالعه اين نوع مسائل بود كه در كتاب هاي ديني مطرح شده بود. در هر حال، اين فرصتي براي ما بود. » نكته جالب اين كه در تمام مدتي كه از سال 1350 به بعد شهيد دكتر باهنر ممنوع المنبر بود و از ايراد سخنراني توسط ايشان جلوگيري مي شد، ايشان كماكان اين امكان را مي يافت تا بتواند به تأليف و تدوين كتب درسي ادامه دهد. خداوند سبحان در آيه شريفه و مشهور 9 از سوره مباركه «يس » مي فرمايد: «و جعلنا من بين ايديهم سدّاً و من خلفهم سدّاً فاغشيناهم فهم لايبصرون؛ و از پس و پيش )راه( را بر آن ها )دشمنان( سد كرديم و بر چشم شان هم پرده افكنديم كه هيچ نبينند. » از طرفي شهيد بزرگوار با بهره مندي از درايت و زيركي ذاتي اش كماكان در اجتماعات كوچك و بزرگ معلمان و اهل فرهنگ شركت مي جست و براي آن ها سخنراني مي كرد. تا پيش از ممنوع المنبر شدن نيز عمده سخنراني ها و خطابه هاي شهيد در تشكل هايي موسوم به انجمن هاي اسلامي پزشكان و مهندسان آن سال ها ايراد مي شد. مسجد هدايت )همان مسجد معروفي كه مركز عمده فعاليت ها و جايگاه هميشگي حضرت آيت الله طالقاني ره به شمار مي رفت( نيز اصلي ترين مأواي شهيد باهنر بود. دكتر باهنر همچنين در تأسيس و راه اندازي مسجد الجواد)ع( نقش آفريني و همكاري كرد. در برنامه هاي جاري حسينيه ارشاد نيز مشاركت مي جُست. ضمن اين كه از ابتداي ورود و اقامت در پايتخت، با اعضاي هيأت مؤتلفه آشنا شد و مراوده پيدا كرد. «مؤتلفه » مشي مسلحانه و مذهبي پيشه كرده بود و پس از اقدام به ترور حسن علي منصور نخست وزير وقت، عده اي از آن ها دستگير، زنداني يا شهيد شدند )افرادي نظير شهيدان بخارايي، امامي و صفار هرندي به جوخه اعدام سپرده شدند(. در اثر گذراندن اين تجربه، شهيد باهنر تحت راهنمايي هاي دكتر بهشتي و استاد مطهري به فكر راه اندازي تشكيلاتي نيمه علني افتاد كه در پوشش فعاليت هاي اجتماعي و مددكاري از مبارزه نيز غافل نباشد. نام اين تشكل، بنياد رفاه اسلامي بود.
به گفته همسر شهيد: « دكتر باهنر براي پيشرفت نهضت هر فعاليتي را كه مفيد مي دانست انجام مي داد. يكي از فعاليت هاي او كه در ارتباط با نهضت بود، راه اندازي مدرسة رفاه بود. فلسفة وجودي اين مدرسه كارهاي سياسي اي بود كه با دوستانش انجام مي داد.
بچه هاي شهدا جهت ثبت نام در اين مدرسه در اولويت قرار داشتند. از افرادي كه آن جا كار مي كردند، شهيد رجائي، آقاي هاشمي رفسنجاني و عده اي از بازاريان بودند. برنامه ريزي فرهنگي اين مدرسه برعهدة شهيد باهنر بود... شهيد باهنر شصت نفر از دختران تربيت معلم را انتخاب كرده بود. آن ها به اين مدرسه مي آمدند و شهيد مطهري، شهيد بهشتي و شهيد باهنر براي آن ها جهان بيني اسلامي تدريس مي كردند. يك سري مسائل هم طرح مي شد. آن هايي كه پيشرفت خوبي داشتند، انتخاب مي شدند. از همين افراد، كادر فرهنگي مدرسه شكل گرفت و اين هستة پربار را به وجود آورد. شخصيت شهيد باهنر بيش تر فرهنگي بود و در اين زمينه بسيار موفق بود. او هستة كانون توحيد، دفتر نشر و كتب درسي را پايه گذاري كرد. شهيد باهنر در طول مبارزاتش سختي هاي زيادي تحمل كرد. شب هاي متعددي بود كه وقتي از جلسه مي آمد، او را افسرده و ناراحت مي ديدم. مي گفتم چه شده است؟
مي گفت روحيه ام گرفته است. جريان خواهرش را مطرح مي كرد. ساواك دفعات زيادي خواهرش را دستگير مي كرد و مي برد و توي سردخانه مي گذاشت.
با اين كار شهيد باهنر را شكنجة روحي مي داد. اما شهيد باهنر از هدف خود دست برنمي داشت. مقاومت مي كرد و به مبارزات خودش ادامه مي داد. امام صادق مي فرمودند «صبر شيعتنا اصبر منا؛ ما صابريم و شيعيان ما از صابرانند ». واقعاَ شهيد باهنر تفسير صبر بود.
او نمونة اين صبر بود. عمل اين بزرگواران خيلي از روايات را كه برايم نامفهوم بود، مفهوم ساخت... از ديگر مراكز فعاليت هاي ايشان، كانون توحيد بود. آن ها با همكاري عده اي از بازاري ها زميني را خريدند و ساختند و در آن برنامه هاي فرهنگي برگزار كردند.
كارهاي ساختماني آنها را يكي از مبارزين بر عهده داشت. دراين كانون، شهيد مطهري و شهيد بهشتي برنامه داشتند. مدرسة مفيد را هم با آيت الله موسوي اردبيلي تأسيس كردند. آن جا دبيرستان و مدرسة راهنمايي داشت. بعد دفتر نشر را ايجاد كرد. در آن جا با آقايان دكتر غفوري، برقعي و هاشمي رفسنجاني همكاري و فعاليت مي كرد. يك مؤسسه اي هم در آلمان راه انداختند. در آن جا مطالبي چاپ مي كردند و نشر مي دادند. دفتر نشر فرهنگ اسلامي هم كتاب هايي را كه موافق رژيم طاغوت نبود، چاپ مي كرد.
هر سال يك سمينار براي معلمان ديني در يكي از استان ها داشتند. هفته اي يك بار هم سخنراني داشتند. موضوع سخنراني هم چگونگي تدريس كتب ديني بود.
يك سمينار در مشهد بود كه با هم رفتيم. يك طبقه اجاره كرديم. هر روز در منزل ما برنامه بود. در اين برنامه حضرت آيت اللّ خامنه اي، شهيد بهشتي و شهيد مطهري شركت داشتند. من مرتب كار مي كردم. دو نفر از برادرزاده هايم كه همراهان بودند مدام مي گفتند اين چه مسافرتي است؟ صاحب خانه طبقة پايين را هم به ما واگذار كرد. هدف از اين مسافرت برنامه هاي انقلابي بود. يك بار هم شهيد به من گفت بياييد امشب به كرمان برويم. گفتم من نمي آيم، آن جا خسته مي شوم. كرمان كه مي رفتيم، در منزل پدر آقاي باهنر ساكن مي شديم. از بس آمد و رفت بود من خسته مي شدم. گفت براي استراحت مي رويم. به هر حال با هم رفتيم. از آن ساعتي كه ما رسيديم، برنامه هايش شروع شد. يك شب هم كه خواهر شهيد ما را دعوت كرد، گفت من مي روم جلسه و برمي گردم. گفتم زودتر بياييد. گفت ان شاءالله. اما هر چه صبر كرديم، نيامد. مهمان ها قدري خوابيدند. ساعت يك ربع به دو بعد از نيمه شب آمد. گفتم امشب زود آمديد!؟ خنديد و گفت عوضش سحري مي خوريم!... » )برگرفته از كتاب خورشيد كوير(
تأسيس مدرسه رفاه )همان جايي كه بعدها در بدو ورود حضرت امام خميني)ره( به ميهن اسلامي مان در 12 بهمن 1357 به محل ديدارهاي مردمي ايشان با انقلابيون بدل شد(، تشكيل صندوق قرض الحسنه و كارهاي خيريه و امدادي، فعاليت هاي ظاهري «بنياد رفاه » را شكل مي دادند و كارهاي مخفيانه نيز بالطبع، شامل مبارزات انقلابي و تقويت نهضت مي شد. حضور مشترك شهيدان باهنر و رجايي در قالب فعاليت هاي پنهان و آشكار اين مجموعه، موجب تقويت دوستي و روابط اين دو يار ديرينه و مؤثر انقلاب شد. شهيد باهنر در اين باره گفته است: «يادم است در همان جريان، آقاي رجايي را به عنوان رابط، به بعضي از كانون ها معرفي كردم. ايشان با اسم مستعار «اميدوار » در آن جلسات شركت مي كرد. هيچ كسي آقاي رجايي را نمي شناخت كه كيست و نام واقعي اش چيست؛ اين عزيز در آن جلسات، تعليم مي داد. ]ما[ مدرسه رفاه را نيز در ادامه همين اقدامات علني ايجاد كرديم. البته همان طور كه مي دانيد آقايان بهشتي، رفسنجاني و عده ديگري از دوستان در قالب اين جريان همكاري داشتند. مسأله ديگر، تشكيل مراكزي نظير «كانون توحيد » بود.
طرح ساختمان آن جا را يكي از دوستان ديگر ارائه داد، چون تخصص اصلي ايشان مهندسي بود و در برابر كار عظيمي كه انجام داد ]هيچ[ پولي دريافت نكرد. ]آن زمان[ كاملاً مشخص بود كه برادرانِ ]مبارز[ با هدف هاي ديگري مشغول به كار مي شدند. اين كانون، كانون علمي و تبليغي بسيار جالبي شد. از ديگر همكاري هاي ما، تأسيس دفتر نشر فرهنگ اسلامي بود. اين دفتر در تهران كارهاي مطبوعاتي مي كرد و هنوز هم كارهايش ادامه دارد تا به حال 200 الي 300 كتاب نشر كرده و هر ساله ميليون ها نسخه كتاب هاي مفيد منتشر مي كند. اين دفتر در چند سال آخر پيش از پيروزي انقلاب، پناهگاهي شده بود براي كساني كه مراجعه مي كردند و مي خواستند كتاب هاي اسلامي و مفيد بخوانند. » در تمام سال هاي منتهي به پيروزي انقلاب، شهيد باهنر همچون عموم ياران حضرت امام، شديداً تحت نظر عمال رژيم ستم شاهي است و مرتباً به دفاتر ساواك احضار، بازجويي و تهديد مي شود. در سال هاي 1357 و در زمان اوج گيري نهضت نيز سه بار ديگر دستگير مي شود. اين اتفاق، ابتدا در شيراز مي افتد، زماني كه رژيم، اعلام حكومت نظامي كرده و هر گونه سخنراني اي از سوي روحانيون ممنوع اعلام شده است. اين بار قرار است شهيد باهنر در دانشگاه شيراز براي جمعي از انقلابيون سخن بگويد. عوامل رژيم، راه ها را بسته اند و ايشان با لباس مبدل و به لطايف الحيل وارد دانشگاه مي شود و توفيق سخنراني در ميان تعداد زيادي از دانشجويان و اساتيدشان را مي يابد. دستگيري شهيد باهنر، هنگام بازگشت از اين سفر در مسير هوايي شيراز تهران و در داخل هواپيما اتفاق مي افتد، كه براي بازجويي و طي كردن مراحل بعدي به تهران منتقل مي شود. همسرش مي گويد: «سال 1356 دكتر باهنر را دستگير كردند و به زندان بردند و ممنوع المنبر كردند. او را براي سخنراني در شيراز دعوت كرده بودند. از تهران لباس شخصي پوشيد و رفت شيراز و سخنراني كرد. همان روز بليط براي تهران داشت كه ساواك او را در هواپيما دستگير كرد و به سازمان امنيت تهران تحويل داد. مدتي بعد آزاد شد و به منزل آمد... » خانم باهنر همچنين درباره ساده زيستي و قناعت و اخلاق خوش ايشان در اين سال ها چنين مي گويد: «با هر كسي مطابق با خودش برخورد مي كرد. به پدر و مادر بسيار احترام مي گذاشت. به برادران و خواهران، حتي به كارگران منزل هم احترام مي گذاشت. او مردي نمونه بود. من چنين مردي كه اين قدر به ديگران احترام بگذارد، نديده ام.
خواهرانش چند ماهي خانة ما مي آمدند و مي رفتند. برادرش، محمدحسين، يكي دو سال تهران منزل ما بود. محمدرضا، در دانشگاه علم و صنعت رشتة معماري قبول شده بود و چند سال دوران تحصيلش را منزل ما بود. وقتي هم كه ساواك او را دستگير كرد، آدرس منزل ما را نمي دانستند، او را تفتيش كردند. هر چه من و همشيره اش به مأموران شهرباني مي گفتيم محمدرضا كجاست؟ جواب نمي دادند.
وضع اقتصادي مان خوب نبود. گاهي شهيد بيرون مي رفت و با يك نان سنگك برمي گشت. مي خنديد و مي گفت نان سنگك داغ با پنج ريال پنير خريده ام، بخوريد. اول زندگي برايم مشكل بود، ولي كم كم عادت كردم. الان از تشريفات خيلي خوشم نمي آيد. دوست دارم همين طور ساده زندگي كنيم.
برخوردش با من خيلي خوب بود. مي آمد و مي گفت خيلي خسته شده اي. حالا چه كار داري تا من كمكت كنم؟ هر وقت مهمان داشتم، ظرف ها را مي شست. در برنامة نظافت كمك مي كرد. گاهي نيمه شب ها مي آمد. خسته بود و ميثم، پسر سه ساله ام كه بيدار بود، روي سر و كولش مي افتاد. او هم مي خنديد و با ميثم بازي مي كرد. برخوردش با بچه ها خيلي خوب بود. هيچ وقت با بچه ها دعوا نمي كرد.در زندگي، از او عصبانيتي نديدم. بيش تر با رفتارش نصيحت مي كرد. به هر چه مي گفت، خودش هم عمل مي كرد. اوايل انقلاب يك سال مرخصي گرفت. بعد رفت توي برنامه هاي راهپيمايي ها. از سال 1355 شروع كردند به ساختن ساختمان در جماران. خانة قبلي را خالي كرديم و آمديم منزل شهيد دانش در خيابان دولت. آن جا را يك سال اجاره كرديم؛ دقيقاً يك سال و دو ماه آن جا بوديم. بعد از اين كه خانة خودمان ساخته شد، آمديم جماران. در مدتي كه در منزل شهيد دانش بوديم، مرتب جلسه داشت. شهيد بهشتي، آقاي هاشمي رفسنجاني، شهيد مطهري، آيت اللّه مشكيني و افراد ديگري هم بودند. جلسات هر هفته در منزل يكي از اين آقايان تشكيل مي شد... »
البته شهيد باهنر در بطن رخدادهاي سريع آن ايام )در سال 1357 و زمان پيروزي انقلاب( باز هم دستگير مي شود اما خوشبختانه هر بار مجبور به آزاد كردنش مي شوند. آخرين باري كه در رژيم ستم شاهي در بند رژيم گرفتار مي شود، ماه مبارك رمضان همان سال است؛ زماني كه به همراه عده اي از علما و روحانيون مبارز كه تعدادشان بالغ بر سي تن مي شد، در خيابان درياي نو تهران اجتماع كرده بودند و قصد داشتند براي تظاهرات و راهپيمايي هاي روزهاي آينده برنامه ريزي كنند. دستگيري عده اي از علما و فضلا در منزل محل قرار و دستگير شدن بقيه در طول راه رسيدن به آن جا اتفاق مي افتد. شهيد باهنر به همراه آيت الله موسوي اردبيلي در يك خيابان دستگير و به زندان منتقل مي شوند. خوشبختانه طولي نمي كشد كه آن دو آزاد مي شوند. پس از آزادي، شهيد باهنر از سوي حضرت امام خميني)ره( به مسئوليت كميته تنظيم اعتصابات منصوب مي شود. كميته اي كه هدف از تشكيل و فعاليتش برنامه ريزي دقيق براي اعتصابات فلج كننده عليه رژيم ستم شاهي بود؛ به نحوي كه به مردم و انقلابيون صدمه اي وارد نشود؛ اين گونه اعتصاب ها مثلاً مي بايست به صورتي تنظيم و هماهنگ مي شد تا تأمين رزمرگي ها و مايحتاج عامه با مخاطره مواجه نشود. شهيد باهنر در سال هاي بعد، همواره از خاطرات مربوط به اين كميته با لحن خوب و رضايت مندانه اي ياد مي كرد و سخن مي گفت. در ادامه نيز به عنصري مهم در كميته استقبال از حضرت امام بدل مي شود. همسر شهيد مي گويد: «دكتر باهنر مي فرمود من مدتي در پاريس با شهيد حاج مهدي عراقي بودم. بعد از مدتي به ايران آمديم تا ستاد استقبال از امام را تشكيل بدهيم. ستاد شكل گرفت. عناصر فعال اين ستاد از همان روزهاي اول اين مبارزه شهيد مطهري، شهيد باهنر، شهيد بهشتي، حضرت آيت الله خامنه اي و آقاي هاشمي بودند. از آن جايي كه امكانات مدرسة رفاه بيش تر بود، هستة مركزي انقلاب را آن جا شكل داديم. حدود 15 شبانه روز در آن جا متمركز بوديم. مرتب جلسه و برنامه ريزي و اجرا داشتيم. در جريان برنامه ريزي آمدن امام به ايران بود كه بختيار چند روزي آن جا را بست، ولي سرانجام كنترل آن جا را به دست گرفتيم. امام تشريف آوردند.
يك شب هم در مدرسة رفاه بودند. بعد به مدرسة علوي انتقال يافتند. ما مشكلات فراواني داشتيم تا شب بيست و يكم بهمن كه دولت تشكيل شد. البته وقتي امام مي خواستند به ايران بيايد و شهيد باهنر و عده اي ديگر ستاد استقبال ايجاد كردند، من و بچه هايم 18 روز به خانة برادرم در خيابان آزادي رفتيم. خبر داده بودند ساواك قصد دارد به خانه هاي طرفداران امام بريزد و همه را دستگير كند»
با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي در 22 بهمن 1357 ، شهيد باهنر دستخط مبارك حضرت امام خميني)ره( را دريافت كرد و رسماً مسئوليت تنظيم امور مدارس و تشكيل گروهي به همين منظور را عهده دار شد. تقريباً از همان ماه هاي مهر و آبادان )دومين ماه سال تحصيلي (8 - 1357 معلمين و دانش آموزان در همراهي با انقلاب اسلامي به صف بلند اعتصاب كنندگان پيوسته بودند تا از سويي، هم بتوانند به راحتي در تظاهرات مشاركت بجويند و هم اين كه با توسل به حربه اعتصاب، در تضعيف روزافزون رژيم منحط پهلوي كوشيده باشند. حالا با وجود پيروزي نهضت و تشكيل نظام مقدس برآمده از آن، ضروري بود كه هر چه زودتر، مدارسي در كنار دانشگاه ها بازگشايي شوند و دور تازه اي از امر مقدس تعليم و تربيت، اين بار در زير لواي انقلاب و فرهنگ مقدس اسلام آغاز شود. شهيد باهنر در اين باره گفته است: «بالطبع مدارس، بايد بعد از پيروزي انقلاب باز مي شدند و ما نگران بوديم كه چگونه اين كار را انجام دهيم: آيا مي توانستيم مدارس را به راحتي وارد فعاليت كنيم؟ وقتي اين مسأله را با حضرت امام در ميان گذاشتم دستور فرمودند كه گروهي به همين منظور تشكيل شود. من نيز به سرعت، عده اي را دعوت و سازماندهي كردم و توانستم حدود يك هزار نفر از خواهران و برادران را براي اين امر آماده كنم.
روز بازگشايي مدارس، اين افراد در تهران پخش شدند تا رهنمودهايي ارائه بدهند و مراقب اوضاع باشند. اين كار به خوبي انجام شد. آقاي رجايي جزو اعضاي اصلي مسئولِ سازماندهي تنظيم امور مدارس بودند. وقتي آقاي دكتر شكوهي از طرف دولت موقت به سِمَتِ وزير آموزش و پرورش انتخاب شد، آقاي رجايي و نيز چند نفر ديگر در اين وزارتخانه به سِمت مشاور مشغول به كار شدند. اين افراد، نقش بسيار فعالي را در سازماندهي جديد وزارت آموزش و پرورش برعهده گرفتند. »
در واقع مي بايست شهيدان رجايي و باهنر را دو معمار بزرگ و مؤثر در تشكيل آموزش و پرورش در نظام مقدس جمهوري اسلامي نام نهاد. حضرت آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي در اين باره فرموده اند: «اين دو انسان بزرگ، خدمات زيادي در كارهاي آموزشي انجام دادند؛ هم در دوران پيش از انقلاب و هم در دوران پيروزي انقلاب. از لحظه اي كه انقلاب پيروز و دولت تشكيل شد و وزير آموزش و پرورش تعيين شد، اين دو نفر رفتند و در كنار وزير آموزش و پرورش قرار گرفتند و خيلي آرام و بدون هيچ هياهويي كمك هاي ارزنده و بي دريغ خودشان را انجام دادند.
آن وقت ها هنوز شهيد رجايي وزيرِ ]آموزش و پروش[ نبود. بعد از چند ماه، شهيد رجايي كفيل آموزش و پرورش و بعد ]هم[ وزير شد. به طوري كه ملاحظه مي كنيد، از آغاز پيروزي انقلاب تا شهادت، اين دو نفر در كارهاي آموزش و پرورش، نهايت ارتباط را داشتند و سياست هاي جديد و بافت جديد آموزش و پرورش و راه جديدي كه آموزش و پرورش باز كرده بود، به وسيله اين دو نفر شكل گرفت. من معتقدم كه يكي از ارزنده ترين خدمات اين دو شهيد عزيزمان به كشور و انقلاب، خدماتي است كه در اين رابطه انجام گرفته است. » )برگرفته از كتاب شهيد باهنر الگوي هنر مقاومت، جلد دوم(.
با انتخاب شهيد محمدعلي رجايي به نخست وزيري )در نخستين دوره رياست جمهوري كه ابوالحسن بني صدر اين سمت را عهده دار شد(، طبيعي بود كه حجت الاسلام والمسلمين دكتر محمدجواد باهنر به سِمت مهم و بسيار حساس وزارت آموزش و پرورش منصوب شود. همكاري ديرينه مبارزاتي و فرهنگي اين دو در قالب آموزش و پرورش رژيم ستم شاهي و همچنين مدرسه رفاه )از سال هاي قبل از انقلاب( به همراه نقش مهمي كه در بازسازي اين وزارتخانه در نخستين سال هاي شكل گيري نظام ايفا كردند، چنين انتخابي را بديهي مي نمود، انتخاب مهمي كه با تأييد حضرت امام و رأي بالاي مجلس شوراي اسلامي محقق شد )شهيد باهنر مدت كوتاهي را نيز مسئول نهضت سوادآموزي بودند(. از دوستان و همكاران دو شهيد، نقل شده است كه شهيد رجايي نگاهي بسيار عميق به وزارت آموزش و پرورش داشتند و جايگاه بسيار والايي براي آن قائل بودند و از همين روي بود كه بهترين فرد ممكن را براي اين پُست در نظر گرفتند.
از ديگر سِمت هاي مهم شهيد باهنر، عضويت در شوراي انقلاب بود. اين شورا در سال 1357 به فرموده حضرت امام خميني)ره( تشكيل شد. نگاهي به فهرست بلند افراد مهم عضو در اين شورا )حضرت آيت الله خامنه اي، استاد مطهري، شهيد بهشتي، مرحوم طالقاني، آقاي هاشمي رفسنجاني و ديگران ) نشان از اهميت حضور و جايگاه والاي شهيد باهنر از ديدگاه حضرت امام و انقلابيون در بطن نيروهاي انقلاب و نظام دارد.
با داشتن چنين جايگاه و مرتبتي، طبيعي بود كه شهيد باهنر با رأي قاطع مردم غيور كرمان، به عضويت در مجلس خبرگان قانون اساسي جمهوري اسلامي درآيد و در تصميم سازي هاي مهم براي آينده نظام، انقلاب و كشور به خوبي ايفاي نقش كند. به علاوه، با وجود دارا بودن چهره اي فرهيخته و باسابقه در امر بارز فرهنگ و آموزش، اعضاي شوراي انقلاب، شهيد باهنر را به نمايندگي اين شورا در وزارت آموزش و پرورش معرفي كردند تا به صورت هم زمان در چند نقطه مهم و حساس مثمرثمر واقع شود. شهيد باهنر، مدتي را هم با رأي قابل توجهي كه از مردم تهران دريافت كردند در نخستين دوره مجلس شوراي اسلامي، نماينده پايتخت بودند كه در پي انتخاب شدن به عنوان وزير آموزش و پرورش در كابينه شهيد رجايي از مجلس كناره گيري كردند. در نخستين ايام پيروزي انقلاب نيز شهيد باهنر در معيت مبارزين و برخي علماي اعلام، همچون حضرت آيت الله خامنه اي، شهيد مظلوم دكتر بهشتي. آيت الله موسوي اردبيلي و آقاي هاشمي رفسنجاني به تأسيس حزب جمهوري اسلامي مبادرت ورزيدند. طبيعي بود كه در نظام برآمده از خون هزاران شهيد والامقام، مي بايست نيروهاي مؤمن و متعهد زير يك چتر واحد گرد هم مي آمدند و فعاليت هاي خود را در چارچوب همين نظام و قانون اساسي برآمده از آن تداوم مي بخشيدند. حضرت آيت الله خامنه اي درباره ايفاي نقش مؤثر شهيد باهنر در قالب اين حزب چنين مي فرمايند: «راجع به آن روزها، من خاطرات شيرين و بسياري دارم. اساسنامه و مرامنامه را من و شهيد باهنر نوشتيم؛ نه اين كه تهيه كنيم. بايد بگويم در تكوين و ايجاد اساسنامه و مرامنامه، همة ما سهيم بوديم. مخصوصاً شهيد بهشتي سهم زيادي داشت.
بعد از اين كه مواد مورد نظر تهيه شد، من و ايشان آن را - اصاح- كرديم، يعني تنظيم و تدوين كرديم و به شكل كنوني به وجود آورديم. آن روزها، يعني آخرين كارها در اين زمينه، روزهايي انجام گرفت كه تازه اماماز خارج وارد ايران شده بودند و همة ما نگراني هاي بسياري داشتيم. در مدرسة رفاه كه مركز ما بود، شايد بتوانيم بگوييم در طول روز، نيم ساعت آرام و قرار نداشتيم. مرتب دنبال كارهاي گوناگون و گرفتاري هاي فراواني كه وجود داشت و بهتر اين است كه بگويم مسائل فراواني وجود داشت. مرتب پادگاني بود كه سقوط مي كرد، اداره اي بود كه در اختيار مردم قرار مي گرفت. اداره هايي بودند كه به عنوان همبستگي به اين جا مي آمدند. درگيري هايي بود كه در شهر روي مي داد، افرادي بودند كه شهيد مي شدند، خبرهايي بود كه از هجوم ضد انقلاب به تهران از طرف قزوين و كرج مي رسيد و خيلي مسائل وجود داشت كه همة اين ها را مي پرسيديم. بازداشت ها و دستگيري ضد انقلاب بود كه پي در پي وجود داشت. رجال گردن كلفت و معروف رژيم گذشته به وسيلة جوانان حزب الله دستگير مي شدند و مثل گرگي كه به دام افتاده باشد، حالت بره به خودشان مي گرفتند و به طرف اطاق هاي طبقة سوم مدرسة رفاه فرستاده مي شدند تا تكليف شان روشن بشود. به هر حال، مسائل زياد بود و در خلال اين مسائل، ما ناگهان با دوستاني كه يك سال و نيم دربارة تشكيلات اسلامي بحث و مذاكره و كار بي شمار كرده بوديم، به اين فكر افتاديم كه مسأله - حزب- دارد در بين اين همه مسائل روزمره گم مي شود و حزب يك نهاد پايدار است و يك چيزي است كه براي آيندة انقلاب ضروري است و تشخيص ما اين بود و امروز هم تشخيص من همين است. بنابراين، مي بايست براي آن فكري بكنيم. لذا در بين همة آن مسائل، كه البته نگفتم، جلسات شوراي انقلاب هم تشكيل مي شد و جلسه با اعضاي دولتي كه داشت تشكيل مي يافت، تشكيل مي شد. خيلي كارها داشتيم و در خلال اين كارها، مرامنامه و اساسنامة حزب هم مراحل آخر خودش را طي مي كرد. من و شهيد باهنر مأمور شديم كه ار طرف جمعي اين كار را انجام بدهيم و بايد اعتراف كنم كه زحمت بيش تر را مرحوم شهيد باهنر كشيدند. قسمت سنگين بار روي دوش مرحوم باهنر بود. دو نفري رفتيم منزل مرحوم شهيد اسلامي كه از چهره هاي بسيار منور انقلاب بود. حيف كه از دست ما رفت و از دوستان عزيز و قديمي من بود. از اول انقلاب، ما با او هم كاري و هم دلي و رفاقت نزديك داشتيم. خانة او پاتوق ما بود. من كه از مشهد مي آمدم، خانة او مي رفتم و مي ماندم.
رفتيم منزل ايشان. خود شهيد اسلامي هم نبود. هوا هم سرد بود. زير كرسي نشستيم و مشغول كار شديم. بعد چون من كار زيادي داشتم، بيرون آمدم. شهيد باهنر از صبح تا شب نشست و من تعجب كردم كه ايشان از نشستن خسته نشده، الا كار خودش به جاي خود. عصر شد. باز يكي دو ساعت با هم كار كرديم و باز من رفتم. باز او نشسته بود و شب مجدداً من رفتم. به نظرم دو شبانه روز ما با هم كار كرديم تا كار تمام شد.
البته بين من و شهيد باهنر نوعي هم زباني وجود داشت. اين هم زباني شايد بين شهيد باهنر و هيچ يك از برادران نزديك و همكار ديگرمان و بين من و ساير برادران وجود نداشت. يعني خيلي نوشتن و گفتن هم را مي پسنديديم و قبول مي كرديم. قبلاً هم كارهاي مشترك با هم داشتيم. همين -تاريخ و انسان- را من و شهيد باهنر مسئوليت و تنظيمش را به عهده داشتيم. قبل از انقلاب در سال هاي 1348 يك جمع بزرگي در تهران تشكيل شد كه مسئول تهية جهان بيني اسلام بود. بعد از يك سال از گذشت ]تأسيس[ اين جمع، باز يك بخش مهمي از انجام كار مهم جهان بيني به من و شهيد باهنر محول شد كه فكر مي كنم كه باز نوشته هايش در منزل ايشان و در اختيار خانوادة ايشان باشد. به هر حال، من و شهيد باهنر كار مشتركِ نوشتني زيادي را انجام داديم. در اين جا با هم نشستيم و اساسنامه را تهيه كرديم. بعد براي آخرين مراحل تصويب، ]آن را[ به كانون توحيد برديم كه پايگاه اوليه حزب آن جا بود، با مرحوم شهيد بهشتي و آقايان هاشمي رفسنجاني و موسوي اردبيلي، 5 نفري نشستيم و تمام كرديم و ]حاصل را[ بنده خدمت امام بردم. » )به نقل از كتاب خورشيد كوير، صفحات 221 الي. (223
پس از حادثه عاشوراي هفتم تيرماه 1360 و انفجار دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي در كربلاي سرچشمه تهران، كه به شهادت دبيركل وقت حزب )دكتر بهشتي( و 72 تن از ياران صديق حضرت امام منجر شد، شهيد باهنر در جايگاه يكي از اعضاي مؤسس و بلندپايه حزب به عنوان دومين دبيركل آن برگزيده شدند.
آن زمان حضرت آيت الله خامنه اي يك روز قبل از حادثه هفتم تيرماه در مسجد اباذر مورد هجوم و ترور ناجوانمردانه منافقين قرار گرفته و به سلك جانبازان انقلاب اسلامي پيوسته و در حال گذراندن دوره درمان بودند. همچنين آيت الله موسوي اردبيلي پس از شهادت شهيد بهشتي به رياست ديوان عالي كشور انتخاب شد و آقاي هاشمي رفسنجاني نيز از قبل، رياست مجلس شوراي اسلامي را برعهده داشت. بنابراين مناسب ترينفرد براي تصدي دبيركلي حزب، شهيد باهنر بود. همسر شهيد از آن روزها چنين ياد مي كند: «روز انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي در هفتم تير، آقاي باهنر براي مأموريتي از دفتر بيرون رفته بود. ظاهراً به آموزش و پرورش رفته بود. بعد آمد منزل و مسأله انفجار دفتر حزب را پي گيري كرد. آن شب كه به منزل آمد، به شدت ناراحت بود. متوجه شديم دكتر بهشتي شهيد شده است. شروع كرد به گريه كردن. شهيد بهشتي به قول بعضي ها بازو و دست راست حضرت امام بود.
موقعي كه آقاي باهنر نخست وزير شد، به منزل يكي از دوستان دعوت شديم. به من تبريك گفتند. من گفتم تبريكي ندارد، هر چه مقامش بالاتر مي رود، يك قدم به شهادت نزديك تر مي شود. شهيد باهنر به من گفت وظيفة تو كم كم سنگين تر مي شود. بايد برويد به خانة شهدا سربزنيد. ببينيد چه گرفتاري ها و دردهايي دارند. براي سالگرد انقلاب به آلمان رفت. منافقين برخوردهاي بسيار بدي با او كردند و گوجه فرنگي و تخم مرغ به طرفش پرت كردند. اين را هم دوستانش به من گفتند. خودش چيزي نمي گفت. مشكلات كاري را هرگز در خانه مطرح نمي كرد. »
نخست وزيري شهيد باهنر، مدتي پس از پيروزي شهيد رجايي در انتخابات پرشور رياست جمهوري اسلامي رخ داد و اين بار، نوبت به پرچمداري ديگر رسيد تا قافله سالار حزب گردد و ايشان كسي نبودند جز حضرت آيت الله خامنه اي كه تا حدي بهبود يافته بودند. دولت شهيد رجايي در پي خلع بني صدر از رياست جمهوري و با رأي چهارده ميليوني مردم هميشه در صحنه، بر سر كار آمد تا كمبود هاي ناشي از آزمون و خطاهاي سال هاي نخست پيروزي انقلاب و همچنين ويراني هاي جنگ تحميلي را ترميم كند و كشورمان را در پيشبرد به سوي اهداف عاليه انقلاب و از همه مهمتر پيروزي در دفاع مقدس ياري رساند. ولي متأسفانه دامنه ترورهاي ننگين منافقين و افراد ضدانقلاب در حمايت از استكبار جهاني باز هم تداوم يافت و اين بار، در هشتم شهريورماه 1360 ، در حالي كه فقط چند هفته از شروع به كار دولت جديد مي گذشت و تازه، وزراي كابينه انتخاب شده و مي رفتند تا مشغول خدمت شوند، رئيس جمهور رجايي و نخست وزير باهنر در حادثه ساختمان نخست وزيري آماج آن حمله ناجوانمردانه قرار گرفتند و به فوز عظماي شهادت نائل شدند. اما چه باك كه به فرموده پير و مقتداي انقلاب، حضرت امام خميني)ره(، «رجايي و باهنر، اگر نيستند، خدا هست... »
و همين نيروي لايزال بود كه كشتي نظام و انقلاب را از ميان سهمگين ترين طوفان ها به سلامت گذراند و خوشبختانه امروز در سي و ششمين سال پيروزي انقلاب اسلامي، شاهد شكوفايي روزافزون اين انقلاب و نظام مقدس جمهوري اسلامي در ميهن عزيزمان هستيم.
از آن
پس،
هفته
منتهي
به
روز
هشتم
شهريورماه نيز به يادبود آن دو
ستاره
درخشان،
هفته
دولت
نام
گرفت
و هر
ساله
اعضاي
محترم
دولت
با
حضور
بر
مزار
مقدس آن
دو
عزيز
ضمن
اداي
احترام
و
قرائت
فاتحه
با
آن ها
پيمان
دوباره
مي
بندند
تا
يك
دم
از
خدمت
به
اين نظام مقدس و
مردم
غيورمان
در
لواي
سيره
حضرت
امام و
منويات
مقام
معظم
رهبري
كوتاه
نيايند.
دكتر
مهدي ابراهيمي نژاد، مؤلف
كتاب
ارزشمند
«ديدگاه هاي مديريتي و سيره
عملي
شهيد
دكتر
محمدجواد باهنر »
ضمن يادآوري
اين
كه:
«با بحث
هايي
كه
در
زمينة صفاتِ ]برجسته و
بارز[
شده،
مي
توان
از
شهيد
دكتر باهنر كه خود
الگوي
يك
انسان
كامل
و
مجسم
مسلمان است، به عنوان
مديري
موفق
نام
برد
و
دانست
كه
اسلام، ديني مديرپرور و
رهبرگرايانه است كه
اگر
كسي
تمام صفات مورد توجه
اسلام
را
رعايت
كند،
مي
تواند
جزء مقبول ترين مديران
باشد
و
اهداف
انساني
و
سازماني
را اجرا
كند...
»
خدمات و الگوي مديريتي اين شهيد عزيز را فهرست وار اين گونه دسته بندي كرده است:
«-1 خلوص و ساده زيستي؛ كه موجب جلب اعتماد زيردستان شد. اعتماد، پيش برندة تمامي امور است و خصيصة جلب اعتماد تنها در مديريت اسلامي به چشم مي خورد.
-2 جاذبه و دافعه؛ كه به لحاظ اعمال كامل اصول و دستورات اسلام در ايشان وجود داشت.
-3 سكوت، صبر و سخن گفتن در وقت معيّن؛ در عين حال كه بيشتر عمل گرا بودند، هنگام صحبت كردن منطق بر كارها و سخنان شان حاكميت داشت.
-4 تخصص و تعهد؛ با توجه به اين كه ايشان بيشتر با آموزش و پرورش كار كرده بود، كار هدايت و روشن گري افكار عمومي، يعني كار فرهنگي را بر امور ديگر، ترجيح مي داد.
-5 استفاده از نيروهاي قوي و قابل اعتماد؛ در نيرويابي از استعداد فوق العاده اي برخوردار بود.
-6 تقسيم وظايف؛ كه باعث شد در به نتيجه رساندن كار مهمي هم چون انقلاب موفق شوند.
-7 آرامش روحي و متانت در زندگي؛ كه ناشي از ايمان و توكل ايشان به خداوند بود.
-8 استفاده از نقش علم و آگاهي در كارها و اثبات توانايي و تخصص؛ در مجموعه ها و تشكيلات افراد هميشه با توجه به ميزان علم و آگاهي شان در مسائل، به كار منصوب مي شدند.
-9 دقت در گزينش مديران مياني و تفويض اختيار؛ هميشه سعي در انتخاب شايسته سالارانة افراد داشتند و پس از آن با اعتمادي كه داشتند، تفويض اختيار مي كردند تا سرعت انجام امور بالا رود.
-10 قدرت بيان و سخن وري؛ كه با توجه به بحث فرهنگي ايشان بسيار منطقي بود و تأثيرگذاري عميقي داشت.
-11 اطاعت پذيري از رهبر؛ فرامين امام را با جان و دل پذيرا بود و ايشان را الگو و سرمشق قرار داده بود.
-12 گزينش درون سازماني؛ بيشتر سعي مي كرد كه از عناصر فداكار انقلاب و افرادي كه براي جامعه زحمت كشيده بودند و امتحان خود را به خوبي پس داده بودند، انتخاب كند.
-13 پذيرش اجتماعي با توجه به مشروعيت ديني؛ ايشان با توجه به تلاش و فداكاري اي كه خود در دوران طولاني مبارزه انجام داده بود و اطميناني كه به او وجود داشت در جامعه اسلامي كاملاً مورد پذيرش عمومي بود.
-14 توانايي و قدرت انتقال مفاهيم؛ اين خصيصة ايشان موجب آن شده بود كه مطالب، به خوبي مورد استفاده قرار گيرد و كج فهمي هاي مشكل ساز به وجود نيايد.
-15 فداكاري؛ قبول مسئوليت كه آن چنان كه شهيد بهشتي به درستي بيان كردند ناشي از عشق و شيفتگي به خدمت و انجام وظيفه بود؛ نه تشنگي قدرت. )اشاره به جملة معروف شهيد دكتر بهشتي كه فرمود «ما شيفتگان خدمتيم نه تشنگان قدرت. )»
-16 شجاعت؛ شجاعت ايشان چه در دوران مبارزه و چه در دوران مديريت و مسئوليت كه در اجراي قوانين، صراحت و عمل گرايي را لازم مي دانستند، ناشي از قدرت ايمان شان بود.
-17 رازداري؛ با توجه مسئوليت هاي حساس شهيد باهنر چه در دوران مبارزه و چه در دوران مديريت ايشان به دليل اين كه اطلاعات مهمي در دسترس شان بود، بر خود لازم مي ديدند كه اين ويژگي را كاملاً در خود ايجاد كنند. تكرار و تمرين اين امر طي زمان طولاني به عنوان يك خصيصه و ويژگي انقلابي و مديريتي در ايشان به صورت ملكه درآمده بود.
-18 ايجاد اعتماد بين زيردستان؛ با ايجاد فضاي دوستانه و صميمي، سعي در اجراي وظايف و نيل به اهداف داشتند.
-19 تدبير و برنامه ريزي در مديريت؛ به طوري كه هميشه تدابير خاص را در مديريت مورد استفاده قرار مي دادند.
-20 مسئوليت پذيري؛ ايشان با مسئوليت پذيري بالايي كه داشتند، هميشه كارهاي بر زمين گذاشته شدة انقلاب را به عهده مي گرفتند.
-21 كار گروهي و مشاركت پذيري؛ انقلاب با اين عظمت، تنها در ساية كار گروهي و هم فكري به ثمر رسيد. هميشه براي انجام امور از تمامي نيروها و امكانات استفاده مي كرد. با اين روش مديريتي، هم اعتماد به نفس افراد بالا مي رفت و هم امور به سرعت و صحيح انجام مي پذيرفت. از طرفي تنش ها و مخالفت ها نيز كاهش پيدا مي كرد.
-22 ثبات شخصيت؛ كه ناشي بود از دين داري و الگوي كاملي كه ايشان انتخاب كرده بودند.
-23 پاسخ گويي؛ خود را در برابر مردم و پيش گاه خداوند پاسخ گو مي دانست و به انجام وظيفه و اداي تكليف و احقاق حقوق مردم معتقد بود.
-24 خستگي ناپذيري؛ با تمام سعي و توان خود كار مي كرد و خستگي برايش معنا و مفهومي نداشت.
-25 جاذبه و نفوذ و تأثير بر افراد؛ كه ناشي از كاريزما و توان ذاتي، به عنوان يك هدية الهي در وجود ايشان بود.
-26 مديريت در بحران؛ شهيد دكتر باهنر با توجه به اين كه فردي كاملاً متين و آرام بود، در بحران ها تمامي جوانب را مدنظر قرار مي داد و با تسلطي كه به امور داشت، بهترين گزينه و راه حل را به صورت تصميم براي انجام امور برمي گزيد.
-27 بهره مندي از عنصر توكل در مديريت؛ توكل او به خدا و اهميتي كه براي آن در مديريت قائل بود، از نكات مهم در تصميم گيري و اجراي تصميماتش بود.
-28 دوري از دنيا و دنيازدگي و توجه به آخرت و آخرت گرايي.
-29 اميد به آينده؛ ديدگاه روشني كه به پيروزي و آيندة انقلاب داشت باعث ايجاد انگيزه در ايشان بود تا با هدف مندي و الگو قرار دادن اسلام، سعي در انجام وظيفه تا آخرين توان داشته باشد.
-30 دقت در امور.
-31 پيگيري امور محوله؛ از خصوصيات بارز ايشان به عنوان يك مدير برجسته بود.
-32 عدم دخل و تصرّف در بيت المال و دقت در حفظ و نگهداري اموال عمومي؛ كه ناشي بود از ديدگاه آخرت گرايي ايشان و زاييدة فرهنگ غني اسلامي كه در آن پرورش يافته بود.
-33 صلابت، توأم با متانت؛ قاطعيت در برخورد با عوامل اغتشاش و ناامني كه خود باعث ايجاد امنيت و ثبات حكومت و نظام شد.
-34 سادگي، صفا و صميمت، پاكي و قناعت؛ كه در وجود ايشان متبلور بود و ناشي از نگاه آخرت گرا و اهداف متعالي اسلامي بود و در ايشان موج مي زد. -35 ايجاد محيط و فضاي مناسب و دوستانه جهت انجام كار.
-36 اعتقاد به اصل شايسته سالاري با انتخاب متعهدترين و متخصص ترين نيروها در جامعه؛ انجام گزينش هاي مبتني بر شايسته سالاري حقيقي؛ كه نمونة بارز آن انتخاب خود دكتر باهنر به عنوان كانديداي مورد تأييد حزب جمهوري براي تصدي نخست وزيري بود كه نشان از شايسته سالاري و توجه به انجام بهينة امور كشور داشت. در ساير امور نيز اصل شايسته سالاري اصل حاكم بر گزينش ها بود.
-37 اعتقاد به لزوم حضور مديران در عرصة فرهنگي؛ كه آن را لازمة پيشرفت فكري و بالا بردن سطح فرهنگ عمومي جهت افزايش انگيزه در افراد مي دانست. »
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 111