نگاهی به زندگی شهید علی باز کاظمیان + تصاویر
نوید شاهد: شهید علي باز کاظمیان در خانواده ای پاک و با ایمان به دنیا آمد. در دوران کودکی به مدرسه رفت و چون پدر خود را از دست داده بود برای امرار معاش خانواده آنها را ياري مي كرد. علاقه عجیبی به لباس مقدس سربازی داشت، همیشه هدفش این بود که به میهن اسلامی خود خدمت کند و از ناموسش دفاع نمايد و نگذارد دشمن به حریم مقدس مملکت اسلامی تجاوز کند. مثل یک کوه استوار و پا برجا بود، از وقتی که به استخدام ارتش در آمد خود را وقف خاک مقدس ايران کرد و در جبهه های نبرد حق علیه باطل مشغول جنگ و ستیز با دشمنان بود.
سرانجام جنگ ایران و عراق شروع شد، با وعده هایی که به خود داده بود مقاوم و استوار به مبارزه با بعثيون متجاوز پرداخت و شب و روز زیر رگبار توپ و تانک دشمن قرار داشت ولی تن به ذلت و خواری نداد، همیشه خط اول جبهه بود و می گفت: ما پیروزیم. علاقه اش طوری بود که حتی پوتین از پایش بیرون نمی شد تا این که تصمیم گرفت برای خود همسری انتخاب کند و سر و سامانی بگیرد.
به نقل از همسر شهید:
در تاریخ 1361/01/15 به اتفاق خانواده اش به منزل ما آمد و با خانواده من صحبت کرد.
پس از صحبت هاي اوليه خانواده ها با هم، با من صحبت کرد و به من گفت: من یک سرباز هستم و شب و روز در جبهه های نبرد حق علیه باطل با کفار می جنگم تا این که ان شاء الله پیروز شویم و ممکن است هر شش ماه یک بار به خانه بیایم و دوست دارم به آرزوی قلبی خودم که همان شهادت است برسم، شهادت براي من یک سعادت است آیا طاقتش را داری؟ من تا آخرين قطره خوني که در بدن دارم، فدای اسلام مي کنم تا اسلام زنده بماند، حتی اگر خدا کمک کند به مسلمانان جهان هم کمک می کنم چون آب و خاک و ناموسم را دوست دارم، اگر از میهن خود دفاع نکنیم شما نمي توانيد این جا راحت بنشینيد. درست فکر کن بعد جواب بده.
من خوشحال شدم وگفتم: انسان مؤمن و با ایمان از مملکت و ناموس خود دفاع می کند. اي کاش من هم می توانستم در کنار شما باشم و دینم را ادا کنم و من تنها آرزویم این است که یک همسر کاری مثل شما داشته باشم، شهید نگاهی به من کرد و گفت: بعد از من دوست دارم از حضرت فاطمه (سلام الله علیها) الگو بگیری و زینب گونه زندگی کنی، صبور و مقاوم باشی. در تاریخ 1361/10/30 ازدواجمان سر گرفت و چند روزی از ازدواج ما گذشت و همسرم باز به جبهه برگشت.
در طی دو ماه و نیم فقط یک بار توانست به دیدن ما بیاید تا این که در تاریخ 1362/01/15 درست یک سال بعد از صحبت هایی که با من کرده بود در جبهه ابوغریب به درجه رفیع شهادت نائل گردید. این شهيد گرامي چقدر پاک و با ایمان بود که دقیقاً یک سال پس از صحبت با من و به آرزوی قلبی خود رسید من هم خوشحال هستم از این که از امتحان الهی پیروز و سربلند بیرون آمد و این برای من یک امتحان بزرگ است.
تنها یادگاری که از
ایشان به جا مانده یک دختر است که 7 ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد و برای من
انيس و همدم است، نام او را هم خاطره گذاشتم چون تا زنده ام خاطره ایشان در ذهن
باقی است و مي ماند.
این برای من یک افتخار بزرگ و فراموش نشدنی است، نام شهید تا ابد باقی و در تاریخ ثبت شده است و من هم امیدوارم بتوانم با نگهداری از فرزندش روح ایشان را شاد کنم و ادامه دهنده راهش باشم. از این خوشحال هستم که من را همسر شهید مي نامند و هر وقت می خواهم آن را قسم دهم به خون پاک خودش قسم می دهم شاید ما را شفاعت کند.
« خاطرات شهید »
* خاطره از زبان خانواده شهيد:
این شهيد گرامي بر حسب ایمان و علاقه اي که به انقلاب داشت مبارزات خود را بر عليه رژیم ستم شاهی شروع کرد و چون وارد ارتش شده بود اجازه رفتن به مکان های مذهبی را نداشت اما به صورت مخفیانه به آن مکان ها رفت و آمد مي كرد. زمانی که شاه دستور شلیک به طرف مردم را به سربازان داد خودش می گفت: تیرها را هوایی می زده است.