کرامات شهیدان؛(63) رمز دفن شبانه
سهشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۵۵
عشق او به سپاه باعث شد به عضويت رسمي آن درآيد و در واحد عمليات سپاه شيراز به کار مشغول شود. مدت کوتاهي از ورود او به سپاه نگذشت که به جبهه شتافت و تا زماني که در عمليات فتح المبين به شهادت رسيد در جبهه بود.
نوید شاهد، در زماني که عبدالحميد حسيني در دبيرستان شيراز تحصيل می کرد من با او آشنا بودم. وي در سال 59 عضو بسيج مسجد جوادالائمه(محله هفت تنان بود).
عشق او به سپاه باعث شد به عضويت رسمي آن درآيد و در واحد عمليات سپاه شيراز به کار مشغول شود. مدت کوتاهي از ورود او به سپاه نگذشت که به جبهه شتافت و تا زماني که در عمليات فتح المبين به شهادت رسيد در جبهه بود.
چند روز قبل از اين که سپاه اسلام، عمليات فتح المبين را در جبهه مياني آغاز کند عراق دست به پاتک زد و به شوش حمله کرد و عبدالحميد در اين پاتک به شهادت رسيد. وقتي خبر شهادت او به شيراز رسيد، من هيچ تعجبي نکردم چون واقعا مستحق شهادت بود. هنوز پيکر شهيد به شيراز نيامده بود که ما مشغول تدارک دفن ايشان شديم. با چند تن از دوستان به خانواده شهيد سري زديم. وصيتنامه ايشان را که منتشر کرده بودند براي ما قرائت کردند. نکته باور نکردني براي ما اين بود كه عبدالحميد در آخرين مرحله اي که به شيراز آمده بود به حاج آفا دستغيب وصيت کرده بود وقتي جسد من به شيراز رسيد و خواستيد مرا دفن کنيد مرا در ساعت 9 شب دفن نماييد. او سپس اسم تعدادي را ذکر نموده و تأکيد کرده بود که اينها حتماً در موقع دفن من بايد حضور داشته باشند و مرا دفن کنند که آيت الله علي اصغر دستغيب که شهيد مدتي محافظ او بود نفر اول اين افراد بودند. عبدالحميد در اين وصيت نامه تقاضا کرده بود او را با لباس سبز سپاه دفن کنند.
جسد که به شيراز رسيد در سردخانه بيمارستان ارتش نگهداري شد براي اينکه به وصيت نامه عبدالحميد دقيقاً عمل کنيم نزديک غروب با چند تن از دوستان به بيمارستان رفتيم و جسد او را تحويل گرفتيم و يک دست لباس سبز سپاه را به تن او کرديم و قبل از ساعت 9 به قبرستان دارالرحمه شيراز (قطعه شهدا) برديم.
چون نام من و آن چند نفر در وصيت شفاهي شهيد نيامده بود جسد شهيد را در محدوده اي که بنا بود در آنجا دفن شود گذاشتيم و حدود بيست متر از آن فاصله گرفتیم تا کساني که براي دفن دعوت شده بودند و اسامي آنها در وصيت بود شهيد را دفن کنند. زماني که قبر آماده شد و جسد شهيد را به داخل قبر سرازير می کردند و من از دور شاهد اين صحنه بودم حال عجيبي پيدا کردم. احساس می کردم حادثه عجيبي در حال اتفاق افتادن است که براي من بي سابقه بود. به عبارت ديگر مي شود گفت منتظر وقوع حادثه اي بوديم که کيفيت و نحوه وقوع آن برايمان قابل پيش بيني نبود. حادثه اين بود که تا جسد شهيد از تابوت برداشته شد و به داخل قبر سرازير گرديد ناگهان نور سبز رنگ خيلي شديدي را در اطراف جسد شهيد ديدم که با جسد به داخل قبر سرازير مي شد. با ديدن اين نور سبز رنگ از خود بیخود شدم و ديگر نفهميدم چه اتفاقي افتاده و دارد مي افتد. نمیدانم چه مدت در اين حال بودم که به هوش آمدم. تعداد محدودي که به 15 نمي رسيدند همه شاهد وقوع اين حادثه بودند.
صبح روز بعد، مادر شهيد عبدالحميد براي من و چند نفر از دوستان تعريف کردند ديشب (شب دفن) عبدالحميد را در خواب ديدم که به من گفت مادر چرا با اينکه گفته بودم مرا در ساعت 9 دفن کنيد مرا با تأخير دفن کردند؟ پرسيدم پسرم مگر حالا چه اتفاقي افتاده؟ گفت آخر آقا امام زمان منتظر من بودند و چون قرار ايشان با من ساعت 9 بود اين تأخير باعث شد من از ايشان شرمنده شوم.
مادر شهيد می گفت در خواب خانمي را هم همراه فرزندم ديدم و پرسيدم عبدالحميد اين خانم کيست که همراه توست؟ گفت مادر ساعت 9 که گفتم مراسم عقدکنان من با اين خانم بود.
راوی: کاظم ده بزرگي
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد
نظر شما