سه‌شنبه, ۱۹ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۲۹
شهید محمد علی خانی شهرستانی در دهم مهر ماه 1364 در منطقه غرب کشور به شهادت رسید.
نگاهی به زندگی نامه  و خاطرات شهید محمدعلی خانی شهرستانی


نوید شاهد: شهید محمد علی خانی در تاریخ 8/1/1346 در روستای تنگ کرم به دنیا آمد. دوران پر نشاط کودکی را در کنار پدر و مادری مهربان و زحمتکش به سر آورد و در سن هفت سالگی راهی محیط مدرسه شد و تحصیلات خود را تا اول راهنمایی ادامه داد و بعد به خاطر فقر مالی و کمک به پدر ترک تحصیل کرد و به کارگری پرداخت.

ایشان 6 برادر بودند و خواهر ندارند و ایشان پسر بزرگ خانواده بود ایشان خیلی ساکت بودند هر مهمانی یا هر جلسه خانوادگی که پیش می آمد ایشان کمتر صحبت می کردند همیشه ساکت بود اگر حرفی می زد همیشه راهنمای این و آن می شد و همه اقوام از ایشان راضی بودند. بعد که جبهه و جنگ شروع شد ایشان وارد بسیج شدند و بعد گفت که می خواهم به جبهه بروم ولی با مخالفت خانواده مواجه شد و بعد از مدتی ایشان وارد ارتش شدند و بعد از اخذ درجه به منطقه غرب کشور رفتند و در آنجا خدمات زیادی انجام دادند؛ سرانجام در تاریخ 10/7/1364 به شهادت رسید.

نگاهی به زندگی نامه  و خاطرات شهید محمدعلی خانی شهرستانی

ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ

* خاطره اول از زبان خانواده شهيد:

شهید محمد علی راهنمای دیگران بود و تمام علم و تجربه خود را در اختیار دوستان می گذاشت، همیشه دیگران را نصیحت می کرد و راه و چاه زندگی را به آنها نشان می داد. در تمام نصیحت هایش از گفته های امام استفاده می نمود، در مقطع راهنمایی که بود تصمیم گرفت که در مدرسه نماز جماعت برپا كند. بنابراین با مدیر مدرسه راجع به این موضوع صحبت کرد و ايشان نیز قبول کرد و از آن روز به بعد هر روز ظهر نماز جماعت برپا می شد و بسیاری از جوانان که نماز نمی خوانند در روزهای نخست به اجبار به نماز می آمدند بعد از مدتی همه ی بچه ها و دانش آموزان با رضایت کامل، و با میل و رغبت خودشان به نماز می ايستادند و از این موضوع خیلی خوشحال بودند.

نگاهی به زندگی نامه  و خاطرات شهید محمدعلی خانی شهرستانی


* خاطره دوم از زبان يكي از افراد خانواده شهيد:

خاطره دیگری که از شهید دارم در مورد تحمل بالاي او در موقع درد و رنج بود كه به روی خود نمی آورد. در کلاس پنجم ابتدایی بعد از بازگشت از مدرسه دچار دل درد عجیبی شد وقتی به خانه آمد به روی خودش نياورد و به اتاق رفت و خوابيد. مادرم متوجه مي شود و به او می گوید: چه شده؟ اتفاقی برایت افتاده است؟ محمد علي در حالی که از درد به خودش می پیچيد گفت: دل درد دارد. پدر و مادرم از ترسشان داروهای گیاهی به او دادند که هیچ اثری نداشت و بعد از تحمل چند ساعت درد او را به بیمارستان می برند و تشخیص پزشک آپاندیس بوده که فوراً او را به اتاق عمل انتقال دادند و بعد از یک هفته از بیمارستان مرخص شد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده