کرامات شهیدان؛(21) به احترام مادر
چهارشنبه, ۰۴ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۰۱
من يك بار ديگر هم قبل از اين صحنه جسد او را در سردخانه ديده بودم كه چشمانش كاملاً بهم بسته بود. از ديدن اين صحنه خيلى تعجب كردم. چشمان برادرم پس از آن همانطور باز ماند...
نوید شاهد، وقتى ما را به مصلی سبزوار براى ديدن جسد برادر شهيدم سيدمهدى بردند من نزديكترين فرد به مادرم بودم. دست مادرم را گرفتم و او را به كنار تابوت برادرم بردم تا از نزديك فرزندش را ببيند.
تا درِ تابوت را باز كردند و چشمان مادرم به جسد فرزندش كه با چشمهاى بسته در تابوت آرميده بود، افتاد به او گفت: «سيدعلى تا وقتى زنده بودى و با من در خانه بودى تا من نمى نشستم به احترام من نمی نشستى و هيچوقت نديدم جلوى من پايت را دراز بكنى، چطور شده كه حالا من ايستاده ام ولى تو در برابر من دراز كشيده اى و با من حرف نمیزنى. من ديگر نمی خواهم زنده باشم. من كه با چشمانى گريان به جسد و چهره برادرم خيره شده بودم ناگهان ديدم چشمانش را به روى مادرم باز كرد.
من يك بار ديگر هم قبل از اين صحنه جسد او را در سردخانه ديده بودم كه چشمانش كاملاً بهم بسته بود. از ديدن اين صحنه خيلى تعجب كردم. چشمان برادرم پس از آن همانطور باز ماند. زندائى ام كه صديقه استيرى نام دارد وقتى اين حالت را از برادرم ديد به زنهايى كه گريه می كردند گفت: گريه نكنيد، شما را بخدا ببينيد سيدعلى زنده است و نمرده است. مادرم را از جسد دور كرديم و جنازه را به غسالخانه بردند.
چون در ابتداى جنگ همه شهدا را غسل می دادند. وقتى روى او آب گرم ريختند چشمانش بسته شد. در مرحله آخر كه او را در كفن پيچيدند و براى وداع آخر دور او جمع شديم مادرم با گريه گفت: سيدعلى چرا می خواهى از من دور بشوى و از كنار من بروى. تا اين جملات مادرم تمام شد ناگهان ديدم برادرم لبخندى زد و چشمهايش را كه در موقع غسل دادن بسته شده بود دوباره باز كرد كه در آن حالت از او عكس گرفتند.(ضميمه) مادرم با ديدن اين حالت در فرزندش بى تابى خود را از دست داد و آرام شد. خود من شاهد بودم چشمان برادرم تا موقع دفن كه قبر او را می بستند همچنان باز مانده بود.
راوی: معصومه اسلامى خواه(خواهر شهيد)
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد
نظر شما