قرار عاشقی پدر و پسر دفاع از حریم اهل بیت(ع) بود
چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۵۱
اكبر فرهنگيوالا با پسرش وحيد فرهنگيوالا عهد ميبندند تا در كنار هم فدايي عمه سادات شوند اما كمي بعد خبر ميرسد هر دو نميتوانند باهم و همزمان در جبهه مقاومت حضور داشته باشند.
به گزارش نوید شاهد، اكبر فرهنگيوالا با پسرش وحيد فرهنگيوالا عهد ميبندند تا در كنار هم فدايي عمه سادات شوند اما كمي بعد خبر ميرسد هر دو نميتوانند باهم و همزمان در جبهه مقاومت حضور داشته باشند. پدر اين بار به پسر رو ميزند و ميخواهد از فرزندش سبقت بگيرد و خود راهي شود. وحيد هم ميپذيرد اما به محض اينكه پدر به ايران بازميگردد وحيد در حالي كه تنها سه ماه از ازدواجش گذشته بود راهي ميشود تا سنگر پدر خالي نماند. وحيد فرهنگيوالا ميرود و يك ماه از حضور و مجاهدتش كه ميگذرد هجدهمين شهيد مدافع حرم آذربايجان شرقي میشود. وحید از آن دست جوانان دهه هفتادي بود كه گوي سبقت را از پدر ربود و در پانزدهمين روز آبان 1396 در بوكمال سوريه آسمانی شد.
پدر شهيد
خودتان هم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بوديد؟
من متولد سال 1347 هستم. در دوران جنگ تحميلي افتخار اين را داشتم كه رزمنده ولايت باشم و 54 ماه سابقه حضور در مناطق عملیاتی دارم. در چند عمليات جزو نيروهاي خطشكن بودم و در عملياتهاي كربلاي 4 و كربلاي 5 در سال 1365 از نیروهای خطشکن غواص بودم. امروز جانباز هستم.
غیر از وحید چند فرزند دارید؟ آقاوحید از حضور پدرش در دفاع مقدس چقدر الهام گرفته بود؟
دو فرزند دارم؛ يك دختر و يك پسر به نام وحيد كه با عنايت حق تعالي شهيد مدافع حرم شد. وحيد متولد 1370 بود. جنگ تحمیلی را ندید اما هميشه از من ميخواست از آن روزها برایش بگویم. هر وقت خاطراتم را تعریف میکردم با حسرت میگفت كاش آن زمان بودم و در كنار شما ميجنگيدم. حسرت رزمنده بودن را داشت. داييهاي وحيد هم رزمنده بودند و يكي از آنها به نام غلامرضا جشنپور دكان هم به شهادت رسید. وحيد سر مزار شهدا حاضر ميشد و در مراسم غبارروبي شركت ميكرد. پسرم زمان زيادي را در گلزار شهداي واديالرحمه تبريز در كنار شهدا ميگذراند. در كنار مزار شهدا تعزيهخواني ميكرد، زيارت عاشورا ميخواند. پاتوق او و دوستانش كنار مزار شهدا بود. وحيد يك بسيجي فعال بود كه در عرصه فرهنگي واقعاً مجدانه تلاش كرد. همه دغدغهاش مباحث فرهنگي بود. ميگفت وقتي امام خامنهاي دغدغه فرهنگي دارند يعني اينكه ما خوب كار نكردهايم. در فعالیتهای فرهنگی شب و روز نميشناخت و خستگيناپذير بود. يك سرباز آتش به اختيار بود. وحيد با شهدا و براي آنها زندگي ميكرد تا جایی که خودش را هم به قافله شهدا رساند.
انس جوانهایی که جنگ را ندیده بودند، با شهدای دفاع مقدس عجیب است.
بله، پسرم دهه هفتادی بود ولی زندگياش را وقف شهدا كرده بود. در حقيقت با آنها زندگي ميكرد. اتاقش با عكسهاي امام خامنهاي مزين شده بود. بيشتر شهدا را خوب ميشناخت و در مورد زندگي شهدا مطالعه داشت. خاطراتشان را در لپتاپش جمعآوري ميكرد. وحيد همه تلاشش اين بود كه در مسير شهدا گام بردارد. در اين امر هم موفق بود.
شده بود از شهادت خودش با شما صحبت کند؟
از شهادت با من صحبت نميكرد اما با مادرش خیلی حرف ميزد. سه، چهار سالي ميشد كه خيلي تلاش ميكرد خودش را به خيل شهدا برساند. زماني كه مادرش نماز ميخواند پاي مادر ميافتاد كه براي شهادتش دعا كند. ميگفت دعاي مادر به درگاه خدا قبول ميشود. مادرش بعد از شهادت وحيد برايم تعريف كرد يك شب صداي ناله شنيدم. از خواب بيدار شدم متوجه ناله و زاريهاي وحيد از اتاقش شدم. در اتاق را باز كردم. در حال خواندن نماز شب بود. صبر كردم نمازش كه تمام شد او را در آغوش گرفتم. خيلي ناراحت بود. گفتم چرا با خودت اين طور ميكني؟ چه مشكلي داري؟ گفت: من آرزوي شهادت دارم. مادر دعا كن كه شهيد شوم. مادرش گفته بود من را ناراحت نكن، اين چه درخواستي است كه از من داري؟ وحيد در پاسخ گفته بود مادرجان، من شهادت را دوست دارم.
اینکه گفتید در جبهه فرهنگی خستگیناپذیر بود، چه فعالیتهایی انجام میداد؟
پسرم دائم ميگفت وقت نداريم. وقتمان خيلي محدود است. عقب ماندهايم، بايد سريعتر گام برداريم. همزمان در پايگاه بسیج یا بسيج دانشگاه و چند مركز كارهاي فرهنگياش را دنبال ميكرد. سه، چهار سال اخير عجيب دنياگريز شده بود. در مجتمع قرآني نور و عترت كار فرهنگي ميكرد و شاگردان زيادي را تربيت كرد. براي قوت قلب گرفتن راهي مزار شهدا ميشد. به جرأت ميتوانم بگويم وحيد من در عرصه فرهنگي خستگي را خسته كرده بود.
چطور تصمیم گرفت مدافع حرم شود؟ گویا خود شما هم مقطعی به سوریه اعزام شدهاید؟
من و وحيد هر دو براي دفاع از حرم ثبت نام كرديم. ابتدا قرار بود هر دو راهي شويم. اين موضوع بسيار ما را خوشحال كرد اما بعد گفتند امكان حضور هر دو نفرتان در جبهه نيست و بايد یکی از شما دو نفر راهی شود. وحيد با ناراحتي اين خبر را به من داد و از من خواست اجازه بدهم او برود. گفتم شما تازه ازدواج كردهاي، بمان من بروم. خيلي عزيز بود. قبول كرد من بروم. رفتم و برگشتم. متوجه شدم خيلي دارد تقلا ميكند تا برود. تازه ازدواج كرده بود و تك پسرم بود. مصرانه از من رضايت گرفت و به من گفت همسر و مادرم را بايد خودت راضي كني. گفتم پسرم صبر كن، تازه ازدواج كردهاي اما گفت پدرجان دفعه پيش شما رفتي، طبق نوبت قرار بود من بروم. نهایتاً اعزام شد و تقريباً يك ماه در منطقه بود كه به شهادت رسید.
خودتان در دفاع مقدس و دفاع از حریم شرکت داشتید و شهادت نصيبتان نشد اما وحيد خیلی زود به این سعادت رسید، چرا باید یک جوان دهه هفتادی گوی سقبت را اینطور برباید؟
وحيد بچه مؤمني بود. عاشق شهادت، ولايت فقيه و رهبر بود. به نظر من وحيد در اين سالها خودش را به سيدالشهدا(ع) رسانده بود. دوست داشت در راه اسلام شهيد شود و جانش را بدهد. هيچگاه درباره انجام واجبات و ترك محرمات به وحيد توصيه و سفارشي نكردم. هميشه در انجام امور خير از همگان سبقت ميگرفت. هر گاه جايي براي كار خير ميديد، خودش راهي ميشد.
مادر شهيد
حاجخانم خودتان را معرفی کنید و از شاخصههاي اخلاقي شهيد وحيد فرهنگي روايت كنيد.
من حميده جشنپور، مادر شهيد وحيد فرهنگيوالا هستم. وحيد فرزند ارشد خانهام بود. متولد سال 1370 بود كه بعد از فارغالتحصيلي از دانشگاه به خاطر علاقهاي كه به سپاه پاسداران داشت عضو سپاه شد. از همان اول معنويت خاصي در وحيد بود. زمان طفوليتش هیچ وقت بدون وضو به او شير ندادم. بسيار مراقب لقمه حلال و دوري از منكرات و محرمات بودم. كمي كه بزرگتر شد همراه خودم به مسجد و محافل اهل بيت ميبردم و همين حضور باعث ارادت خاصش به اهل بيت(ع) شد. بيش از هر چيز علاقه خاصي به امام حسين(ع) و حضرت زينب(س) داشت. دو ماه مانده به شروع ماه محرم امسال گفت مادر دلم محرم ميخواهد. دلم به خاطر سياهپوش شدن براي اباعبدالله الحسين(ع) تنگ شده است. روز اول ماه محرم كه ميشد به من ميگفت مادرجان من دوست دارم شما لباس مشكي عزاي امام حسين را به تنم كنید و من را براي عزاي ارباب آماده كنيد. خودش هم ارتباط خوبي با نوجوانان و جوانان محله داشت و همين ارتباط صميمی باعث جذب بسيار از جوانها میشد.
پدر شهيد گفتند آقاوحید با شما درباره علاقهاش به شهادت صحبت ميكرد.
بله، من خودم خواهر شهید هستم. برادرم غلامرضا از شهداي كربلاي 5 بود. هميشه وقتي صحبت برادرم میشد، وحید ميگفت كاش من آن زمان بودم و با دايي ميرفتم و شهيد ميشدم. من كه در نبود برادر و شهادتش رنج ديده بودم ميگفتم وحيد تو را به خدا نگو. ميگفت مامان هر كسي لياقت ندارد به شهادت برسد. مادر برايم دعا كن شهيد شوم.
اين اصرارها اذيتتان نميكرد، ناراحت نميشديد؟
من هم وقتي اشتياقش را به شهادت ميديدم ناراحت نميشدم. با خود ميگفتم خودش انتخاب كرده، من چرا اجازه ندهم و چرا من برايش دعا نكنم. اينطور شد كه من هم به شهادتش راضي شدم.
با همه نگرانيهاي مادرانه چطور رضایت دادید مدافع حرم شود؟
راهي بود كه انتخاب كرده بود، ميدانستم هر اتفاقي ممكن است برايش بيفتد. نميخواستم مانعي برايش باشم. راضي شدم به رضاي خدا. من در محضر خانم زینب(س) كسي نيستم. روضههاي اباعبدالله(ع) و خانم زينب(س) را در روز عاشورا بارها و بارها براي خودم ميخواندم و مرور ميكردم. بارها براي حضرت زينب خبر شهادت عزيزانشان را آوردند اما ايشان با صبري مثالزدني ايستادند و صبوري كردند. من در مقابل ايشان هیچ هستم. هر چند من دو فرزند بيشتر نداشتم و وحيد تنها پسرم بود. خيلي سخت بود که او را در میدان جنگ ببینم. زماني كه ازدواج كرد و به خانه خودش رفت، دائم بيقرارش ميشدم، آنقدر كه مريض شده بودم. هر بار به وحيد زنگ ميزدم. نميتوانستم دورياش را تاب بياورم، وقتي به خانه ما ميآمد، گريه ميكردم و سرم را روي سينهاش ميگذاشتم. وحيد هم ميگفت مادر ناراحتي نكن، هر وقت دلت برايم تنگ شد بيا خانه ما.
چطور با خبر شهادتش روبهرو شدید؟
براي پيادهروي اربعين راهي كربلا شده بودیم. ابتدا به نجف و به زيارت امام علي(ع) رفتيم. من همراه دوستانم بودم. وقتي به گنبد و بارگاه امام نظر كردم گفتم پسرم دوست دارد شهيد شود، خودت او را به آرزويش برسان. دوستان و همراهان به من اعتراض كردند و گفتند اين چه دعايي است در حق پسرت كردي؟ گفتم خودش اين طور ميخواهد. من هم در بهترين نقطه از خدا شهادتش را خواستم. فرداي آن روز پياده به سمت كربلا راه افتاديم. هنوز مسيري را طي نكرده بوديم كه به همسرم خبر شهادت وحيد را دادند. اما اول به من خبر مجروحیتش را گفتند که باور نكردم. گفتم نه وحيد شهيد شده. امكان ندارد زخمي شده باشد. خيلي زود خودمان را به تهران رسانديم و به معراج شهدا رفتيم. در آنجا با وحيدم ملاقات كردم. وقتي پيكر شهيدم را ديدم گفتم وحيدجان مباركت باشد. وحيد آرام خوابيده بود؛ خيلي راحت. پسرم براي رسيدن به آرزويش يعني شهادت عجله داشت. در نهايت به آرزوي هميشگياش رسيد و در 15 آبان 1396 در بوكمال سوريه آسماني شد.
منبع: روزنامه جوان
نظر شما