شبي كه دلبر من مثل قرص ماه مي تابيد
نوید شاهد: يك روز آقاي سبزيكار خاطره اي برايم تعريف كرد و گفت:
يك شب تابستاني من محافظ بيت حضرت امام
خميني بودم، پست نگهباني من پشت بام خانه ي حضرت امام بود،
هنوز يكي دو ساعت به اذان صبح مانده بود كه ديدم حضرت امام از اندروني
آمدند توي حياط، وضو گرفتند و همان جا زير آسمان مشغول عبادت
شدند.
در آن شب من فقط محو نماز شب حضرت امام
شده بودم، از روحيه ي عبادي ايشان با آن شرايط سني و جسمي كه
ايشان داشتند تعجب كرده بودم، با خودم مي گفتم: خدايا! ما كه جوان و سالم هستيم، وقتي نيم
ساعت نگهباني مي دهيم خسته مي شويم و بايد به ديواري تكيه بدهيم،
اما حضرت امام!...
سپس آهي كشيد و مي گفت: اگر روزي قرار شود برگردم پشت جبهه، باز مي روم جماران ! جان ارزشي ندارد و چيز قابلي نيست كه براي اين جور آدم ها بدهيم !
راوي: محمدحسين عيدي زاده، همرزم شهيد