خاطرات ناب از شهید سید مجتبی علمدار
نوید شاهد: شهید سیدمجتبی علمدار «فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل(س) لشکر ویژه 25 کربلا» بعد از اتمام جنگ در لشکر 25 کربلا مشغول به خدمت شد. او که از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود، در سال 1375 بر اثر جراحتهای وارده به یاران شهیدش پیوست. خاطراتی از این شهید در ادامه تقدیم به مخاطبین می شود.
راوي: حميد رضا فضل اللهي
زماني که آمديم اينجا، در اين منطقه ساختماني وجود نداشت، پدربزرگ ما اينجا ساختماني بنا نمود و يک اتاق هم به اسم حسنيه درست کرد که سيد هم در همين حسينيه به دنيا آمد و بزرگ شد. به خاطر همين هم، لطف ائمه به خصوص امام حسين عليه السلام شامل حالش شد. او علاقه ي زيادي به امام حسين عليه السلام و ائمه اطهار عليهم السلام داشت.
علمدار صدا نداشت؛ اما ...
سيد مجتبي علمدار، مداحي را جايي ياد نگرفت . در جبهه بين مداحيهاي ديگران ميانداري مي کرد؛ تا اين که آهسته آهسته تمرين کرد و ياد گرفت . سيد صدا نداشت، اما صدايش يک سوز خاصي داشت، که اصلا آدم را مي گرفت و شيفته ي خود مي کرد در مداحي سبک خوبي هم داشت؛ مي گفت: دنبال سبکي مي گردم که جوانها را جذب کند و با محتوا هم باشد. مي گفت: بايد با اين جوانها کار کرد و نگذاشت تا آنها گرفتار تهاجم فرهنگي شوند. اما بعضي مداحها سبکهايي مي خوانند آدم شرمش مي شود وقتي آنرا مي شنود!
من خودم تا به حال مثل سيد مجتبي علمدار، نديده ام؛ آدم عجيبي بود! وقتي درباره مصيبت ائمه مي خواند، انگار آن صحنه ها را مي ديد! بعضي مداحها فقط حالت گريه مي گيرند، اما سيد اول خودش گريه مي کرد و مردم هم از گريه ي او گريه مي کردند. وقتي زيارت عاشورا را شروع مي کرد، همينطور اشک مي ريخت.
عاشق مصيبت حضرت رقيه سلام الله عليها بود وقتي مي گفت: تو گوشش زدند! از حال گريه اش احساس کردم او اين صحنه را مي بيند.
جذب جوانان
شيوه خاصي هم در جذب جوانان داشت گاهي حتي خود من هم به سيد مي گفتم: اينها کي هستند مي آوري هيأت؟ به يکي مي گويي بيا امشب تو ساقي باش؛ به يکي مي گويي اين پرچم را به ديوار بزن و ول کن بابا!
مي گفت: نه! کسي که در راه اهل بيت هست که مشکلي ندارد، اما کسي که در اين راه نيست، اگر بيايد توي مجلس اهل بيت و گوشه بنشيند و شما به او بها ندهيد، مي رود و ديگر هم بر نمي گردد؛ اما وقتي او را تحويل بگيريد، او را جذب اين راه کرده ايد.
برنامه هيأت او، اول با سه چهار نفر شروع شد، اما بعد رسيده بود به سيصد، چهارصد جوان عاشق اهل بيت، که همه اينها نتيجه تواضع، فروتني و اخلاص سيد بود.
يک درس بزرگ براي بعضي مداحها!
يک بار يکي از بچه هاي هيأت آمد و به سيد گفت: تُو مراسم ها و روضه اهل بيت عليهما السلام، اصلاً گريه ام نمي گيرد! سيد گفت: اينجا هم که من خواندم، گريه ات نگرفت؟! گفت: نه! سيد گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است، که تو گريه ات نمي گيرد!
اين شخص با تعجب مي گفت: عجب حرفي! من به هر کس گفتيم، گفت: تو مشکلي داري، برو مشکلت را حل کن، گريه ات مي گيرد! اما اين سيد مي گويد مشکل از من است!
بعدها مي ديدم که او جزو اولين گريه کنندگان مصائب ائمه اطهار عليهما السلام بود.
در مداحي دنبال عاشقي بود، نه چيز ديگر!
سيد، وقتي مداحي مي کرد، يک سنگيني و وقار خاصي داشت و در ازاي مداحي، پول هم نگرفت؛ مي گفت: اگر در ازاي مداحي کردنم پول بگيرم، چطوري فرداي قيامت مي توانم بگويم براي شما خواندم ؟!مي گويند : خواندي ، پا داشش را گرفتي ! من اصلا ائمه را با پول مقايسه نمي کنم !
يکي از بچه ها تعريف مي کرد ، مي گفت : مشهد که بوديم ، سيد داخل حرم شروع به مداحي کرد ، بعد پيرمرد گفت : از نظر شرعي تکليف مي کنم !بايد بگيريد !سيد پول را گرفت بعد آورد و انداخت توي ضريح امام رضا عليه السلام همه ي کارهاي سيد صلواتي بود.
يک نمونه از تأثيرات مداحي شهيد علمدار
دو تا برادر بودند که بظاهر هيأتي نبودند- وبه قول بعضي ها - آن تيپي. اين دو شيفته ي سيد شده بودند وبه خاطر دوستي با سيد واره هيأت سدند. يک روز مادر اينها شک مي کند که چرا شبها دير به خانه ميآيند؟!. سک شب دنبال آنها راه مي آفتد ، مي بيند پسرايش رفتند داخل يک زيرزمن،اين خانم هم پشت در مي هشيند و گوش مي دهد؛ متوجه مي شود از زير زمين، صداي مداحي ميآيد. بعد از تمام مراسم، مادر متوجه مي شود فرزندانش مشغول نماز شده اند. با ديدن اين صحنه، مادر هم تحت تأثير قرار مي گيرد و او هم به اين راه کشيد مي شود خود سيد بعدها تعريف کرد که اين دوتا برادر يک شب آمدند، گفتند: سيد! مادر ما مي خواهد شما را ببيند. رفتم ديدم خانمي است چادري؛ گفت: آقا سيد! شما من را که نماز نمي خواندم، نماز خوان کردي! چادر به سر نمي کردم، چادري کرديد! ما هر چه داريم! از شما داريم. اين خانم بعدها تعريف کرد که سيد به من گفت: من هر چه دارم از اين فرزندان شما دارم! اينها معلم اخلاق من هستند!
بعد از شهادت سيد بنده خدايي به من مي گفت: مطلبي را مي خواهم به شما بگويم؛ يک روز غروب، داشتم با موتور از خيابان رد مي شدم؛ سيد را در پياده رو ديدم؛ باران هم مي باريد؛ گفتم: بروم سيد را هم سوار کنم؛ بعد با خودم گفتم من با اين شلوار لي و اين وضعيت ريش و سيبيل. دوباره گفتم: هر چه بادا باد! ايستادمو گفتم: سيد! يا علي! مي توانم برسانمت! سيد گفت: خوشحال مي شوم!
در بين با خودم گفتم: خدايا! وضعيت ظاهري من با سيد شبا هتي به هم ندارند. به همين گفتم: سيد! ببخشيد ما اينطوري هستيم!
سيد نگاهي کرد و گفت: تو از من هم بهتري!
منبع: نرم افزار چندرسانه ای شاهد، ویژه مداح جانباز شهید سید مجتبی علمدار
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک