اربعین که میرسید بغض غریبی تو صداش بود
شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۵۵
اربعین که میرسید بغض غریبی تو صداش بود/ بغض بیصدایی که تا وقت رفتنش باهاش بود
اربعین که میرسید بغض غریبی تو صداش بود
بغض بیصدایی که تا وقت رفتنش باهاش بودبه خیال تاول پاهای بچههای زهرا
دَس به دیوار میگرفت، راه رفتنش یواش یواش بود
توی روضهها فقط عاشق روضههای عباس
توی روضههای عباس عاشق تشنگیاش بود
از نجف تا کربلا گریه میکرد و سینه میزد
از نجف تا کربلا فقط خودش بود و خداش بود
از نجف تا کربلا میرفت و از پا نمیافتاد
آروم و قرار نداشت انگاری قلبش تو پاهاش بود
تو یکی از موکبا شنید که سوریه رُ بسته ن
دل زینبُ شکسته ن، زینبی که جون ْفداش بود
بعد اربعین که برگشت، یه حال تازهای داشت
نصفه شبها یه دعای تازهای تو ربّناش بود
کولهبارشُ دوباره بست و راهی سفر شد
فرقش این بود که یه سربند یا زینب لابلاش بود
بعضیا زخم زبون بهش زدن، بعضیا تهمت
همه جا کرب و بلاس؛ سرش فقط به کربلاش بود
خبرش اومد سرش قراره دیگه برنگرده
خبرش اومد همین خواهشش از امام رضاش بود
اربعین روز سوا کردن ِ مردای ظهوره
اربعین آخر قصّه نه که تازه اوّلاش بود
نظر شما