سيّد گفت: آن چيست؟ گفتم :«هل جزآء الاحسان الا الاحسان »؟ سيّد گفت: من قبول كردم، باشد، بعد من به او گفتم: من هم قبول نمودم، باشد. عهد كرديم كه براى همديگر دعا نماييم كه خداوند عاقبت ما را ختم به خير نمايد. سيد در كربلاى 5 در سال 1365 شهيد گشت و من ميراث دار او گشتم . از خداوند جل شأنه می خواهم كه كفيل امورم باشد و يارى صديق و پاك دل براى آن برادر شهيد عزيز باشم، ان شاءالله...

کرامات شهیدان؛(41) اصلاح امور


نوید شاهد، قبل از عمليات كربلاى 4 در سال 1365 زمانى كه وارد جزيره مينوى آبادان شديم به نزد برادران اطلاعات لشكر رفتيم كه برادر شهيد سيّد هبت الله فرج اللهى در آنجا حضور داشت. بعد از مدتى احوالپرسى و سلام و عليك كردن با برادران، سيّد اول آن برادرى كه من همراه او بودم را بوسيله موتور به مقر ما رسانيد و بعد آمد مرا به آنجا برساند كه در مسير رفتن، سيّد به من گفت: آيا اگر چيزى را به تو بگويم قبول می نمایی؟ چون می دانستم چه چيزى را می خواهد مطرح سازد، به او گفتم: من اول چيزى را به تو مى گويم اگر قبول كردى، من هم قبول مى نمايم.

سيّد گفت: آن چيست؟ گفتم :«هل جزآء الاحسان الا الاحسان »؟ سيّد گفت: من قبول كردم، باشد، بعد من به او گفتم: من هم قبول نمودم، باشد. عهد كرديم كه براى همديگر دعا نماييم كه خداوند عاقبت ما را ختم به خير نمايد. سيد در كربلاى 5 در سال 1365 شهيد گشت و من ميراث دار او گشتم . از خداوند جل شأنه می خواهم كه كفيل امورم باشد و يارى صديق و پاك دل براى آن برادر شهيد عزيز باشم، ان شاءالله.

در حدود تاريخ 1366 / 3/ 20 بود كه در منطقه كردستان نزديكي هاى سردشت بر روى يكى از يال هاى كوه لك لك مستقر بوديم. در تاريخ مذكور صبح به ديدن برادران رفتم تا جوياى حال آنها گردم. بعد از ديدار با آنها سراغ سنگرى رفتم كه دستگاه مخابراتى در آنجا كار گذاشته بودند. بعد از احوالپرسى با يكى از برادران كه نگهبان بود، به او گفتم: تو برو صبحانه بخور و من به جاى تو پست مى دهم، او هم قبول نمود و رفت. بعد از چند لحظه نگهبانى دادن، چشمانم بدون اراده در حالى كه بيدار بودم بسته شد، يك دفعه متوجه گرديدم چيزى هماننده پرده از جلو چشمانم برداشته شد. در آن حالت بودم كه ديدم يك نفر پشت چيزى مانند ميز نشسته است. جلو رفتم و از او سراغ سيّد هبت الله را گرفتم.

او گفت: صبر كن از يكى ديگر از برادران خبرى بگيرم و جوابت را بدهم، وقتى كه سراغش را از آن برادر می گرفت، آن برادر ديگر به يك باره در جلوم حاضر گرديد. ديدم آن برادر در حالى كه دفترى بزرگ كه شبيه دفترهاى حضور و غياب است جلويش قرار دارد. به برادر قبلى گفت تأمل كن تا نگاهى به دفتر بياندازم. در اين ميان من نگاه به دفتر نمودم، زمانى كه صفحه اى كه متعلق به سيد بود را درآورد يك لحظه نگاهش كردم و ديدم چيزى داخلش نوشته نشده، بعد متوجه شدم كه سفيد است و اينكه چيزى در آن به ثبت نرسيده بود همان سيئات و معاصى بود. كه در عالم دنيا مرتكب گرديده و از پرونده اعمال او پاك گرديده، و در همان آن آياتى كه در سوره محمد « صلى الله عليه وآله » درباره كسانى كه در راه خداوند متعال شهيد می شوند به ذهنم خطور كرد كه:

وَالَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّ فَلَنْ يُضِلَّ اَعْمالَهُمْ (4) سَيَهْديهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ(5) وَيُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ(6)


منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهید(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389

نشر: شاهد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده