روایت شهادت «شهید قرنی» در کلام دکتر هادی منافی
دوشنبه, ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۰۹
شهید قرنی، به هیچ وجه دنبال گماشتن محافظ و مراقب برای خودش نبود و فقط زندگی عادی خود را داشت، در خان هاش باز بود و به همین صورت هم ایشان را با گلوله هدف گرفتند... وزیر اسبق بهداشت که هم اکنون نیز به عنوان جراح عمومی در حال خدمت به مردم است، شاهد شهادت بسیاری از یاران انقلاب و امام بوده است. به همین مناسبت خدمت ایشان رسیدیم تا با هم آخرین لحظات حیات این جهانیِ شهید قرنی را مرور کنیم.
موافق با امام و انقلاب بود و به همین دلیل شهید شد

یک بار از خودتان شنیدم که در لحظات آخر حیات دنیوی شهید قرنی، بر بالین ایشان حاضر بودید و تلاش هایی برای نجات جان آن بزرگوار کردید که متأسفانه بی ثمر ماند. از آن ساعات چه چیزهایی را به یاد می آورید؟

اوایل انقلاب و در واقع سال 1358 بود که من تازه از مشهد برگشته بودم، طبق روال عادی، به بیمارستان مهر رفتم که متوجه شدم تیمسار قرنی را غرق در خون به بیمارستان آورده اند. یک تیر به زیر جناق و گلوله دیگری هم به ران پای ایشان اصابت کرده بود، برای بیرون آوردن گلوله زیر جناق، تیمسار قرنی را به سرعت به اتاق عمل بردیم اما متأسفانه تیر، به شریان اصلی و آئورت ایشان برخورد کرده و گروه خون شهید قرنی هم از نوع منفی و نایاب بود. بدتر از همه اینکه از وقتی که افراد گروه فرقان که تیمسار قرنی را در خانه اش که حدود میدان ولی عصر)عح( و روبروی هتل کوثر فعلی قرار داشت ترور کرده بودند، زمان زيادي گذشته بود.

چگونه ایشان را معطل کرده بودند؟

تعداد دیگری از ضاربان یعنی همدستان آن هابا لباس مبدل برای تظاهر به کمک، آن جا رفته بودند و به جای کمک کردن، تیمسار را در محل حادثه معطل کرده بودند. آ نطور که به ما گفته اند در حیاط باز بوده که به تیمسار شلیک کردند، در همین حین هم عده ای برای کمک به داخل خانه رفته بودند تا محل زخم ها را پانسمان کنند و به این ترتیب نیم ساعت زمان طلایی و مهم از نظر درمانی، از دست رفته بود و از آ نجاکه شریان اصلی آسیب دیده بود، خون زیادی از تیمسار رفته بود، ما هم خون سازگار با بدن ایشان را نداشتیم که به ايشان تزریق کنیم.

پس وقتی تیمسار را به بیمارستان رساندند هنوز زنده بود.

بله، اما با رنگی پریده. معلوم بود خونریزی داخلی کرده اند. بالاخره ایشان را به اتاق عمل بردیم ولی قبل از این که بتوانیم کاری برای شان انجام دهیم، شهید شدند. هنوز و پس از گذشت سی و سه سال، همواره اولین چیزی که از تیمسار قرنی به یاد می آورم، همین ماجراست، که تلخ و غم انگیز نیز هست. به هر حال اوایل پیروزی انقلاب بود، ما هنوز آ نطور که باید و شاید بر اوضاع و احوال کشور مسلط نشده بودیم، و ایشان نیز اولین شهید ترور در بین سران نظام به حساب می آمدند. یعنی ما از این نظر نیز بی تجربه بودیم و در کار پیشگیری از ترور و اعمال فوریتهای پس از حوادث احتمالی این چنینی هم چندان وارد نبودیم.

حتماً می دانید که ارتش طاغوت، شهید قرنی را بعد از سال ها به دلیل سوابق مبارزاتی اش اخراج می کند اما ایشان به علت ارتباطاتی که با حضرت آیت الله العظمی میلانی و آیت الله طالقانی رحمت الله علیهمادر زندان داشت، جزو جرگه مبارزان و در نهایت در حلقه استقبال کنندگان از حضرت امام)ره( قرار میگیرد. چند روز بعد هم با پیروزی انقلاب اسلامی کار بزرگی را آغاز میکند؛ ابتدا ارتش را تحویل می گیرد و با اعمال پاکسازی های گسترده در آن، در ادامه مسئولیتش از انحلال ارتش جلوگیری میکند ولی بعداً به دلیل مسائل پیش آمده در کردستان و اصطکاک با دولت موقت، مجبور به کناره گیری میشود. از آن فضا چه چیزهایی را به یاد می آورید؟

ببینید، تیمسار قرنی موافق با انقلاب و امام)ره( بود و به همین دلیل هم شهید شد، یقیناً هیچ شکی در این ماجرا نیست؛ چراکه علت دیگری برای ترور ایشان توسط دشمن نمیتوان متصور شد. شهید قرنی، کسی بود که به هیچ وجه دنبال گماشتن محافظ و مراقب برای خودش نبود، فقط زندگی عادی خود را داشت، در خانه اش باز بود و به همین صورت هم ایشان را با گلوله هدف گرفتند، بالطبع کسانی هم که شهید قرنی را ترور کردند آد مهای تروریست و قاتلی بودند. معمولاً تروریستها بیگدار به آب نمی زنند، قبل از هر اقدامی، شناسایی و کسب اطلاعات می کنند تا بفهمند که آن فرد در چه ساعاتی رفت و آمد می کند و با چه کسانی نشست و برخاست دارد. به علاوه چون اوائل انقلاب بود و ما هم تجربه لازم را نداشتیم و بلد نبودیم چگونه از خودمان مراقبت کنیم، حتی از بزرگان مان شاید به غیر از وجود مبارک حضرت امام)ره(هم حفاظت کاملی به عمل نمی آوردیم. در همان وضعیت نیز حضرت امام)ره( شبها در پشت بام محل اقامت شان با بچه های پاسدار و انقلابیون صحبت می کردند.


موافق با امام و انقلاب بود و به همین دلیل شهید شد

و در این میان تقدیر زیبای شهید قرنی نیز این گونه رقم خورد که ایشان اولین شهید در بین سران مملکت لقب بگیرد به نوعی متقدم همه شهدا باشد، در توصیف مقام شهادت این شهید عزیز نیز بحث بفرمایید.

ما قادر نیستیم از چیستی مقام شهادت صحبت کنیم و کنه آن را بشکافیم، ولی همین اندازه که خداوند در قرآن می گوید شهدا نمرده اند، زنده هستند و در جوار ما ارتزاق می کنند، باید فهمید که شهادت، چه مقام بالا و برجسته ای است. مقامی است که خدا به هر کس که بخواهد، میدهد. خداوند، سر امام حسین)ع( را پذیرفت و آن شد مقام امام حسین)ع( که امروز می بینید. فرض کنید اگر این شهادت، نصیب امام حسین)ع( نمی شد، چه اتفاقی می افتاد؟ در نهایت مثل بقیه آدمهای دیگر از دنیا می رفت ولی از دنیا رفتن امام حسین)ع( با آن وضع، رتبه و مقامی اعلا برای ایشان فراهم می شود. شهید قرنی و امثال او نیز جای پای شان را دقیقاً گذاشتند در راه کسانی که برای خدا جنگیدند و شهید شدند، امیدواریم که خداوند از همه آ نها قبول کند. إ نشاءالله که مقام شان عالی است، متعالی هم بگرداند و آ نها را در ردیف شهدای صدر اسلام قرار دهد.

وقتی روزنامه ها و نشریات آن دوره را مطالعه میکنیم، متوجه فضا و جو منفی ای علیه ارتش می شویم. مثلاً می بینیم عده ای استدلال هایی می آورند که خیلی محکم نیست، عده ای از روی غرض و عده ای هم از روی نادانی و ناآگاهی صحبت میکردند که ارتش شاهنشاهی باید منحل و نهاد انقلابی دیگری به جای آن، تأسیس شود؛ حال آن که آن ارتش با سقوط رژیم گذشته خود به خود از میان رفته بود و آن ها این نکته بدیه ی را در نظر نمیگرفتند. به نظر شما چرا فضای اول انقلاب بدین گونه بود؟

ببینید، آن فضا که ای نگونه بود و شکی هم در آن نیست ولی حضرت امام)ره( هوشیارانه اوضاع را زیر نظر داشتند. مسیر را نگاه کنید! مگر عناصري از همین ارتش نبود که مردم را به گلوله م یبست؟ اما حضرت امام)ره( دستور داد که مردم در لوله تفنگ ارتشی ها گل بگذارند، مردم عمل کردند، ارتشیها هم تفنگهای شان را زمین گذاشتند. بالاخره درک حضرت امام)ره( بسیار بالا و ممتاز بود و ایشان میدانستند که همه ما عضو یک ملت و از یک خانواده هستیم اما گروهی هستند که م یخواهند حق و حقوق مردم را ضایع کنند و از خارجیها دستور می گیرند. حضرت امام)ره( هم کاری کردند که آن اقلیت جدا افتاده به جمع ملت بپیوندد، نهایتاً هم موفق شدند. حضرت امام)ره( قصد انحلال ارتش را نداشتند، اگر هم سپاه را کنار این نهاد قرار دادند، به این دلیل بود که بعدها وقتی جنگ با عراق شروع شد، فرمانده کل قوای آن زمان یعنی بنی صدر نمی خواست بجنگند و اگر ما در مقابل عراق مغلوب نشدیم، به یمن همت بچه های خودمان بود. البته نهایتاً ارتش و سپاه یکی شدند و در برابر عراق ایستادند.


موافق با امام و انقلاب بود و به همین دلیل شهید شد

مثل شهید صیاد شیرازی و آقای محسن رضایی که به عنوان دو نماد ارتش وسپاه همیشه با همدیگر متحد بودند.

بله، منظورم این است که ارتش در یک طرف و سپاه در طرف دیگر نبود. شاید گاهی با هم رقابت می کردند ولی هر دو قبول داشتند که مملکت متعلق به همه است، حالا چه ارتشی باشیم، چه سپاهی و چه بسیجی. مهم نیست در چه لباسی باشیم، این، ایرانی است که در برابر دشمن میایستد چون کشور، ایران است و دشمن، دشمنِ ایران و ایرانی. به همین دلیل هم شاید در تاریخ بی سابقه باشد که جنگی دربگیرد و یک وجب از خاک کشور هم از دست نرود؛ با اینکه آن روز تمام دنیا داشتند به عراق کمک می کردند.

در واقع همان ارتشی که شهید قرنی از انحلالش جلوگیری کرد، حضرت امام)ره( آن چنان به آن خط داد که در تمام طول آن هشت سال، به صورت پیاپی ایستادگی کرد.

البته وجود مبارک حضرت امام هیچ گاه به دنبال انحلال ارتش نبودند. حضرت امام)ره( آقای هاشمی را برای این به جبهه فرستادند که ایشان بتواند سپاه و ارتش را کنار هم حفظ کند. شهید صیاد هم ضد ارتش نبود. آ نها یک شعور علمی و نظامی داشتند، کسانی هم که از سپاه آمده بودند، از ملت و بدنهمردم بودند و با عشق و شور و هیجان می جنگیدند، با این تفاوت که ارتشی ها فنی جنگیدند و نهایتاً سپاه هم یک سپاه فنی و نظامی شد.

یادم است روزی که عراقیها وزیر نفت ما آقای تندگویان را گرفتند، ما با هم بودیم. من توانستم فرار کنم، عراقیها در فاصله 40 - 30 متری ما بودند. ما در محاصره عده ای گیر افتاده بودیم اما فکر نم یکردیم که آن ها عراقی باشند، تعجب هم کرده بودیم که چرا خودی ها دارند به ما شلیک می کنند...

آن زمان شما وزیر بهداری کابینه شهید رجایی بودید؟

بله. وقتی این اتفاق افتاد، به خرمشهر رفتیم، بنیصدر هم آن جا بود اما بیمارستان شهر سقوط کرده و آبادان در محاصره بود. 8- 7 جنازه در بیمارستان خرمشهر بود، برق نداشتیم و در همان شرایط باید پاکسازی هم میکردیم. زیر آتش تو پهایی که شلیک می شد، مقدار زیادی از لوازم پزشکی

بیمارستان را جمع کردیم و با کامیون از بیمارستان بیرون آوردیم اما بنی صدر به جای این که نگران اسیر شدن وزیر نفت خود باشد و به ما بگوید چه کار کنیم، ما را مؤاخذه میکرد که شما اینجا چه کار می کنید؟! وقتی شهید تندگویان را گرفتند، باید به آن ها ثابت میکردیم که داریم بیمارستا نها را کنترل می کنیم. این کار، وظیفه ما بود. نمیتوانستیم همه چیز را رها کنیم و برویم ولی به نظر میرسید که برای بنی صدر فرقی نمی کند که تندگویان را ببرند یا نه، من هم آن زمان جوان بودم و سر پرشوری داشتم، به همین دلیل خیلی زود جوش می آوردم، به خاطر این موضوع با بنی صدر فقط کتک کاری نکردیم! می خواهم بگویم چنین جوی نسبت به ارتش و مقاومت در برابر تجاوز و مقاومت در برابر ضد انقلاب وجود داشت، تیمسار قرنی ها نیز هر چند یکی دو سال قبل تر از این زمان اما دقیقاً در چنین فضاهایی فعالیت کردند و شهید شدند. به خصوص که بنی صدر به عنوان یکی از طرفداران ارتش، حاضر نبود به وسیله ارتش با دشمن بجنگد.

امثال بنی صدر دنبال تفرقه بودند اما مردم می گفتند با همین شیوه زیرپوستی جلو میرویم و همین کار را هم کردند و خوشبختانه موفق هم شدند. باقری ها و جهان آراها کارهای زیادی کردند، این ها بچه های جوانی بودند که عشق نگه داشتن وطن و انقلاب، آنها را تشویق به ایستادن و مقاومت می کرد. بالاخره نتیجه آ نهمه مقاومت هم این شد

که حتی یک وجب از خاک کشورمان را هم از دست ندادیم، در حالی که تمام دنیا یعنی آمریکا، روسیه، اروپا و اسرائیل به عراقی ها کمک می کردند و ما شدیداً زیر تحریم و فشار بودیم.

به احتمال زیاد دشمن اطلاع داشت که چنین جنگی درخواهد گرفت. شهید قرنی نیز به عنوان یکی از نیروهای با پتانسیل بالای انقلابی، به محض شروع چنین جنگی می توانست با دانش نظامی اش، به یکی از استوانه های این جنگ بدل شود، کما اینکه در روزهای اول پیروزی انقلاب، مرحوم ظهیرنژاد به دعوت شهید قرنی به سر کار برگشت یا مثلاً همین شهید قرنی بود که شهید فلاحی را مأمور کرد تا به سمت غرب کشور برود و این خطه از کشور را از دست فتنه ضد انقلاب نجات دهد و دشمن هم با پی شبینی چنین شرایط مشابهی بود که شهید قرنی را به شهادت رساند.

آنها میخواستند کسانی را که به نگه داشتن مملکت اعتقاد داشتند، خودفروخته نبودند و به صورت علمی هم کار می کردند، از سر راه بردارند.

چراکه جنگیدن من نوعی که به عنوان تازهِ وارد، وارد کار نظامی شده بودم، با آدمی که سا لها نظامی گری کرده بود خیلی فرق داشت. علت تشکیل سپاه در کنار ارتش نیز برای این بود که به هر حال شرایط وقت، حساس بود و می بایست محتاطانه رفتار کنیم و اگر احتمالاً اتفاقی برای ارتش افتاد، سپاه را داشته باشیم. ملت می خواست به هر قیمتی شده با دشمن بجنگد ولی بنی صدر می گفت چون آن ها فلان قدر تانک دارند و ما نداریم، نباید بجنگیم! باید درصد تجهیزا تمان را بالا ببریم. یادم هست یکی از طراحان کودتای نوژه را گرفته بودند و بعداً وقتی در 31 شهریور 1359 دشمن، اولین بمب را در فرودگاه مهرآباد انداخت، این فرد در زندان گفته بود که عراق حمله کرده، یعنی از همه چیز اطلاع داشت و در بازجوی یها هم گفته بود که آخرین تیر ترکش ما، حمله عراق به ایران بوده است. اولین تیرشان هم که اختلاف بین لر و کرد و ترک و تشکیل احزاب کومله و دموکرات بود که نشد، چون شهید قرنی که سمبل ایستادگی و قاطعیت در برابر آ نها بود، زنده بود و اجازه نمی داد طرحهای شان موفق شود. حمله به طبس هم که جزو آخرین کارهای شان بود اما به لطف خدا آن هم موفق نشد. نهایتاً کودتای نوژه را طراحی کردند که آن هم شکست خورد. هما نطور که خودشان گفتند تیر آخرشان حمله عراق به ایران بود که آن را پرتاب کردند.


موافق با امام و انقلاب بود و به همین دلیل شهید شد

جالب است که شهادت شهید قرنی سرسلسله زنجیر توطئه های این چنینی ترور علیه انقلاب، نظام و مردم بود.

صد درصد. شهید قرنی یک نظامی خوش فکر و خو شذات بود که به وطنش عشق می ورزید و فردی کاملاً انقلابی بود، هر چند که ایشان اگر انقلابی هم نم یبود، همان عشق به وطن باعث می شد تا در برابر دشمن بایستد.

آقای دکتر، شما در آخرین لحظات، بر بالین بس یاری از شهدا حضور داشته اید و شاهد شهادت آن ها بوده اید؛ هم به دلیل سمت تان که در برهه هایی وزیر بهداری بودید و هم به این دلیل که جراح عموی و یک ایرانی باغیرت و انقلابی بوده و هستید. گویا بعد از ترور حضرت آیت الله خامنه ای در ششم تیرماه 1360 که خوشبختانه نافرجام ماند هم شما به بالین معظمٌ له رفته بودید.

بله. ایشان را به بیمارستان بهارلو برده بودند. من در مجلس بودم که شهید دکتر لواسانی مرا صدا کرد و گفت باید به بیمارستان بروم و اوضاع را از نزدیک زیر نظر داشته باشم. وقتی داشتم به طرف بیمارستان بهارلو می رفتم، هر کسی را که فکر م یکردم می تواند در این قضایا کمک کند، خبر کردم. همه در بهارلو جمع شدیم و آن جا حدوداً 40 واحد خون دادیم. آن روز مردم زیادی آن جا جمع شده بودند، وقتی وضعیت حضرت آقا تثیبت شد، ایشان را در برانکار گذاشته و با یک فروند هلی کوپتر به بیمارستان شهید رجایی آوردیم؛ که خوشبختانه به خیر گذشت.

گویا آن مورد هم کار گروه ملحد و ضاله فرقان بود؛ مثل این که روی آن ضبط صوتی که بمب را در آن کار گذاشته بودند، نوشته بودند: هدیه ای از گروه فرقان.

بله، طبیعی است که دشمن هیچ وقت آرام نمی نشیند.

حالات و سکنات شهید قرنی را در لحظات آخر به یاد می آورید؟

یادم هست که شهید قرنی خیلی آرام، راحت و بدون دغدغه، خودش را در اختیار تیم پزشکی گذاشته بود ولی ما متأسفانه نتوانستیم کاری برای ایشان انجام دهیم.

قدرت تکلم هم داشت؟

بله.

آخرین کلماتی که می گفت چه بود؟

چیزی نمی گفت. منتظر بود ببیند که چه کاری می توانیم برایش انجام دهیم. اگر آن نیم ساعت تیمسار را بی جهت در منزلش نگه نمی داشتند و ایشان را زودتر به بیمارستان می آوردند، احتمال نجاتش زیاد بود.

یعنی وضع ایشان وخیم بود؟

عرض کردم که گروه خونی اش کمیاب بود.

آن زمان هم وضع خون چندان خوب نبود.

البته تا حدی وضعیت انتقال خون سر و سامان داشت، سازمان انتقال خون هم داشتیم. قبل ازتشکیل سازمان هم آدم هایی پیدا م یشدند که خون خود را بفروشند اما آن زمان و آن روز به خصوص، گروه خونی شهید قرنی کمیاب بود. اگر فرصتی داشتیم که افراد را برای پیدا کردن خون مناسب و خون رسانی بسیج کنیم، اوضاع متفاوت تر می شد. به عنوان مثال توانستیم از گروه خونی آقا حدوداً 40 واحد به ایشان تزریق کنیم ولی درباره شهید قرنی حتی نتوانس تیم یک واحد خون داشته باشیم.

و ایشان آرام آرام به سوی ابدیت پرواز کرد.

بله. وقتی به اتاق عمل رفتیم، شکم ایشان را باز کردیم که دست کم از خونریزی بیشتر جلوگیری کنیم، اما دیگر فرصتی دست نداد و تیمسار به شهادت رسید.

اینگونه شد که شهید قرنی اولین شهید ترور در سال های بعد از انقلاب نام گرفت و سعادتمند شد.


منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 82

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده