يک روز که داشتيم خانواده ها را براي اردو ثبت نام مي کرديمیوسف از در وارد شد و سلام کرد. فکر کردم مثل هميشه ميرود و برمیگردد ولي ديدم مکثي کرد و به داخل اتاق وارد شد و با اين که عده زيادي از جمله بعضي از همسران جانبازان در اتاق بودند...

کرامات شهیدان؛(76) توصيف بهشت

نوید شاهد، رابطه من و شهيد يوسف خورشيدي بيشتر دوستانه بود تا کاري. وقتي به اتاق من در بنياد جانبازان کرج مي آمد تا مي ديد جانبازان در اتاق تجمع کرده اند سلام مي کرد و به اتاقي ديگر مي رفت و صبر مي کرد تا سرم خلوت شود، آن وقت پيدايش مي شد.

يک روز که داشتيم خانواده ها را براي اردو ثبت نام مي کرديمیوسف از در وارد شد و سلام کرد. فکر کردم مثل هميشه ميرود و برمیگردد ولي ديدم مکثي کرد و به داخل اتاق وارد شد و با اين که عده زيادي از جمله بعضي از همسران جانبازان در اتاق بودند کنار من نشست. به او گفتم سرم شلوغ است اگر کاري داري گوش من با شماست.

گفت: اردوگاهي را سراغ دارم که اگر بروبچه هاي مجروح شيميايي را به آن جا ببريد خيلي به آنها خوش میگذرد چون حسابي به آنها مي رسند. بعد گفت آيا شما حاضر هستيد در اين مورد قرارداد ببنديد؟ هنوز درست متوجه نشده بودم چه میگويد که ادامه داد من اين کار را پيگيري میکنم و امروز يا حداکثر فردا میخواهم بروم آنجا اگر حاضر هستيد و فکر میکنيد مشکلي پيش نمي آيد بررسي کنم.

وقتي يوسف اين حرف را زد به ذهنم آمد اردوگاهي را که او اين قدر از خوبي آن براي من تعريف میکند يک روز به جانبازان شيميايي کرج اختصاص دهيم. لذا به او گفتم باشد مشکلي نيست. مطمئن باش. گفت خيلي خوب فردا به اين باغ قشنگ میروم و خبرت مي کنم. بعد گفت با من کاري نداري؟ گفتم نه. خداحافظي کرد و رفت.

صبح روز بعد که به بنياد آمدم به من گفتند خورشيدي شهيد شده است. وقتي خبر شهادت او را شنيدم فوري اين سؤال به ذهنم خطور کرد قضيه چه بود که يوسف اين همه ديروز هي تکرار کرد فردا مي روم و يا اين که میگفت اين باغ فوق العاده زيباست و با خود میگفتم چرا نپرسيدم اين کدام باغ است که من که کارم هست تا به حال اسم آن را نشنيده ام. بعد فهميدم یوسف چون سر مرا شلوغ ديده از فرصت استفاده کرده و با رمز و راز از عروج خودش خبر داده است. نکته اي که در آن روز براي من عجيب بود اين بود که يوسف با اين که حساسيت زيادي درباره اختلاط با نامحرم از خود نشان مي داد و آن روز تعدادي از خانم ها در اتاق بودند بر خلاف دفعات قبل که تا خانم ها را میديد مي رفت چون میدانست فرصت ديگري در اختيار ندارد به رغم حضور آنها وارد شد و کنار من نشست.

راوی: محمد نادري فرزان
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده