تو از گذشته ی سرخ بعید لبریزی / و از هزار شقایق، شهید لبریزی
تو از شمال کجایی، که من جنوبم دا
تو از کدام طلوعی، که من غروبم دا
من از قبیلهي دردم، ولی خیالی نیست
تو، سربلند بمانی همیشه خوبم دا
تو تکدرخت بزرگی که میرسی تا اوج
و من همان غم مجهول دارکوبم دا
پر از غبار سکوتم، هزاره های تو را
از این غبار غریبی بیا بروبم دا
بخوان برای من از رودهای سرشارت
که مثل تکه ی سنگم، که تکه چوبم دا
بخوان که روشنی از سمت چشمهای تو بود
بخوان که مثل طلوعی و من غروبم دا
بخوان که خون سیاوش هنوز هم تازه ست
و خشم آخر آرش هنوز هم تازهست
بخوان به نام خلیجی به رنگ چشمت فارس
به احترام خلیجی به رنگ چشمت فارس
اگر چه دا، دلت از این غروب رنجیده ست
و از نگاه سیاهت سپیده باریده ست
همیشه عاشقیت را ترانه ها گفتند
شکوه مشرقیت را ترانه ها گفتند
تو از گذشته ی سرخ بعید لبریزی
و از هزار شقایق، شهید لبریزی
بخند مثل شقایق که بیقرارم دا
منم که طاقت اشک تو را ندارم دا
تو عاشقانه ترینی، غزل غزل مجنون
پر از روایت فتحی، و از ازل مجنون
همیشه سبز بمان تا همیشه پرباران
عروس مشرقی دشت آسیا، ایران
سروده موسی عصمتی
منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره
ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد
شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.