گفت‌وگو با خانواده شهيد حجت‌الله نوچمني، از شهداي پايگاه هوايي T4
چهارشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۵۱
پايگاه استراتژيك «T4» مقري است كه مستشاران ايراني به خواست دولت سوريه از آن براي مقابله قدرتمند با داعش و تروريست‌ها در سوريه استفاده مي‌كنند. اين حمله نظامي موجب به شهادت رسيدن چند نفر از مدافعان حرم شد.
آرزويش شهادت در قامت يك مدافع حرم بود
خبر اين بود: «صهيونيست‌ها به فرودگاه T4 سوريه حمله كرده‌اند» و خبر‌هاي بعدي يكي پس از ديگري شنيده مي‌شد. بزرگ‌ترين فرودگاه نظامي سوريه كه در سال‌هاي گذشته نقش مهمي در مبارزه با داعش در شرق سوريه داشت، اكنون مورد حمله خاستگاه اصلي تروريست‌ها يعني اسرائيل واقع مي‌شد. پايگاه استراتژيك «T4» مقري است كه مستشاران ايراني به خواست دولت سوريه از آن براي مقابله قدرتمند با داعش و تروريست‌ها در سوريه استفاده مي‌كنند. اين حمله نظامي موجب به شهادت رسيدن چند نفر از مدافعان حرم شد. سيدعمار موسوي از اهواز، اكبر زوار جنتي اهل تبريز، مهدي لطفي نياسر، حجت‌الله نوچمني، مهدي دهقان يزدلي، حامد رضايي و مرتضي بصيري‌پور از رزمنده‌هاي ايراني بودند كه توسط جنگنده‌هاي رژيم صهيونيستي در پايگاه هوايي حمص سوريه به شهادت رسيدند. هنوز پيكر شهدا در معراج بود كه با مريم مطوايي همسر شهيد حجت‌الله نوچمني تماس گرفتيم. ايشان به رغم شوكي كه از شنيدن خبر شهادت همسرش داشت و شرايط روحي نامناسب پذيراي گفت‌وگوي‌مان شد.

فصل آشنايي شما و شهيد نوچمني چطور رقم خورد؟
من و حجت‌الله نسبت فاميلي داشتيم. پسر خاله پدرم بود. ايشان متولد 57 بود و من متولد 68. سال 84 با هم ازدواج كرديم. ايشان در سال 89 به عضويت سپاه پاسداران درآمد. حاصل زندگي مشترك‌مان عليرضا شش ساله و النا سه ماهه است.
با وجود نوزاد سه ماهه‌تان، برايتان سخت نبود همسرتان راهي ميدان جنگ شود؟
من مشكلي با حضور همسرم در دفاع از حرم آل‌الله نداشتم. حجت‌الله دي ماه 92 به عراق رفت و حدود چهار ماه بعد يعني در ارديبهشت 93 به خانه برگشت. بعد هم بارها و بارها براي انجام مأموريت به عراق سفر كرد. 20 اسفند 96 براي اولين و آخرين بار به سوريه اعزام شد. ايشان با همه وابستگي و دلبستگي‌هايش به خانواده و زندگي راهي شد و عشق و ارادتش به اهل بيت(ع) را براي خودش تكليف مي‌دانست. حالا كه شهيد شده مرتب ياد آخرين صحبت‌ها و لحظات جدايي‌مان مي‌افتم.

مگر در آخرين ديدارتان چه حرف‌هايي بين شما و شهيد رد و بدل شده بود؟
همسرم قبل از اعزام به سوريه، براي خداحافظي با من و دخترم به بيمارستان بقيه‌الله آمد. دخترم النا بيمار و در بيمارستان بستري بود. آمد و گفت بايد به سوريه بروم. گفتم اجازه بدهيد تا دخترمان حالش بهتر شود و بعد از ترخيص به مأموريت برو. گفت نه بايد بروم. دلش راضي به رفتن بود اما براي من با دو تا بچه سخت بود. گفتم حجت‌جان كمي صبر كن، بچه‌ها كه بزرگ‌تر شدند بعد برو. گفت نه، بايد بروم. اين بار آخرين سفر است. من آن روز متوجه نشدم كه معناي اين جمله‌اش چه بود؟ فكر مي‌كردم منظورش اين است كه آخرين مأموريت برون‌مرزي‌شان است اما انگار مي‌دانست كه اين مأموريت برگشتي ندارد.

بعد از اعزام با هم در تماس بوديد؟
بله. ايشان تماس مي‌گرفت. هر بار از وضعيت و اوضاع منطقه مي‌پرسيدم مي‌گفت همه چيز خوب است. من نمي‌دانستم كه مقر و محل خدمتش جاي حساسي است. براي اينكه نگران نشوم، چيزي نمي‌گفت.

سفارش خاصي نداشت؟
خيلي سفارش دخترمان را مي‌كرد. مي‌گفت دختر بابا مي‌خواهد. الان كه شهيد شده بيشتر براي دخترم ناراحتم.

حمله صهيونيست‌ها و خبر شهادت همسرتان را چطور شنيديد؟
من از شهادت حجت بي‌اطلاع بودم. يعني از طريق رسانه‌ها چيزي متوجه نشدم. دو روزي مي‌شد كه با خانه تماس نداشت. نگران شده بودم. روز سه‌شنبه 21 فروردين بود كه از پادگان محل خدمت حجت تماس گرفتند و گفتند مي‌خواهند به خانه ما بيايند. گفتند حجت مجروح شده است. بعد از اينكه گوشي را قطع كردم با خود گفتم مجروح نشده، شهيد شده است. در منزل پدرم مانده بودم تا حجت از مأموريت برگردد. دوستانش به در خانه آمدند و هر چه اصرار كرديم وارد نشدند. براي همين پدرم رفت تا از آنها دعوت كند به خانه بيايند. من رفتم سمت پنجره تا بيرون را ببينم، چشمم به يكي از دوستان حجت افتاد. دوستانش گريه مي‌كردند. چادرم را روي سرم انداختم و خودم را به پايين رساندم. آنجا بود كه متوجه شدم حجت شهيد شده است. بعد هم متوجه نشدم چه گفتم و چه شنيدم.

شده بود همسرتان از شهادتش بگويد؟
يكي از آرزوهاي همسرم شهادت بود. بارها و بار‌ها در باره اين خواسته قلبي برايم صحبت كرده بود. به برادرش هم گفته بود من در دفاع از حرم شهيد مي‌شوم. آخرين بار هم از شهادت براي من گفت اما باور نمي‌كردم به اين زودي به آرزويش برسد. به برادرش گفته بود من در دفاع از حرم، شهيد مي‌شوم. حجت آرزوي شهادت در قامت يك مدافع حرم را داشت.

گويا پيكر شهيد نوچمني چند بار تشييع شد؟
بله، ما سه مراسم تشييع در پرند و گرگان گرفتيم و بعد از اتمام اين مراسم كه با حضور پرشور مردم برگزار شد، پيكر ايشان را براي خاكسپاري به بهشت زهراي تهران منتقل كرديم. من ساكن تهرانم و مي‌خواستم در آينده وقتي پسرم بزرگ‌تر شد و خواست براي زيارت مزار پدرش برود دوري راه گرگان برايش سخت نباشد. رفت و آمد براي خود من هم كه فرزند كوچك دارم سخت است و با رضايت خانواده همسرم مزار ايشان را به بهشت زهرا (س) منتقل كرديم. حجت گاهي براي مراسم تشييع شهداي پايگاه مي‌رفت. امروز وقتي اين مسير را تا معراج شهدا رفتم با خود گفتم چه روز‌ها و چه شهدايي كه حجت براي بدرقه‌شان تا معراج نرفت و امروز خيلي‌ها براي بدرقه‌اش همين مسير را طي مي‌كنند.

الان كه با هم گفت‌وگو مي‌كنيم فقط دو، سه روز از شهادت همسرتان مي‌گذرد. به نظر شما ايشان چطور توانست از نوزاد سه ماهه‌اش بگذرد؟
همسرم خيلي مهربان و دلسوز بود. ما عاشقانه در كنار هم زندگي كرديم. من واقعاً نمي‌دانم حجت چطور توانست دخترش را بگذارد و برود. مي‌دانم كه زيبايي كارشان در همين گذر از تعلقات دنيايي است اما باز هم مي‌گويم همت مي‌خواهد كه همسرم به لطف خدا چنين همتي داشت. النا يك ماهه بود، وقتي گريه مي‌كرد و من او را روي سينه پدرش مي‌گذاشتم، آرام مي‌شد. حجت‌الله ارادت خاصي به اهل بيت داشت و همين ايمان و اراده او را به ميدان جنگ كشاند. عشق به بي‌بي و حضرت رقيه (س) و حضرت زينب (س) او را رزمنده كرد. در اعزام آخر وقتي خواهرش از حجت‌الله پرسيد مي‌گويند به شما پول مي‌دهند، گفت نه آبجي ما فقط براي دفاع از حرم مي‌رويم. حجت ارادت خاصي به ولايت فقيه داشت.

از امروز جهاد شما به عنوان همسر شهيد شروع شده است، چه برنامه‌اي براي فرزندان‌تان داريد‌؟
من نگران پسرم هستم. خيلي گريه مي‌كند و مي‌گويد من ديگر بابا ندارم، چطور النا را بزرگ كنم. حتي پسر شش ساله‌ام نگران خواهر سه ماهه‌اش مي‌شود. از خدا مي‌خواهم صبر زيادي به پسرم بدهد و به من كمك كند. خدا كند در همين ايام حجت به خواب پسرم بيايد تا او كمي آرام شود.

در پايان اگر صحبتي داريد بفرماييد.
من از شما و روزنامه «جوان» براي اين حضور و همراهي در اين شرايط قدرداني مي‌كنم. ما لحظات سختي را مي‌گذرانيم. پدر من هشت سال در جبهه‌هاي جنگ تحميلي حضور داشت و جانباز است. امروز كه به پسرم عليرضا نگاه مي‌كنم مي‌بينم اين روزها را سال‌ها پيش خودم تجربه كرده‌ام. نبودن‌هاي پدر در دوران كودكي را مي‌گويم. دعا مي‌كنم آنها كه بيرون از اين جنگ هستند در كنار خانواده صحيح و سالم باشند و هر كس در ميدان نبرد است، پيروز باشد. شهدا عند ربهم يرزقونند و اميدوارم شفاعت‌شان شامل حال ما بشود. خوب به ياد دارم آخرين بار كه همسرم مي‌خواست برود گفتم حجت‌جان اگر شهيد شدي ما را شفاعت مي‌كني؟ گفت اگر خدا مزد مجاهدت‌هاي من را شهادت قرار داد، حتماً شما را شفاعت مي‌كنم، اما آن لحظه فكر نمي‌كردم به اين زودي به آرزوي قلبي‌اش برسد.

نعمت‌الله نوچمني، برادر شهيد


كمي از خانواده‌تان بگوييد.
من نعمت‌الله نوچمني متولد 1354 برادر شهيد حجت‌الله نوچمني هستم. من سه سال از شهيد بزرگ‌تر هستم. ما هفت برادر و دو خواهر هستيم. پدرم كشاورز بود و با رزق حلال بچه‌ها را پرورش داد و در نهايت در سال 85 به رحمت خدا رفت.

به نظر شما چه شاخصه‌اي در وجود برادرتان بود كه ايشان را به سعادت شهادت رساند؟
نمي‌خواهم خوانندگان اين مطلب اين‌گونه تصور كنند حالا كه برادرم شهيد شده من از ايشان اين‌گونه روايت مي‌كنم. نه، برادرم حجت‌الله خيلي خوب بود. ساده، مخلص و مظلوم. باتقوا بود و براي رضاي خدا كار مي‌كرد. آن‌قدر كه مزد همه اين مجاهدت‌هاي خالصانه‌اش را با شهادت به دست شقي‌ترين اشقيا گرفت. برادرم زحمتكش بود. از 16سالگي كار كرد تا رزق حلال جمع كند. قبل از ورود به سپاه در قسمت فضاي سبز يك مجتمع پذيرايي كار مي‌كرد، بعد كه ديپلمش را گرفت در همان مجتمع راننده شد، مدتي بعد دستيار مدير پشتيباني شد و بعد هم كه به عضويت سپاه پاسداران درآمد.

شما در جريان اعزام‌هاي برون‌مرزي ايشان بوديد؟
بله. حجت‌الله ابتدا به عراق و بعد به سوريه رفت. از سال‌هاي 93 تا 97 در جبهه مقاومت اسلامي حضور داشت. در نهايت هم كه در فرودگاه T4 به شهادت رسيد.

شهيد برايتان از اوضاع و احوال جبهه مقاومت صحبت مي‌كرد؟
بله، با هم در تماس بوديم. هيچ وقت از شرايط كاري‌اش نگفت اما از اوضاع، چرايي حضور و نقش مدافعان حرم در جبهه مقاومت اسلامي برايمان صحبت كرده بود. گاهي كه دلتنگ مي‌شد تماس مي‌گرفت. من به ايشان مي‌گفتم داداش مراقب خودت باش. تو دو تا بچه كوچك داري. دخترت النا هنوز تو را بابا صدا نكرده است. مراقب خودت باش. بچه‌ها به تو نياز دارند. مي‌خنديد و راحت مي‌گفت خانم بي‌بي زينب (س) و بي‌بي زهرا (س) مراقب آنها خواهند بود. ما صاحب داريم. حجت‌الله از چيزي ترس نداشت. راهش را انتخاب كرده بود. بارها و بارها شنيدم مي‌گفت ما مي‌رويم و شهيد مي‌شويم. به من مي‌گفت من به عنوان مدافع حرم شهيد خواهم شد. اين را بار‌ها و بارها گفته بود. داداش به اين يقين رسيده بود. امروز به اين رسيده‌ام كه آنها فراتر از ذهن و افكار ما مي‌انديشيدند.

شهادت‌شان چطور رقم خورد؟
آخرين اعزام برادرم در فرودگاه T4 سوريه بود. متأسفانه در حمله هوايي كه اسرائيل از حريم هوايي لبنان در خاك سوريه انجام داد ايشان و شش نفر از همرزمانش به درجه رفيع شهادت نائل شدند. برادر بزرگ‌ترم خبر شهادت را به من داد. با من تماس گرفت و گفت چه خبر؟ شما چيزي نشنيدي؟ تا اين را گفت ابتدا فكر كردم اتفاقي براي مادرم افتاده است، گفتم نه و بعد صدايش قطع شد، برادر ديگرم گوشي را گرفت و گفت داداش حجت شهيد شده است. تا گفت حجت شهيد شده گوشي از دستم افتاد و نفهميدم چه شد. چون حال جسمي مادر مناسب نبود دو روز بعد خبر شهادت را به ايشان داديم.

در پايان اگر صحبتي داريد بفرماييد.
مي‌خواهم بگويم اينها افراد فوق‌زميني بودند كه براي حفظ اسلام، وطن، شرف و ناموس‌مان رفتند. اميدوارم راهشان ادامه پيدا كند و ما نبايد بگذاريم خونشان پايمال شود. شهدا متعلق به همه هستند. آنها براي اسلام و ناموس رفتند، براي همين متعلق به همه مردم هستند. اين را مردم با حضورشان در مراسم تشييع به ما ثابت كردند و اميدوارم شفاعت شهدا شامل حال ما شود.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده