قيد اروپا را زد و به سوريه رفت
سهشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۵۳
وقتي مهدي از سوريه به مرخصي ميآيد يكي از دوستان خانوادگي به ديدارش ميرود و ميگويد: شنيدهايم كه به مدافعان حرم پول و كارت اقامت ميدهند و آنها براي گرفتن اين امكانات راهي عراق و سوريه ميشوند.
گويا شهيد خوشآمدي خادم امامزاده جعفربنموسي(ع) بودند، شما از چه زماني در پيشوا زندگي ميكرديد؟
پدرمان سال 1357 در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي به ايران مهاجرت و همين جا ازدواج ميكند و تشكيل خانواده ميدهد. من و مهدي از دوران خردسالي در پيشوا زندگي ميكرديم. در آنجا امامزادهاي است به نام جعفربنموسيالكاظم(ع) كه از فرزندان امام موسي بن جعفر(ع) و برادر تني امام رضا(ع) هستند. من فرزند اول خانواده بودم و مهدي فرزند دوم. هر دو خادم آن امامزاده شديم. مهدي مكبر بود و خادمي ميكرد و من هم قاري قرآن و مداح بودم. البته داداش مهدي حافظ چند جزء قرآن هم بود اما تا سال دوم دبيرستان بيشتر تحصيل نكرد. كمي بعد يعني در سال 1394 همراه با دوستانش تصميم گرفت به اروپا مهاجرت كند.
ايشان كه ميخواست به اروپا برود، چطور سر از سوريه و دفاع از حرم درآورد؟
سال 1394 كه مهاجرت به سمت اروپا زياد شد، دوستان و رفقاي مهدي هم راهي شدند و به مهدي پيشنهاد دادند كه با آنها به اروپا برود. مهدي قبول كرد و همراهشان رفت. وقتي به تركيه رسيد، با ما تماس گرفت و گفت كه من در تركيه هستم اما ميخواهم به ايران برگردم. رفقايم رفتهاند و از همينجا برميگردم. پدرم با اينكه از همان ابتدا مخالف تصميم مهدي بود، گفت: تو اين همه سختي و خطر را پشت سر گذاشتي، حالا ميخواهي برگردي؟ من همه هزينههايت را ميدهم، تو راهت را ادامه بده و به اروپا برو. مهدي گفت: نه برميگردم. حتي به پدر گفت موتورم را بفروشيد و مبلغي برايم بفرستيد تا بتوانم برگردم. من حاضرم بميرم اما به اروپا نروم.
به چه دليلي تصميمش عوض شده بود؟
داداش وقتي به ايران رسيد، گفت: من چيزهايي ديدم كه تصميم گرفتم برگردم. مهدي آدم تودار و آرامي بود. با خالهام در اين مورد صحبت كرده و گفته بود من آنجا نشاني از اسلام، عفت و دين نديدم. خيلي چيزها ارزش خود را از دست داده است. من در كشور اسلامي چون ايران متولد و بزرگ شدهام، نميدانم اگر بروم اروپا اثري از دين در وجودم باقي ميماند يا نه!
از اروپا تا سوريه، اين تحول برايتان عجيب نبود؟
مهدي از تركيه كه برگشت يك هفته بعد راهي سوريه شد. اينكه چه ديده بود يا چه چيزي در وجودش او را به اين صراط منير رهنمون شده بود، نميدانيم. خيلي اخلاقش عوض شده بود. وقتي رسيد رفت دفتر فاطميون ثبتنام كرد. در همان تركيه به رفقايش گفته بود برميگردم و به سوريه ميروم. آنجا تا شهيد نشوم باز نميگردم. داداش تمام فيلمهاي رزم فاطميون و مدافعان حرم را از نت ميگرفت و آنها را نگاه ميكرد. ميگفت غيرتم اجازه نميدهد كه آنجا سر بچه شيعهها را ببرند و من بروم اروپا. خلاصه يك هفته بعد از برگشت از تركيه همه كارهاي اعزامش هماهنگ شد. انگار بيبي زينب(س) طلبيده بودش.
گفتيد پدرتان با اروپا رفتن مهدي مخالف بود، وقتي از تصميم مدافع حرم شدن مهدي مطلع شد، چه كرد؟
پدرم گفت: من هر راهي جز اين راه انتخاب ميكردي، مخالفت ميكردم اما حالا در راه حضرت زينب(س) و دفاع از حريم آلالله قدم برميداري. من از جان و دل راضي هستم. حتي مسئول اعزام به خانه ما آمد و از ما رضايت كتبي و شفاهي گرفت. پدر هم ميخواست برود، اما سنش كه بالا بود مسئولان قبول نكردند. بابا به مهدي گفت: افتخار ميكنم تو در راه اسلام جهاد كني.
برادرتان چند بار اعزام شدند؟
مهدي سه بار اعزام شد، اولين بار ماه محرم و قبل از اربعين سال 1394 بود. يك ماه رفت آموزشي و بعد دو ماه در سوريه بود كه به مرخصي آمد.
از جهادش در جبهه حرفي نميزد؟
داداش وقتي از مرخصي برگشت تلفن همراهش پر بود از فيلمهاي مجاهدت رزمندهها و شهادت آنها و وحشيگري داعش. مستندهايي از سر بريدنهاي تروريستها داشت. وقتي به مادر و پدر نشان ميداد آنها تاب ديدن نداشتند. ميگفت مادر جان رفيقم را اسير كردند و سرش را بريدند. من بايد بروم تا انتقام بگيرم. بار دوم هم اعزام شد. اين بار كه به مرخصي آمد خاطرهاي تعريف كرد: در يكي از هجومها يكي از رزمندهها تير خورد و جا ماند. استمداد ميطلبيد اما اصلاً امكان توقف و ماندن نبود. دشمن پشت ما بود، به مقر كه رسيديم به بچهها گفتم من ميروم، آن بندهخدا زنده است. دوستانم گفتند: نه خطرناك است، اگر بروي اسير ميشوي. برادرم ميگويد: تاب ندارم بمانم. رفته بود و با همه خطرات آن رزمنده مجروح را پيدا كرده و روي كولش انداخته و به عقب آورده بود.
آخرين اعزامش كي بود؟
مهدي براي آخرين بار دو روز قبل اربعين سال 1396 رفت. يك هفته بعد از اينكه به دمشق رسيده بود، تماس گرفت و حال و احوالي كرد. بعد ديگر خبري نشد. 40 روز گذشت. من خيلي به دنبال رد و نشاني از او بودم. نميدانستيم شهيد شده است. مادرم بارها و بارها خواب ديده بود و غيرمستقيم ميدانست كه مهدي شهيد شده است. وقتي پيكر را به معراج شهدا آوردند، ما بياطلاع بوديم. كمي بعد از طرف بنياد شهيد و سپاه به در خانه آمدند و خبر شهادتش را دادند. پدرم گفت: راضيام به رضاي خدا. دستهگل ناقابلم تقديم به خانم زينب (س). مهدي در شب شهادت امام رضا(ع) در تيپ امام رضا(ع) به شهادت رسيد.
از مسئوليتهايش در جبهه مقاومت اطلاع داشتيد؟
مهدي ورزشكار و يك موتورسوار حرفهاي بود. از اين توانمندي هم در جبهه استفاده كرده بود. وقتي مسئولان توانمنديهايش را ديده بودند، گفته بودند تو بايد مسئوليت بگيري و فرمانده بشوي. مهدي گفته بود: نه آمدهام خدمت كنم و به دنبال پست و مقام نيستم. من سرباز صفر حضرت زينب(س) هستم. همين برايم كافي است.
در مورد نحوه شهادتش پرسيديد؟
دوستان و همرزمانش نحوه شهادتش را اينطور تعريف كردند كه ابتدا تير به پاي راست مهدي اصابت ميكند و در مسير بازگشت به مقر بر اثر اصابت خمپاره به شهادت ميرسد.
وقتي به صحبتهايتان در مورد مهدي فكر ميكنم با خود ميگويم اين لطف خدا بود كه مهدي از ميانه راه و سفر به اروپا بازگشت تا مدافع حرم شود؟
بله، به نظرم توجه مهدي به قرآن راهگشايش به سوي شهادت شد. من و مهدي از همان دوران كودكي كلاسهاي قرآنمان ترك نميشد. مهدي خلوصي خاص داشت. هر كاري كه به ايشان سپرده ميشد به نحو احسنت انجام ميداد. نماز و قرآن خواندنهايش در خلوت بود. با يك خضوع و خشوع خاصي قرآن ميخواند. با جان و دل قرائت ميكرد . رفتارش بينظير بود . خلوتهاي عاشقانهاش با خدا ديدني بود. مهدي هر چه داشت از قرآن و انس با آن بود. از طرفي غيرت ديني هم داشت . حرف زور به كتش نميرفت . زير بارحرف زور نميرفت. اهل قرآن و به عبارت كاملتر خادم قرآني بود. وقتي تكفيريها ميخواستند به حرم بيبيزينب(س) تعدي كنند، تاب نياورد.
تا به حال شده بود با برادرتان درباره لزوم حضور نيروهاي مدافع حرم در جبهه مقاومت اسلامي صحبت كنيد؟
رفتار و منش مهدي پاسخ همه سؤالهايي بود كه گاهي به ذهنمان خطور ميكرد. ما به راهي كه مهدي رفته بود ايمان داشتيم . يك بار يكي از بستگان در زماني كه مهدي به مرخصي آمده بود به خانه ما آمد. در ميان صحبتهايش رو به مهدي كرد و گفت: شنيدهايم كه به مدافعان حرم پول و كارت اقامت ميدهند و آنها براي گرفتن اين امكانات راهي عراق و سوريه ميشوند . از مهدي پرسيد: هدف تو در اين جهاد چيست؟
مهدي خندهاي به صحبتهاي ناآگاهانه دوستمان كرد و گفت: ما به ديدار شهادت ميرويم ... مثل زينب تا اسارت ميرويم.
چه برنامهاي براي زنده نگهداشتن ياد و خاطره شهيد خوشآمدي داريد؟
من با خود عهد كردهام كه نام شهيد را براي هميشه زنده نگه دارم و به فرموده امام خامنهاي عمل كنم كه فرمودند: زنده نگهداشتن ياد و نام شهدا كمتر از شهادت نيست. اميدوارم در اين مسير كه هستم بتوانم به اهلبيت (ع) خدمت كنم و در اين مجالسي كه براي آنها برگزار ميكنيم كار تبليغي و آگاهيسازي جوانان را هم بر عهده داريم .
خيلي دوست دارم در روند اتفاقات جبهه مقاومت اسلامي باشم . اين روزها با توجه به شهادت مهدي حس ميكنم وظيفه سنگينتري بر عهده دارم. به نظر من آنها كه رفتند كار حسيني كردند و ما ماندهها بايد كار زينبي كنيم . جهاد فقط منوط به حضور در منطقه جنگي نيست، امروزه با جنگ نرمي كه دشمن به راه انداخته بايد مقابله كنيم و اجازه ندهيم كه خون شهدا پايمال شود. در همين جلسات مذهبي بايد به جوانان و نوجوانانمان بشناسانيم كه شهدا براي چه رفتند و آنها را با معارف شهدا آشنا كنيم. همين جبهه مقاومت و همين حضور در سوريه و عراق مقدمهساز ظهور امام زمان (عج) خواهد بود. بايد بچهها را نسبت به ظهور امام زمان و وقايع ظهور آگاهتر كنيم . جوانان امروز شناختي از اين موضوع ندارند. انشاءالله كه پرچم جمهوري اسلامي به دست صاحب اصلياش امام زمان (عج) خواهد رسيد.
منبع: روزنامه جوان
نظر شما