شیخ فضل الله نوری و مشروطیت در کلام آیت الله بهجت
ماهيات رخداد مشروطيت
اين همه بلاها كه بر سر ما مي آيد، با دست خودمان به وجود آمده است و علت و سببش خود ما هستيم. خودمان نيزه به پهلوي خود می زنيم و آخ مي گو ييم و سپس از دست خود فغان و ناله مي كنيم.اين همه بلاها كه از زمان مشروطه تا به حال به ما و ملت ما وارد شده و مي شود، همه به دست امثال خود ما و مولود مشروطه است و با امضا و تاييد خود ما به وجود آمده است. در مشروطه به دروغ و فريب چنين وانمود كردند كه مي خواهند احكام اسلام اجرا شود و در راس مجلس شورا و تشكیلات قانون گذاري، شش نفر از فقهاي طراز اول خواهند بود كه قوانين مجلس را با احكام شرع تطبيق مي نمايند.
از سوي ديگر از زمان مشروطه تا كنون تبليغ كرده اند كه اسلام قابل اجرا نيست. كفار و استعمارگران در دروغ گفتن و فريب دادن ماهرند و ما در فريب خوردن! در نامه اي كه مرحوم شيخ فضل الله نوري براي شهرستان ها نوشته بود، آمده است:اي مردم مسلمان، خود انصاف دهيد آيا اخلاق ايراني ها در دوران مشروطه عوض شده يا نه و فلان كار، تشبه به اروپائي ها شده يا نه؟!
حتي اين مطلب را هم به صراحت گفتند كه اسلام براي حكومت، ناقص است!مگر حكومت بني عباس پانصد سال طولن كشيد؟!
بدتر از استبداد را در مشروطه كردند. رئيس مجلس را كشتند و... بعد معلوم شد كه اينها محلل هستند و مطلب چيز ديگري بوده است. اگر كسي در اين گونه جريانات از مقصد دور نرود و فريب نخورده و گمراه نشود، بايد خوشحال باشد. عجيب تر اينكه مقدمات اين مطالب و امضا و تاسيس مشروطه به دست علما فراهم شد، و مجلس با وكلاي آن چناني آن هم با نظارت شش فقيه و ... تشكیل شد، ولي سرانجام كار به جايي رسيد كه به وكلاي مجلس گفتند : «يا بايد عمامه ها را از سر برداريد، يا از مجلس بيرون برويد! » وزير دربار گفته بود: «وكلاي معمم به جاي عمامه بايد كلاه پهلوي بر سر بگذارند »! (1)
***
ما از حِكَم و مصالح اراده تكوينيه خدا اطلاع نداريم. به حسب ظاهر، جريان مشروطه دسيسه اي بود از انگليس كه ايران را از حلقوم روسيه بيرون آورد و مستعمره خود گرداند و در اين امر موفق هم شد.
هم در ايران و هم در دولت عثماني، ولي در بادكوبه، ايروان و تفليس كه از شهرهاي مهم منطقه قفقاز بودند و در مجموع هجده شهر از شهرهاي ايران كه در زمان فت حعل يشاه از ايران جدا شدند، چنين نبود. احتمال مي دهيم اگر ايران هم در دست روسيه باقي مانده بود، مثل همان شهرها،بلشويکي مي شد. بنابراين، يك چيز را در جريان مشروطه نمي توان ناديده گرفت و آن اين كه: اگر مشروطه به پا نمي شد، ايران بر همان وضع سابق حكومت در دست قاجار مي ماند و بر اساس معاهده آنها با روسيه، تقريبا در حلقوم روسيه قرار مي گرفت و اكنون دولت و ملت ايران، كمونيست بودند، زيرا رو س در اعماق ايران نفوذ و حكومت داشت و دولت ايران در آن زمان تابع آنها بود.( 2)
***
عجايب و غرايبي از اين بشر ظاهر مي گردد، قضايا و حوادثي واقع مي شود و بعد از پنجاه سال، علل و عوامل و اسباب آن كشف و معلوم مي گردد. شخصيت بزرگي را كه مخالف مشروطه بود، كشتند، ولي هيچ كس حتي بستگان او نفهميدند كه او را چه كسي كشته است. در هرحال، معروف بود كه اگر وفات هم نكند، او را خواهند كشت.
آخوند ملا قربان علي)رحمه الله( وا مثالا و، از علماي مخالف مشروطه، مستقل بودند و بر اساس نظر خود با مشروطه مخالفت مي كردند، نه براي اين كه آقا سيد محمد كاظم يزدي)رحمه الله( مخالف مشروطه است، بلكه خودشان شخصيت مستقلي در اظهار مخالفت با مشروطه بودند؛ زيرا مي ديدند افراد بي دين و لامذهب، پشتيبان و مروج مشروطه هستند.مرحوم شيخ فضل الله نوري هم در اول با مشروطه موافق بود، ولي بعد ديد مشروطه از سفارتخانه انگليس تاييد مي شود، لذا از همان لحظه برگشت و مخالف شد و گفت: «مشروطه بايد مشروعه باشد.»ولي آنها راضي نبودند و تا آخر هم نشدند، زيرا امضاي طراز اول از علما شرطيت نداشت. گذشته از اين، طراز اول علما را هم انگيس خود مي توانست درست كند! ( 3)
***
دليل مشروطه خواهان اين بود كه دولت قاجار ظالم و مستبد است و دفع ظلم قاجار با مشروطه امكان پذير است؛ بنابراين، براي دفع ظلم قاجار، مشروطه واجب است، غافل از اين كه ظلم را چگونه بايد رفع و برطرف كرد. هيچ كس با ظلم و استبداد موافق نيست، ولي آيا مي شود ظلم را با اشد مظالم برطرف نمود و آن گاه اسم آن را رفع ظلم گذاشت؟! مرحوم آقا ضيا عراقي مي فرمود: «تعجب از اين كه بايد مرد و زن ايراني در لباس شبيه انگليسي ها بشود، چرا آنها درلباس سنتي شبيه ايراني ها نمي شوند؟! »،لذا آقايي كه معتقد به مشروطه بود و براي نماينده شدن در مجلس هم تلاش مي كرد، گفت: «بعد از بيست سال فهميديم كه به سود انگليس تلاش مي كرديم! » آري، ما مسلمان ها در گول خوردن و آنها )كفار و ابرقدرت ها( در گول زدن و فريب دادن مهارت داريم، به خدا پناه مي بريم. ( 4)
***
انگليس خود را كشت تا علما و مراجع را در امر مشروطه خواهي بر له خود موافق كند. بعد هم با چه زحمتي علما به نجف برگشتند و انگليس از آنها التزام گرفت كه ديگر در سياست دخالت نكنند! حيات انگليس به واسطه آنها و دخالت و سياست آنها بود، ولي بعدها وقتي به قدرت رسيد و از آنها مستغني شد، التزام گرفت كه ديگر در سياست دخالت نكنند، با اين همه، مرحوم سيد ابوالحسن در قضيه انتخاب و جريان كانديدا شدن «رشيد عالي » با عده اي ديگر از علما مخالفت كرد، ولي بالاخره انگليس غالب شد!ا ز خواص آقا سيد ابوالحسن)رحمه الله( نقل شده كه مرحوم سيد تا شش ماه در مخاطره و تحت نظر بود.( 5)
***
علماي مشروطه خواه به اسم تقليل ظلم قاجار به ميدان آمدند و مشروطه را تا ييد و امضا كردند،اما چه تقليلي كه سرانجام حاضر نشدند بگويند ما با مشروطه موافق شرع و دين )مشروطه مشروعه( موافقيم و سرانجام كار به جايي رسيد كه موافقت قوانين مجلس با نظر طراز اول فقها را كه به همين وسيله مردم و علماي اسلام و نجف را اغفال كرده بودند، اسقاط كردند و آن شخصي كه موافق مشروطه بود، گفت : «مگر مي شود قانون با مذهب موافقت كند، آن هم مذهب شيعه؟! » و وكلاي مجلس در تطابق قانون با دين توقف و ترديد داشتند، از اطراف تلگراف آمد كه از اين بهتر نمي شود!( 6)
***
علماي طرفدار مشروطه، از طرفداري از مشروطه دست برنداشتند، مگر بعد از امر به خلع لباس وكلاي مجلس كه وكيل بايد عمامه بردارد و سپس وکیل باشد! مرحوم مدرس با اينكه چند بار او را تير زدند، از مخالفت با استبداد دست نكشيد و در برابر رضاشاه و خواسته هاي او ايستادگي كرد ، ولي بالاخره او را هم كشتند!
سرانجام وقتي اهل علم ديدند كه وضع طور ديگر است و مجلس ملي تبديل به يك مجلسا روپائي به تمام معنا شده است، نااميد شدند و به اشتباه و فريب خوردگي خود پي بردند؛آن وقت از ترويج مشروطه دست كشيدند! جريان مشروطه در حقيقت جنگ قدرت ميان دو دولت روس و انگليس بود كه آن همه از علما در اين جريان كشته شدند، تا اين كه سرانجام انگليس، ايران را از حلقوم روس بيرون كشيد. امروز هم با نقش ههاي ديگري ما را فريب مي دهند !( 7)
***
مقدسين علما )غير از مرحوم شيخ عبدالله( با مشروطه مخالف بودند، البته ايراد نمودن و عيب گيري ا ز ديگران آسان است. خدا مي داند كه اگر ما جاي آنها بوديم چه مي كرديم؟ !نمي شود به آنها و اصحاب مشروط يعني مرحوم آخوند خراساني، ميرزايي نا ييني و ... اعتراض كرد، مقامشان خيلي از ما بالاتر بوده است. ( 8)
***
چه پاكاني از بزرگان و علما كه در اثر مخالفت در جريان مشروطه كشته شدند! از طرفداران مشروطه خواسته شد كه مشروطه، مشروعه باشد، ولي آنها قبول نكردند كه كلمه مشروعه را به آن اضافه كنند، به حدي كه براي آقايي در تلگراف نوشتند: «اي گاو مجسم، مشروطه، مشروعه نمي شود! » (9)
***
روساي مشروطه حتي روحانيون بانفوذ را يكي پس از ديگري كشتند، همان هائي را كه توسط آنها ديگران را كشته
بودند! حتي سيد عبدالله بهبهاني)رحمه الله(را بدتر از شيخ فضل الله نوري)رحمه الله( كشتند و همچنين بقيه روحانيون و امثال مرحوم مدرس را بعد از آن كشتند، به حدي كه بعد از قضيه شهادت شيخ فضل الله نوري)رحمه الله(هر كس از علما را كه مخالفت مي كرد مي كشتند، بلكه قبل از قضيه مرحوم شيخ فضل الله هم، چنين بود.(10)
***
در اول امر مشروطه علمايي هم بودند كه پيش بيني و پيش گويي حوادث آينده را آنگونه كه اتفاق افتاد، كرده بودند و آينده را مي ديدند. در گرفتاري ها و ابتلائات انسان چاره اي جز توسل به خدا و پناه آوردن آن به آن و لحظه به لحظه به خدا ندارد. ( 11 )
***
آيت الله شيخ فضل الله نوري و مشروطه
مرحوم شيخ فضل الله نوري و آقا سيد محمدكاظم يزدي تمام آنچه را كه]بعدها[ واقع شد پيشگويي كرده بودند؛ زيرا مي دانستند اگر درد دين از انگلستان پيدا شود! و جريان مشروطه از طرف سفارت انگليس تاييد شود، اين مشروطه، مشروعه نخواهد بود و براي دين نيست و به درد مسلمان ها نمي خورد. اتفاق و اتحاد علما و مسلمان ها مطلوب است، اما اتفاق بر حق، نه بر باطل، اتفاق مسلمان ها بر مسلمات دين اسلام و قرآن، نه بر غير آن.(12)
***
وقتي مرحوم شيخ فضل الله نوري فهميد كه تا ييد مشروطه صحيح نيست، چون ديد از طرف سفارت انگليس تا ييد و پشتيباني مي شود و كسان ديگري غير از علما و متدينين و به تعبير ايشان پاچه ورماليده ها از مشروطه حمايت می كنند و ديد كه اين دو طايفه روحاني و غير روحاني در صف مشروطه خواهي نمي شود با هم جمع شوند و در يك صراط و در يك خط و يك راه و به منظور يك هدف حركت نمي كنند، از مشروطه خواهي دست كشيد و فرمود: «مشروطه، بايد مشروعه باشد. » مشروطه خواهان با شايعه پراكني وانمود كردند كه ايشان موافق مشروطه است، ولي استبدادي ها با رشوه او را خريده اند. چگونه ممكن و متصور است كه انسان به خاطر رشوه، حاضر شود به دار آويخته شود؟!سرانجام، مرحوم شيخ فضل الله نوري را با آن عظمتش در علم و عمل، به دار آويختند و كشتند، زيرا مي ترسيدند قيام مشروطه خواهي را به عقب بيندازد و يا حداقل در ديگران شك و ترديد ايجاد كند. مرحوم آقا سيد عبدالله بهبهاني را هم كه در راس مشروطه خواهان قرار داشت، بدتر از ايشان كشتند. آري، آنها نوكرهاي مطيع مي خواستند، نه آقا بالاسر و مطاع .(13)
***
زماني آقا سيد عبدالله بهبهاني)رحمه الله(در مجلسي رو كرد به آقا شيخ فضل الله نوري)رحمه الله(و گفت: «به ياري خدا، ايران را بهشت مي كنم» شيخ به او فرمود«شيرازه مملكت از دست رفته، چنين كاري امكان پذير نيست. » و در ادامه فرمود: «اگر در دريا هم مخفي شوم، مرا خواهند كشت. تو را هم بين دو ركن نماز مي كشند».
سرانجام شايد آقا عبدالله بهبهاني)رحمه الله(را فجيع تر از مرحوم نوري كشتند، با اينكه شخص اول مشروطه خواهان بود. با اينكه ديد مرحوم نوري را كشتند، باز از مشروطه و مشروطه خواهي دست برنداشت! (14)
***
مرحوم شيخ فضل الله نوري كه از مخالفين مشروطه بود، از پيش خبر مي داد كه كشف حجاب از لوازم مشروطه است.
آن مرحوم مي ديد كه مقررات مشروطه به ظاهر اسلامي است، ولي از مصادر لاابالي و بلكه بي دين سرچشمه مي گيرد و تاييد مي شود؛ لذا به]برخي از[ مشروطه خواهان گفته بود: «مرا مي كشند، شما را هم مي كشند. » در نهايت نيز چنين شد. (15)
***
در ماجراي مشروطه تلگرافي آمد. صورت تلگراف اين بود: دفع نوري لازم است؛ زيرا مرحوم شيخ فضل الله نوري مي گفت: «مشروطه، مقدمه كشف حجاب است.انگور انداختيم تا سركه شود، ولي شراب شد»! همچنين از مرحوم سيد يزدي پرسيدند: «آيا شما فتوا داده ايد كه مشروطه حرام است؟ » فرمود: «بله، حرام است الي ابدالدهر! »و مرحوم آخوند خراساني كه طرفدار مشروطيت بود، بعد از شهادت نوري گريه مي كرد. (16)
یكي از وزراي مصر يا سوريه، قضايايي را از سيد جمال الدين اسدآبادي نقل نموده كه آنچه او تصريح نكرده بوده، ولي از آن پرهيز مي داد واقع شده است،از آن جمله تسلط انگليس بر ممالك اسلامي كه قبلا در اختيار روس بود، مخصوصا ايران در زمان ناص رالدين شاه، لذا محمدعلي شاه و امثال او به سفارت روسيه پناهنده شدند و به مرحوم آقا شيخ فضل الله نوري هم پرچم روسيه را نشان داده بودند كه بدانجا پناهنده شود تا در امان باشد، ولي ايشان فرموده بود: «فرار نمي كنم، چون شكست اسلام است؛ پناهنده شدن به روس هم شكست اسلام است؛ مضافا بر اينكه، هركجا بروم مرا خواهند كشت ! » (17)
***
مرحوم شيخ محمد حسين اصفهاني مي گفت: «از زماني كه مرحوم شيخ فضل الله نوري را به دار آويختند، ديگر اين ملت روي )روز( خوش نخواهد ديد. مي دانيم كه خداوند مي فرمايد: «ا ن الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم » خداوند سرنوشت قومي را تغ يير نم يدهد، مگر اينكه آنان، خود آن را دگرگون كنند. و نيز م يفرمايد: «ان عدتم عدنا »اگر برگرديد، ما نيز برمي گرديم. (18)
***
از آقاي اشعري كه عالم راستگويي است نقل شده كه مي گفت: دايي من كه سيد و از شاگردان مرحوم شيخ فضل الله نوري) رحمه الله( بود، در شبي كه جناز ه ايشان را به قم آورده بودند تا فردا در حجره دفن كنند، در همان حجره صداي قرآن از جنازه آن مرحوم شنيده بود. آقاي ديگري نقل كرده است: لب ايوان مقبره، در صحن مطهر حضرت معصومه)س( نشسته بودم، شنيدم از توي مقبره مرحوم شيخ فضل الله نوري)رحمه الله( صداي قرآن مي آيد. به طرف مقبره رفتم، ديدم كسي نيست، بازگشتم تكرار شد، خلاصه يقين كردم كه صداي قرآن از خود صاحب قبر است. (19)
***
آيت الله سيدمحمد كاظم يزدي و مشروطه
در زمان آقا سيد محمدكاظم يزدي)رحمه الله(يکي از علما و بزرگان اسلامبول كه در آن جا براي مشروطيت زياد ترويج مي كرد، به نجف آمد و با سيد و آخوند خراساني)رحمه الله( در يك جا اجتماع نمودند و آن عالم بر له مشروطه بياناتي ايراد كرد كه براي آزادي اسلام و مسلمانان بايد كوشش نمود. مرحوم آخوند رو كردند به مرحوم سيد و فرمودند : «آقا، شنيديد؟ »سيد)رحمه الله( در جواب آنها فرمود: «وقتي سني ها به نجف و كربلا و ساير شهرهاي شيعه نشين مي آيند، دست بسته نماز مي خوانند و كسي به آنها اعتراض نمي كند و هنگامي كه شيعه ها به مكه و مدينه و شهرهاي سني نشين مي روند، با دست باز نماز مي خوانند و آزادانه مراسم مذهبي خود را انجام مي دهند و هيچ كس به آنها اعتراض ندارد. مي بينيد كه بحمدالله مسلمانان در همه جا آزادند. شما آزادي اسلام و مسلمانان را نمي خواهيد، لابد آزادي كفر و بيبند و باري را مي خواهيد .» (20)
***
عده اي از علماي مشروطه خواه و طلاب طرفدار مشروطيت در محفل مرحوم آقا سيد محمدكاظم يزدي جمع شدند و با شعر و نثر از مشروطه تعريف و تمجيد و از استبداد و ظلم قاجار بدگويي كردند. منتظر بودند مرحوم سيد هم مطلبي بفرمايند. ايشان در حالي كه دستهاي خود را روي عمامه گذاشته بود، با همان لحن و لهجه يزدي فرموده بودند: «مي گويم مواظب عمامه هاتان باشيد »].بعدها[ حاج آقا محسن، رئيس مجلس را در وسط خيابان در حالي كه سوار بر درشكه بود، تير زدند و ترور كردند و كسي جرئت نكرد جنازه اش را از زمين بردارد.
كسي كه متصدي مديريت و رهبري مي شود بايد بهره اي از مقام نبوت داشته باشد، تا اينكه وقتي قيام و مطالبه حق مي كند، لوازم عادي و عقلي و آثار مترتبه و مترقبه آن را ملاحظه كند، زيرا گاهي يك مطلبي مي نويسند و به دست انسان مي دهند تا امضا كند ، مطلبي كه به ظاهر خيلي خوب و موافق با عقل و شرع است، در حالي كه انسان پشت كاغذ و كاسه زير نيم كاسه را نمي بيند. محرك و مرام و منشاء و هدف را بايد ديد، نه نوشته را.
وقتي كسي درباره مطلبی به ميرزاي شيرازي مراجعه مي كرد، ايشان سعي مي كردند هر طور شده ريشه آن را مطلب را به دست آورند و ريشه يابي مي كردند كه مطلب از كجا آب مي خورد و سرچشمه آن كجاست. همان ها كه از مرحوم آخوند بر له مشروطه امضا گرفتند، ابتدا نزد مرحوم ميرزاي شيرازي بزرگ رفتند، ولي ايشان با آن دقت و فطانت و زيركي كه داشت، اسا سنامه آنها را امضا نكرد و به آنها پيام داد تا از سامرا بيرون روند.(21)
***
مرحوم آخوند خراساني روي ميز نشسته بود و مشغول تدريس بود كه ناگهان طلبه اي بلند شد و گفت: «الان تلگراف آمده است كه در تبريز زد و خورد است. اگر آقا سيد محمدكاظم يزدي اختلاف نكند ، غائله مي خوابد! » درس تعطيل شد و طلاب ا ز مسجد به سوي منزل سيد)رحمه الله( حركت كردند. عده اي از طلاب كه مي خواستند از ميان جمعيت بيرون بروند، از هر كوچه اي كه مي رفتند، سركوچه چماق به دستي ايستاده بود. بله، تمام راه ها را به جز راه خانه سيد بسته بودند تا همه مجبور بشوند به منزل سيد بروند. به منزل سيد رسيدندو مرحوم سيد مجبور شد سخن بگويد، لذا فرمود: «كاسه اي پر از زهر است، مي بينم و نمي خورم! ولي شما كه نمي بينيد خوردنش برايتان جايز است!»يکي از ميان جمعيت جواب داد:«اگر نزد يهودي مي رفتيم، چنين جوابي نمي داد! » گويا بعد از اين سخن، وضع خطرناك شد و مرحوم سيد در معرض خطر قرار گرفت، لذا شرطه هاي دولت عثماني آمدند و طلاب را متفرق كردند.
آيا واقعا آنها طلبه و روحاني بودند؟! آيا طلبه براي متفرق شدن نياز به شرطه دارد؟!بعد از اين جريانات، سيد به شيخ عشيره عرب ها پناهنده شد و گفت: «تامين جاني ندارم! »
و عرب ها با احترامي كه به سادات و ذراري حضرت زهرا)س) مي گذارند، گفتند: «هر چه بفرمائيد اطاعت و اجرا مي شود. » و زير پاي سيد، براي تجليل از ايشان قرباني ذبح كردند، و از آن به بعد اطراف سيد)رحمه الله(محافظ بود. (22)
***
بعد از جريان مشروطه و روي كا ر آمدن، از مرحوم آقا سيد محمدكاظم يزدي سئوال شد كه مخالفين شما چطورند؟ فرمود: مخالفت ما با آنها در كبريات نبود، نزاع موضوعي و صغروي بود. (23)
*** بعدا ز شهادت مرحوم شيخ فضل الله نوري، مشروطه خواهان يك هفته يا دو روز جشن گرفتند كه رئيس مستبده را كشتند! ولي بعد از آن يك هفته، چنان ذليل و خوار شدند و شكست خوردند كه تعداد علماي مشروطه خواه به بيست نفر تنزل كرد و آقا سيد محمدكاظم يزدي)رحمه الله( كه خانه نشين شده بود، از خانه بيرون آمد و بيروني ايشان محل ازدحام و آمد و شد گرديد. با اينكه درباره ايشان شايع كرده بودند كه احمدشاه هفت هزار تومان براي او فرستاده است و اين به دليل آن بود كه ايشان يك بار طلاب را دعوت كرد و به هر نفر دو تومان داد، لذا به ايشان گفتند: «تو كه مشروطه را تحريم كردي، حالا چه مي گوئي ؟ » فرمود: «مشروطه حرام است الي ابد الدهر.» )24)
***
محرمات، تنها زنا و قمار و شرب خمر نيست، گاهي يك امضاي بي جا كه مقدمات و زمينه آن را هم ديگران زحمت كشيده و به دست انسان مي دهند ، موجب از بين رفتن اعراض و نفوس مي شود و به مراتب از آن بالاتر است. از ما انتظار نمي رود كه گناهاني از قبيل شرب خمر را در خيابان مرتكب شويم، چون اين كار گذشته از ترس خدا، يك نوع جنون و بي عقلي است و لذا از ما صادر نخواهد شد. كاردار بريتانيا در اتاق خصوصي و شخصي آقا سيد محمدكاظم يزدي)رحمه الله(وارد شد تا از او امضا بگيرد كه مردم بر له انگليس و عليه دولت عثماني جنگ كنند و هفت تير خود را هم به ايشان نشان داد و او را تهديد نمود. ايشان چون زبان انگليسي نمي دانست، با اشاره دست به گلوي خود برد و كشيد و به او فهماند كه: «اگر گردن مرا هم بزنيد، حاضر نيستم امضا كنم! »كاردار ديد كه كشتن و ترور كردن ايشان براي او امضا نمي شود، لذا ايشان را رها كرد و از منزلشان بيرون آمد. (25)
***
آيت الله آخوند مال محمدكاظم خراساني و مشروطه
امضاي تا ييد مشروطيت را زمانيا ز آخوند)رحمه الله(گرفتند كه ايشان كاملا مشغول به فكر و در حال آماده سازي و ترتيب مطالب درس بود. هنگامي كه آخوند)رحمه الله( از پله هاي اتاق مطالعه شخصي به پائين آمد تا به مجلس درس برود و تمام فكرش در جمع آوري درس بود و براي فكر كردن در امر ديگر وقت نداشت، اساس نامه و مرام نامه مشروطيت را به ايشان نشان دادند تا امضا كند. ايشان هم ديد قانون اساسي و مجلس قانو نگذاري و وكلا و نمايندگان مورد وثوق و منتخب مردم و ... همه موافق اسلام و دين است و همه احكام و قوانين جاري مملكت بر طبق قرآن و اسلام و زير نظر شش نفر از فقهاي طراز اول است، بي درنگ در هما نجا امضا كرد!
ما اين قضايا را مي بينيم و مي شنويم، ولي باز هم مثل اين است كه نديده و نشنيده ايم. يك امضا از روي غفلت و اشتباه و يا در اثر فريب خوردن كه از انسان صادر مي شود، خدا مي داند كه چه قدر آثار زيا نبار بر او مترتب مي شود. (26)
***
خدا كند كه انسان از اول كار ، آخر آن را ببيند و بفهمد چه بايد بكند و چه بايد نكند. آقايي مي گفت: «در زمان رضا پهلوي فهميدم كه بايد گوش هاي بنشينم و مشغول تحصيل و تحقيق بشوم! » چه طور افرادي از اهل علم و ايمان، عواقب امور را مي فهميدند ولي ما نمي فهميم؟ ! علت آن اين است كه آنها «اولوا البصائر و الابصار » بودند و وقتي كسي با آنها حرف مي زد و پيشنهادي مي داد، مي فهميدند كه راست مي گويد يا دروغ، و از كجا آب مي خورد!بله، اگر شخصي اول )مقام مرجعيت( افراد را نشناسد و اغراض آنها را نداند، ناخودآگاه همه چيز را مي فروشد و به باد مي دهد. كساني كه در جريان مشروطه از مرحوم آخوند خراساني)رحم الله( امضا و تا ييد گرفتند، واسطه بيگانگان و انگليس بودند كه با ظاهر آراسته اقدام به اين كار كردند. (27)
***
مردم اين زمانه مرجعي را مي خواهند كه به او وجوهات بدهند و دست او را ببوسند، به شرط اينكه تابع و مطيع آنها باشد، نه متبوع و مطاع! كفار، علماي شيعه را به عنوان محلل مي خواهند تا از طريق نفوذ و قدرت آنها به قدرت برسند، لذا همين كه قدرت به آنها منتقل شد، ديگر با مراجع كاري ندارند. حاضرند به آنها احترام بگذارند، اما حاضر نيستند زير بار دستوراتشان بروند.وقتي مشروطه خواهان به قدرت رسيدند، براي مرحوم آخوند خراساني، رهبر انقلاب مشروطه در نجف، نوشتند:«اين گونه نيست كه ما همه فرمايشات شما را بپذيريم» (28)
***
نقل شده كه آخوند ملا قربان علي زنجاني)رحم الله( معروف به حجت الاسلام ميگفت: «به نجف مي روم تا دو نفر را تعزير كنم: يكي آقاي آخوند خراساني و ديگري آقاي شيخ الشريعه اصفهاني» البته به گمانم سه نفر را گفته بود و سومي آقا شيخ عبدالله بود. (29)
***
معاريف اهل فضل در نجف اشرف نقل مي كردند كه عده اي از مشروطه خواهان بعد از شهادت شيخ فضل الله نوري، نزد مرحوم آخوند خراساني رفتند و از او خواستند كه عليه مرحوم آخوند ملا قربانعلي كه از اول مخالف مشروطه بود و زهد او هم معروف بود، تلگراف كند، ولي مرحوم آخوند به آنها پاسخ داد:«شما دنياي مرا از بين برديد. آيا مي خواهيد آخرتم را هم از بين ببريد؟ 30)» )
پي نوشت ها:
1( درمحضرحضرت آیت الله العظمی بهجت ،تالیف محمد حسین رخشاد/ ج /1ص 117 و 118
( 2همان/ ج1 /ص 65 و 66
( 3همان/ ج2 /ص 195 و 196
( 4همان/ ج2 /ص 374
( 5همان/ ج2 /ص 71
( 6همان/ ج /2ص 381
( 7همان/ ج /3ص 212
( 8همان/ ج /2ص 311
( 9همان/ ج3/ص 36 و 37
( 10همان/ ج1 /ص 325 و 326
(11 همان/ ج2 /ص 162
( 12همان/ ج /3ص 40
(13همان/ ج /2ص 372 و 373
14( همان/ ج3 /ص 210 و 211
(15 همان/ ج /2ص 189
( 16همان/ ج /3ص 38
( 17همان/ ج /3ص 129 و 130
(18همان/ ج /2ص 384
(19همان/ ج3 /ص 237
(20همان/ ج /1ص 230
(21همان/ ج2 /ص 185 و 186
(22همان/ ج /3ص 218 و 219
(23همان/ ج /1ص 327
(24همان/ ج /3ص 213
(25همان/ ج /1ص 319
(26همان/ ج /2ص 373
(27همان/ ج /3ص 302
(28 همان/ ج /2ص 244 و 245
(29 همان/ ج /2ص 337
(30 همان/ ج /3ص213
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 102 -103
در همین زمینه بخوانید: