شرح عملیات آزادسازی پادگان سنندج و نقش برجسته شهید جعفری به روایت یاران
آنچه می خوانید، شرح عملیات آزادسازی پادگان سنندج و نقش برجسته شهید جعفری در این عملیات به روایت تعدادی از یاران شهید، برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی شهید جعفری است که با تلخیص و ویرایش آن را می خوانید:
اهمیت مسأله کردستان تابه امروز نیز، آ نچنان که باید و شاید، دانسته نشده است. طبیعتاً در شرایط ابتدای شکل گیری نظام و ویژگی های خاص روزهای آغازین بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اهمیت این مسأله برای برخی مسئولان بلندپایه نیز ناشناخته بود. به بیانی دیگر، آنچه می باید در نخستین گام درک شود، آن است که مسأله کردستان ابداً یک مسأله محلی و حتی کشوری نیست، بلکه یک مسأله بین المللی است.یک طرح آمریکایی و اسرائیلی که از پیش از پیروزی انقلاب اسلامی برای تغییر نقشه جغرافیایی خاورمیانه به وسیلهافرادی چون هنری کسینجر تدوین گردید.
این برنامه مشتمل بر تشکیل کشور کردستان و تغییر نقشه جغرافیایی کشورهای ایران، عراق، ترکیه، سوریه و حتی قسمتی از قفقاز بود تا سرزمین های کردنشین این کشورها مثلاً به عنوان یک کشور مستقل متحد گردند. سهم ایران در این برنامه قسمت های وسیعی از استا نهای آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه، قسمتی از همدان، ایلام، لرستان، بختیاری (شهرکرد) تا بوشهر به عنوان بندر این کشور فرضی
بود. از آن سو، خوزستان نیز در سمت غربی این کشور قرار می گرفت و به عراق سپرده می شد و تقریباً سرزمین های بیابانی برای ایران باقی می ماند. این طرح، اهمیت محوری در تغییر موازنه قدرت در خاورمیانه داشت و طبیعتاً هدف از تشکیل چنین دولتی کمک به مردم کُرد یا سایر اهداف انسان دوستانه نبود، چرا که کمک به ملت ها در قاموس استکبار هیچ گاه مفهوم عملی نمی یابد... چرا که آ نچه استعمار به دنبال آن است، دستیابی به منافع خود و نه تأمین حقوق ملت هاست.
به علاوه از نظر نژادی، اقوام کرد و آذری هر دو از تیره اصیل ایرانیان اند و (شاید) اگر استعمار، زمانی در صدد بازگرداندن اقوام به موقعیت دیرینه و تاریخ خود برمی آمد، لازم بود تمامی سرزمین های کردنشین به ایران بازگردند؛ نه اینکه آنچه باقیمانده است نیز از ایران جدا گردد. نکته دیگر آنکه این نقشه، همه جا بزر گتر از میزان واقعی خود نیز ترسیم می گردید، تا در برانگیختن طمع اقوام و ادامه اختلافات حتی در صورت تحقق این طرح در آینده نیز کارایی داشته باشد.
طرح تشکیل کردستان و تجریه ایران و اعطای خوزستان به دولت عربی، کینه توزانه ترین طرح آمریکا و اسرائیل نسبت به اسلام و ایران بود و بر اساس قانونی طراحی شده بود که استعمارگران همیشه آن را مدنظر داشته اند: دامن زدن به اختلافات قومی و معیار کردن نژاد به جای دین و ملیت.
امروزه کرد و ترک و عرب بر محور اسلام گرد هم می آیند اما هنگامی که حدود جغرافیایی براساس قومیت ترسیم شود، آن وقت دیگر کُرد و عرب هما نقدر بیگانه اند که عرب و اسرائیلی. تفاوت میان ترک و اسرائیلی نیز بیشتر از تفاوت ترک و کرد نیست. آمریکایی و لبنانی با ما در یک قرابتند و این، در حقیقت برای از بین بردن اصل اساسی و اصیل «تولی و تبری » در میان مسلمان بود.
استعمار آمریکا قویاً در صدد تشکیل یک حکومت لائیک و سکولار یا حتی آتئیست(به معناي بي خدايي) در کردستان بود و انتظار طبیع یاش حصول به چنین نتیج های بود، خاستگاه های قومی در این طرح نقش اول را بازی می کرد و گروه های اسلامی و شخصیت های مذهبی در این حرکت نقش قابل توجهی نداشتند، احیاناً فقط ممکن بود برخی از شخصیت های مذهبی کرد، تا دستیابی به نتیجه مورد نظر مورد سوءاستفاده قرار گیرند. محمدرضا پهلوی در آخرین نطق تلویزیونی پیش از دومین فرار خود از ایران، مردم را به اجرای این طرح تهدید کرد و گفت که پس از من ایران، ایرانستان خواهد شد. البته این سخن با توجه به شخصیت و ویژگی های محمدرضای معدوم چندان هم بیراه نبود، چرا که اجرای طرح کردستان بزرگ، در زمان حکومت ستمشاهی به جهت تأمین منافع استثمار به وسیله حکومت وقت، غیرضروری به نظر می رسید. اما از این جهت که سقوط یا ضعف حاکمیت مرکزی در کردستاناز نظر اهمیت قابل مقایسه با اغتشاشات ترکمن صحرا یا بلوچستان و حتی اغتشاش در شهر تهران نبود، پیگیری آن تازه با رفتن شاه، موضوعیت پیدا می کرد.
بر همین اساس به محض پیروزی انقلاب اسلامی همه گروهکها و عوامل سرسپرده از اقصی نقاط کشور به کردستان هجوم می آورند و در اوایل اسفندماه 1357 ، یعنی فقط حدود یک هفته پس از پیروزی انقلاب اسلامی، این نیروها پادگان مهاباد را مورد تعرض قرار داد و تمامی مهمات و اسلحه موجود در آن را به تاراج می برند. این؛ آغاز اقدامات مسلحانه گروهک ها علیه نظام مقدس اسلامی است. در این زمانه اهمیت مسأله کردستان به وسیلة عناصر معاند انقلاب به خوبی درک شده بود، حتی عناصر وابسته به شاه، در همان ایامِ انفعال خود، در کردستان فعالانه عمل کرده و به ویژه با تشکیل سپاه و درک خطر این نهاد مردمی و بازوی پرتوان انقلاب برای خود و امیال شوم شان در تحقق تهدید شاه بیش از پیش می کوشیدند.
در چنین شرایط بحرانی ای، نقش محوری سردار شهید سعید جعفری به عنوان شخصیتی مطلع و متوجه نسبت به مسائل کردستان در جلوگیری از تحقق این توطئه بین المللی، نقشی بس بی بدیل است. فعالیت های فرهنگی و اجتماعی او که سا لها پیش از پیروزی انقلاب در منطقه غرب کشور آغاز شده بود و پیش بینی و واکنش زودهنگام نسبت به غائله کردستان، حتی قبل از تحقق کامل پیروزی و همچنین فعالی تهای همه جانبه ایشان پس از پیروزی، در عرصه های نظامی سیاسی تشکیلاتی و فرهنگی، و حتی صرف حضور سردار شهید و یارانش در کرمانشاه، هست های آهنین برای مقاومت در برابر این توطئه عظیم ایجاد کرده بود، که لازم است به تفصیل بدان پرداخته شود:
سردار شهید سیدمحمدسعید جعفری یک کرمانشاهی اصیل بود و رسماً یک کُرد به حساب می آمد، بر زبان کردی تسلط
داشت و از آداب و رسوم مردم کرد مطلع بود، جغرافیای منطقه و ساختار ایالت و طوایف را میشناخت و از چگونگی ارتباطشان آگاه بود. این، خیلی تفاوت می کرد با افرادی که از مرکز یا دیگر شهرها، برای مبارزه با ضد انقلاب به کردستان می آمدند و به علت عدم اطلاع و آشنایی با مردم و منطقه، حساسیت های موجود را چنانکه باید و شاید درک نمی کردند. بگذریم از عده ای که بعضاً با نگاهی متفاوت یا آمرانه وارد منطقه می شدند و اثرات اجتماعی و فرهنگی حضورشان حتی در صورت موفقیت نظامی نیز با عزیزانی همچون شهید جعفری برابر نبود. سعید یک شهروند رسمی از همان خطه کردستان بزرگ فرضی به حساب می آمد و کسی نمی توانست او را متهم کند که خدای ناکرده برای قرار گرفتن در برابر خلق کُرد به منطقه آمده است.
از سوی دیگر او فردی مطلع نسبت به مبانی تشیع و تسنن بود و به جهت حیطه اطلاعاتی و سوابق فعالیت های وسیع فرهنگی و توانمندی اش در مناظره ها، به آسانی می توانست از فاز نظامی وارد فاز محاجه، تبلیغ و اثرگذاری شود. او فقط یک نیروی نظامی صرفن بود که نتواند پاسخگوی مغالطه ها، زیاده خواهی ها و شعارهای ناحق دشمن باشد، البته توان تأثیرات فرهنگی وسیع از همه فرماندهان نظامی مورد انتظار نیست، ولی بیتردید عدم آشنایی مسئولین با روحیات و مبانی اعتقادی اهل سنت و وجود برخی سوء تلقیها در برخی مسئولان غیربومی وقت در منطقه، میتوانست اثرات نامطلوبی بر جریان کردستان بگذارد. در حالی که شهید جعفری در امور فرهنگی و شناخت دقیق اهل سنت نیز ید طولایی داشت و همچنان که گفتیم این خصوصیت بارز در پیشبرد اهداف مقدس انقلاب بسیار به کار ایشان می آمد.
حاج فرج الله صیرفی از همرزمان و یاران دیرین شهید در این باره می گوید: «شهید بزرگوار سید محمدسعید جعفری سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تشکیلاتی را در سنندج راه اندازی کرده بود و سلسله جلسات منظم دینی را در سنندج برگزار می کرد. شروع این جلسات در دانشگاه سنندج بود که آن زمان، دانشکده تربیت معلم و وابسته به دانشگاه رازی محسوب میشد. شهید، جوانهای مذهبی را از بین دانشجویان دانشگاه سنندج انتخاب کرد و هسته اولیه فعالیت را تشکیل داد. این جلسات منجر به تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده تربیت معلم سنندج شد. کثرت و عمومیت شرکت کنندگان به جلسه، منجر به انتقال این جلسات به حسینیه سنندج شد که بسیاری از دوستان از جمله شهیدان رحما نپور شهید محمد رحما نپور و فرزندش نیز در آن حسینیه فعالیت داشتند. »
به گفته برادر شهید جعفری: «حدودا از 6- 7 سال پیش از انقلاب، یکسری جلسات مذهبی و اعتقادی در آن حسینیه برگزار میشد و در اعیاد مذهبی یا ماه های محرم و صفرنیز مراسمی در آ نجا برقرار بود. در این مراسمها بعضا از کرمانشاه نیز عده ای به آن حسینیه می آمدند و در جلسات شرکت می کردند. شهید به خوبی فعالیتهای خود را در دانشگاه با این مرکز مرتبط کرده بود تا در زمان نیاز بتواند از این نیروها نیز بهره گیرد. هر چند که نفوذ شهید در میان اهل سنت نیز زیاد بود و هر از چندگاه جلسات دیگری نیز در مریوان، بانه، سردشت و سقز برگزار می کرد. بیجار و قروه از مراکز فعالیت شهید در کردستان به حساب می آمدند؛ چرا که بافت شیعی این شهرها امکان فعالیت مذهبی را در میان آنان گسترش می داد. سعید در تمام این مناطق در میان افراد، عضوگیری کرده بود و نیروهایی داشت و در جریان مبارزه از وجود این نیروها سود برد.»
سردار شهید در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی، نسبت به خطه کردستان بسیار حساس و نگران بود تا بدانجا که در روز 23 بهمن 1357 ، یعنی درست در اوج شادکامی نیروهای انقلابی، آقای بهروز همتی را مأمور می کند تا به سنندج بازگردد و در کوتاهترین زمان، اخبار سنندج و کردستان را به ایشان برساند. شهید جعفری اهمیت مسأله را به خوبی به آقای همتی متذکر می شود و می گوید که اگر دیر بجنبیم، کردستان از دست نیروهای رژیم به دامن نیروهای ضد انقلاب خواهد افتاد. چنین حساسیت و توجهی به مسأله کردستان و درک خطراتی که آنجا را تهدید می کند، آن هم در نخستین روز بعد از پیروزی انقلاب، در میان مسئولین کشور بی مانند است. به تعبیر مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی نیز شهید سید محمدسعید جعفری، شهیدی پیشرو و پیشتاز بودند که این نکته مصداق زیبا و گویایی از این تعبیر معظمٌ له به شمار می آید.
آن زمان، سران نهضت و مسئولین نظام نوپای انقلابی، در مرکز، کمابیش با مجموعه هایی چون مجاهدین خلق (منافقین)، چری کهای به اصطلاح فدائی خلق و شاخه های آ نها (اقلیت، اکثریت، پیکار و...) و برخی گروهک های دیگر آشنایی داشتند؛ اما آنچه در کردستان اهمیت داشت، اتفاق نظر و همکاری همة این گروهک ها و سرمایه گذاری و هجوم هماهنگ نیروهای آنان، از مرزهای شمالی کشور تا آذربایجان و سایر نواحی به کردستان و مسموم نمودن ذهن جوانان فعال علیه انقلاب و نظام در این منطقه بود، که به موازات، دولت بعثی صهیونیستی وقت عراق نیز به شدتمواضع آنان را تقویت میکرد. جالب اینکه با وجود آنکهچندان هزینه و سرمایه گذار یای در روزهای اول پیروزی انقلاب برای این مسأله نشده بود، اما شهید جعفری از همان شب آغازین پیروزی، عمق خطر را احساس میکرد.
تشکیل نیروی نظامی به وسیله سردار شهید در کرمانشاه و تأسیس پایگاه و پست حفاظتی خورین، در مسیر کرمانشاه به سنندج (نزدیکی کامیاران) و تشکیل پادگان خضرزنده برای آموزش نظامی نیروهای انقلاب، اقداماتی ارزشمند و پی شبینانه بود که توانست نقش مؤثری در غائله کردستان ایفا کند. شهید جعفری از همان روزهای اول انقلاب، آموزش نظامی برای جوانان مستقر در خورین را آغاز کرد و تقریباً از نیمه اسفندماه، اردوگاه خضرزنده نیز به صورت یک پادگان نظامی درآمد و در زمانی کوتاه یکسری از نیروها در آنجا متشکل شدند و آموزشهای حداقلی در زمینه نبردهای مسلحانه را از سر گذراندند.
از آن سو شهیدان رحما نپور (پدر و پسر) به همراه دیگر شهدای عزیزمان همچون فریدون تعریف و داوود رضوانی، آقایان بهروز همتی و دکتر محمدعلی طالبی، رابطین اصلی شهید در شهر سنندج به شمار می آمدند و گزارش ها و شرح تحولات کردستان را در کوتاه ترین زمان ممکن به سردار شهید منتقل می کردند. متأسفانه پادگان مهاباد تنها با گذشت یک هفته پس از پیروزی انقلاب، یعنی در زمانی که امکان هیچگونه واکنشی از سوی نیروهای انقلاب میسر نبود، در کردستان شمالی مورد هجوم و تسخیر گروهک ها قرار گرفت و میزان قابل توجهی مهمات و تسلیحات به تصرف آنان درآمد. دقیقاً از این به بعد است که ضد انقلاب مسلح می گردد و ماهیت نبرد کردستان، به یک نبرد مسلحانه تبدیل می شود. در این زمان، فضای سنندج نیز رو به سقوط است و از سوی شهیدان رحما نپور و سایر رابطین گزار شهایی می رسد، مبنی بر اینکه گروهکها دارند خود را برای حمله به پادگان سنندج مهیا می کنند.
خبرهای ناخوشایند رسیده از سنندج، سردار شهید را بر آن می دارد که جلس های اضطراری با حضور برخی عناصر فعال انقلابی تشکیل دهد. در آن جلسه وضعیت کردستان تشریح و عنوان می گردد که در صورت سقوط سنندج و تصرف پادگان آن شهر، از آنجایی که میزان مهمات و تسلیحات موجود در آن پادگان قابل مقایسه با پادگان مهاباد نیست، در صورتی که از سقوط سنندج جلوگیری نشود، به هیچ وجه مبارزه با اشرار مسلح، ممکن نخواهد بود و حتی خطر حمله به کرمانشاه و تحقق توطئه استکبار، بسیار جدی خواهد شد. در این جلسه، نتیجه بر آن می شود که سردار شهید، به همراه چند تن از دوستان به محضر مبارک حضرت امام خمینی(ره) در قم برسند و مسأله را گزارش داده و کسب تکلیف کنند. فلذا شهید جعفری و همراهانش شبانه عازم قم می گردند و با حضرت امام راحل ملاقات می کنند.
حضرت امام رسیدگی به مسائل کردستان را به شهید سپهبد قرنی ارجاع می فرمایند و مقرر می دارند که آیت الله خزعلی نیز برای بررسی این امر به منطقه سفر کنند. همچنین مقرر می فرمایند که برای تشکیل نیروی فراگیر نظامی، به شهید مظلوم دکتر بهشتی و مرحوم لاهوتی مراجعه شود.
فرج الله صیرفی در این خصوص می گوید: «پس از تقدیم گزارش به محضر امام(ره) به اتفاق شهید به تهران آمدیم و آقا سعید با سپهبد شهید قرنی که آن موقع فرمانده ارتش بودند، ملاقات کردند. آقا سعید گفتند: لازم است بعضی از دیگر مسئولین تهران را نیز مطلع سازیم، و ما نیز با چند نفر از شخصیت های تراز اول مملکت تماس گرفتیم و شهید، اهمیت مسأله و خطر سقوط پادگان را متذکر شدند. در ملاقات شهید با سپهبد قرنی مشخص شد که ایشان نیز از حساسیت موضوع مطلع است و دست زدن به اقدام
عاجل در این زمینه را از ضرور تهای نظامی کشور می داند.
اما شهید قرنی ساختار ارتش را در فضای آن روز منفعل و ناتوان از مبارزه ارزیابی می کرد و واقعاً هم همین طور بود، چرا که از سویی فرماندهان عالی رتبه ارتش اعدام یا متواری شده بودند، برخی افراد نیز هنوز، دلبستگی هایی به رژیم گذشته داشتند یا حداقل تعهد لازم و کافی را نسبت به انقلاب نداشتند. ثالثاً نفوذی های نیروهای جدایی طلب کردستان، در ارتش نیز حضور داشتند به نحوی که اطلاعات داخل پادگان سنندج در زمانی کوتاه به ضد انقلاب می رسید.
رابعاً فضای کشور متأسفانه به گون های بود که برخورد نظامی ارتش با ضد انقلاب به وسیله شبکه تبلیغاتی آنان به عنوان برخورد و انتقا مجویی پس ماند ههای رژیم شاه به عناصر مترقی ضد امپریالیسم و سرکوب چریکها و رنجبران و زحمتکشان خلق به وسیله عوامل ارتجاع و بورژوازی «کمپرادور » تعبیر میشد.
سردار شهید جعفری، در این دیدار، آمادگی نظامی تعدادی از آموزش دیدگان انقلابی در کرمانشاه را برای هلیبرد به سنندج و جلوگیری از سقوط پادگان اعلام می کند و سپهبد قرنی مقرر می دارند تا اختیارات تام در نیروی زمینی و هوایی ارتش در منطقة غرب به سردار شهید سپرده شود و ایشان در اقدامی ضربتی با هماهنگ کردن ارتش و پاسدارن انقلاب از پیشروی جدایی طلبان و سقوط سنندج و پادگان آن جلوگیری کنند. »
در همین خصوص سردار رسول ایوانی، از دیگر یاران و همرزمان شهید جعفری م یگوید: «از سنندج خبر می رسد که گروهکها، رادیو تلویزیون سنندج را تصرف کرده اند و شهید محمد رحما نپور، فرمانده کمیته انقلاب سنندج به همراه فرزند و تعدادی از اعضای کمیته در محاصرة نیروهای ضد انقلاب قرار گرفته اند و هر لحظه این محاصره تنگتر می گردد. »
برادر شهید جعفری نیز م یافزاید: «شهید محمد رحما نپور، تلفنی با آقاسعید تماس گرفت و وضع فجیع سنندج را توضیح داد و عنوان کرد که مقر کمیته در محاصره قرار گرفته و آنها نیاز به کمک ضروری و فوری دارند. »
یکی دیگر از نزدیکان شهید جعفری نیز چنین روایت می کند: «شهید محمد رحما نپور از درون محاصره، مکرراً با سردار شهید سعید جعفری و آقای حاج محمد جعفری تماس می گرفتند و در مورد رساندن نیرو تأکید می کردند و وضعیتِ لحظه به لحظه محاصره را اعلام می کردند. شهید جعفری مانند پرنده ای که تازه در قفس آزادش کرده اند، بی تابی می کرد و به هر وسیله ای می کوشید که کمکی فراهم کند. اما زمان محاصره، که 43 ساعت بیشتر طول نکشید، کوتاهتر از آن بود که امکان کمک رسانی به آن رادمردان شهید میسر شود. در آخرین تماس، شهید محمد رحما نپور گفت: «دیگر نیازی نیست کمک بفرستید، چون که ما تا چند دقیقه دیگر شهید خواهیم شد. اما بدانید که اگر ما به جای شما بودیم، با چنگ و دندان به دفاع از شما می آمدیم». و این، تأسف بارترین پیامی بود که می شد از سنندج شنید.
تصرف کمیته انقلاب سنندج و اسارت یا شهادت ریاست آن شهید محمد رحما نپور به منزله سقوط سنندج بود. کمتر از یک ساعت بعد، نیروهای دیگری از سنندج تماس گرفتند و گزارش دادند که بچه های کمیته تا آخرین نفر در محاصره مقاومت کرده و همه به شهادت رسیده اند و ضد انقلاب شهید محمد و پسرش را دستگیر کردند، سپس چشمان پسر را پیش روی پدر از حدقه بیرون آوردند، بعد هم پدر را با طناب به پشت جیپ بستند و در خیابان های شهر بر روی زمین کشیدند. این خبر از خبر پیش نیز اسف بارتر بود. »
فرج الله صیرفی در ادامه روایتش می گوید: «بنده به محل کار شهید جعفری مراجعه کردم، چون قرار بود با هم به دنبال کاری برویم. دیدم ایشان بسیار برآشفته، به شکلی که چهره اش واقعاً مکدر شده بود، هی چگاه ایشان را به آن صورت ندیده بودم و بعدا هم ندیدم. 2- 3 خط تلفن جلوی دستش بود و مرتباً داشت با تهران و چند جای دیگر تماس می گرفت، فهمیدم تشخیصی که آقا سعید از قبل داده بود، درست از آب در آمده و سقوط کردستان در شرف تحقق است. صدیق کمانگر کنترل شهر را در دست گرفته بود... »
عملیات سنندج
صادق اشک تلخ، یکی از نیروهای انقلابی، از رخدادهای آن روزها چنین روایت می کند: «در خورین و خضرزنده و یکی دو جای دیگر، آقاسعید پایگاه هایی به وجود آورده بودند. ایشان آن روز همة بچه ها را در خضرزنده جمع کرده و گفتند که: من یک شهد شیرین برای شما سراغ دارم و آن شهد شیرین شهادت است،
هر کس میخواهد این شهد را بچشد، باید به کردستان برود. برادران! کردستان کربلاست. کربلا منتظر شماست. این رفتن، برگشتن ندارد. اگر میروید، حتی انگشترهایتان را هم درآورید تا به خاطر آنها، انگشتان شما را قطع نکنند .»
برادر شهید جعفری نیز می گوید: «آقا سعید می گفت: "برادران! گروهی از بهترین جوانان و برادران ما در راه پیروزی انقلاب، شربت شهادت نوشیدند تا این انقلاب که دستاورد خون آنان بود، به دست ما رسید.
هم اکنون نیز گروهی دیگر، برای حفظ این انقلاب باید جان خود را فدا کنند. همین دیشب، گروهی از افراد ضد انقلاب کمیته سنندج را محاصره کرده و یکی از فرزندان انقلاب و پسرش را پس از آنکه تا آخرین فشنگ مقاومت کرده بودند، به شرف شهادت رساندند. هم اکنون نیز خانه به خانه در جست و جوی فرزندان انقلاب هستند تا آنان را نیز به شهادت برسانند. کیست که به یاری برادران خود در سنندج بشتابد؟ کیست که به یاری انقلاب برخیزد؟»
سردار شهید همچنین عنوان داشتند که: «به هیچ قیمتی نباید پادگان سنندج سقوط کند، چرا که سقوط پادگان سنندج و مسلح شدن دشمن به تسلیحات آنجا به معنای سقوط کردستان و تجزیه ایران است. شهید شوید اما نگذارید که پادگان سنندج سقوط کند.» بیان این سخنان در حضار شور و ولوله ای به پا کرد. »
سردار ایوانی نیز در توصیف این فضا می گوید: «آقا سعید، با سخنرانی عاشورایی و بسیار جذاب و آتشین خود، در پادگان شهدای کرمانشاه (خضرزنده) و فریادهای مکرر «هل من ناصر ینصرنیِ » خویش، شعله های عشق را در جان برادران فروزان ساخت. تفویض اختیارات از سوی سپهد قرنی رئيس ستاد مشترك ارتش به سردار شهید جعفری از شبک ههای سراسری رادیو و تلویزیون پخش شد و به این ترتیب به کلیه پادگا نها و مراکز نیروی هوایی ارتش در غرب کشور ابلاغ گردید و شهید سعید، برای شروع و فرماندهی عملیات، در هوانیروز کرمانشاه مستقر شد. »
به گفته فرج الله صیرفی: « با ابلاغ حکم شهید سپهبد قرنی به لشکر و هوانیروز کرمانشاه و پادگان نوژه، عملیات سنندج، به فرماندهی سردار شهید جعفری در تاریخ 28 یا 29 اسفند 1357 آغاز شد. »
در آن زمان فقط کنترل پادگان سنندج در دست دولت بود که مهمات و اسلحه فراوانی در آن قرار داشت. در داخل پادگان نیز نیروهای ارتش، دچار تفرقه بودند و متدسفانه تعدادی از آنان با ارعاب یا تطمیع، با گروهکها هماهنگ شده بودند. جوّ بسیار بدی در پادگان وجود داشت. در خارج از پادگان نیز دائماً حلقة محاصره تنگتر میشد و مهاجمان مسلح، هر ساعت به پادگان نزدیکتر میشدند.
آقای صیرفی می گوید: «حتی نیروهای داخلی پادگان نیز دست از دفاع کشیده بودند، آنها نظامی بودند اما به علت روحیه ضعیفی که داشتند و فضای پر فشار آن زمان، دفاع نمی کردند. امید زیادی به ارسال کمک از جانب نیروهای انقلابی نیز وجود نداشت. همگان گمان می کردند که فاجعة پادگان مهاباد، در سطحی وسیع تر در سنندج تکرار خواهد شد. »
سردار رسول ایوانی در همین خصوص می افزاید: «در آن شرایط حساس و پیچیده که پادگان سنندج در محاصره بود و همین پادگان، از تمام اطراف گلوله باران میشد، به جز اطلاعاتی که از طریق برخی دوستان مرتبط با سردار شهید جعفری به ایشان میرسید، هیچ اطلاعات رسمی ای از آخرین وضعیت ضد انقلاب و نحوة گسترش آنان در سنندج در دست نبود. سردار شهید عملیات سنندج را به صورتی کاملاً موفقیت آمیز طراحی و اجرا کرد. در حالی که احتمال شهادت کلیة شرکت کنندگان در عملیات 80 درصد بود و این یعنی یک خطرپذیری فوق العاده. طرح شهید، هلیبرن نیروهای تازه نفس به درون پادگان از طرفی و کوبیدن مواضع محاصره کنندگان و پوشش وسیع آتش در اطراف پادگان از سویی دیگر بود. »
مهندس جلال الدین پولکی، از دیگر همرزمان و همچنین یکی از بستگان نزدیک شهید میگوید: «شاید بتوان گفت تقریباً هیچکس حاضر به شرکت در چنین عملیاتی نبود، به جز همان نیروهای موسوم به پاسداران انقلاب، که از سالها پیش با سردار شهید مرتبط بودند و مرید سعید بودند و سعید نیز مرادشان بود. آ نها با دوراندیشی و دوربینی سعید، آموزش های نظامی اولیه را در فرصتی یک ماهه دیده بودند و هنوز یک ماه و نیم زمان به تشکیل رسمی سپاه باقی بود که این جوانان حزب اللهی، یک ماه سابقة پاسداری داشتند. این ها همان نیروهایی بودند که میتوانستند بر قلب دشمن فرود آیند و پادگان سنندج و شهر سنندج و کردستان و
تمامیت اراضی ایران را نجات دهند. البته مشکلات بیش از این ها بود، حتی کمتر خلبانی در هوانیروز، حاضر به انجام هلی برن در زیر آتش سنگین دشمن و حلقه محاصره بود. بدتر از همه اینکه برخی از خلبانان هوانیروز و نوژه نیز از جهتی دیگر، حاضر به کوبیدن مواضع مهاجمین نبودند و می گفتند: «ما نیروی نظامی هستیم ونیروهای نظامی، مسئول جنگهای خارجی هستند نه کوبیدن مواضع ایرانی!»...
آقای پرخیده، از یاران شهید، در همین خصوص می گوید: «من یک دفعه دیدم که استاد شهید، چند دقیقه ای رابا خلبانانی که حاضربه شرکت در عملیات نبودند صحبت کرد.ندانستم شهید به آنها چه گفته بود اما دیدم که وقتی خلبانان از اتاق بیرون آمدند، می گفتند: "موش کها را ببندید..." ظاهراً شهید جعفری به آنان فهمانده بود که ایرانی خائن به وطن، جرمش از متجاوز خارجی سنگینتر است، در عین حال نکته بسیار مهم این بود که شهید جعفری به خلبانان تأکید می کرد که فقط مواضع مهاجمین را بکوبند و جای دیگری را مورد تهاجم قرار ندهند. »
سردار ایوانی نیز می افزاید: «شهید و یاران باوفا و جا نثارش با پذیرش ریسکی بزرگ، مهمترین و اولین عملیات ویژه سپاه را به نام خود رقم زدند و عنوان مقدس "پاسدار" را جاودانه ساختند.
به یکباره هواپیماها از نوژه برخاستند و مواضع اصلی مهاجمین در اطراف پادگان را کوبیدند. این بمباران، حجم آتش دشمن را تخفیف داد و سپس نیروهای هوانیروز وارد عمل شدند و سنگرهای مهاجمین را دقیقتر و از ارتفاعی پایینتر مورد تهاجم قرار دادند. در این زمان پوشش آتش وسیعی در اطراف پادگان ایجاد گردید. در این فرصت بالگردهای تدارکاتی شینوک و شونیز، پاسداران پاکباخته اسلام و انقلاب را به درون پادگان هل یبرن کردند. نیروهای تازه نفس و مؤمن به انقلاب و تشنگان شهادت، با جانبازی و ایثار فراوان، این عملیات را به پیروزی رساندند. اینان به استقبال عملیاتی شتافتند که هیچکس حاضر بدان نبود.
به راستی آیا اینان فرشتگانی بودند که داشتند از آسمان بر پادگان سنندج فرود می آمدند؟! نه، بلکه این عزیزان آدمیانی بودند که هر یک مستحق نزول هزاران فرشته اند که «الذین قالو ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ». اینان یارانسعید بودند که فرود می آمدند و کسی چه می داند که نَفَسِ سعید با آنان چه کرده بود؟! و کسی چه م یداند که نفس سعید چیست و سعید کیست؟... نفسش به هر کسی که خورده، او را زنده کرده است. "او من کان میتاً فاحییناه"...
ما از سعید شهید گناهی ندیدیم؛ ترک وظیفه ندیدیم و چه خوب به ما گفت مرحوم آقای سید علی قاضی که هرکس نماز اول وقت خواند، اگر به مقاماتی نرسید، مرا لعن کند. کسی نماز سعید را به جز در اول وقت ندید. امر به معروف و نهی از منکرش هم اول وقت انجام میشد، در هیچ شرایطی آن را به تأخیر نمی انداخت، جهادش هم اول وقت بود، میخواهم بگویم شهادتش هم اول وقت بود. سرداری یک ماه پس از جنگ شهید شد، با بیش از یک ماه سابقه در جنگ و البته 17 سال مبارزه و پرهیز. »
به گفته فرج الله صیرفی: «نخستین پاسداران انقلاب به کردستان اعزام شدند و دفاع از پادگان سنندج را که در شرف سقوط بود، بر عهده گرفتند و در زیر آتش سنگین مهاجمین، ظرف 2- 3 روز نیروهای نفوذی پادگان را تصفیه کردند و استحکامات مهاجمین را درهم کوبیدند. سرانجام پس از 12-10 روز مقاومت، محاصره پادگان به طور کامل شکسته شد و محاصره کنندگان گریختند و غائله ختم شد. »
مرحوم سردار محمدعلی دریابار، یکی دیگر از یاران و همرزمان شهید جعفری و از یاران دیرینه آیت الله شهید حاج آقا بهاءالدین محمدی عراقی میگوید: «و اگر نبود هماهنگی های آقاسعید با رئيس ستاد مشترك ارتش یعنی شهید سپهبد قرنی و نیروهای معتقدی که آقا سعید آنها را از قبل آموزش نظامی داده بودند، قطعاً پادگان سنندج سقوط می کرد و سلاح و مهمات چهار تیپ زرهی، زمینی، توپخانه و مهمات به دست ضد انقلاب می افتاد. آن وقت، گروهکها چنان قدرتی می یافتند که خطر بزرگی غرب کشور و حتی خود انقلاب را تهدید می کرد و تشخیص اینکه چه می شد، کار مشکلی بود. خوشبختانه و برخلاف انتظار، اجرای عملیات چنان با برنامه و ماهرانه صورت گرفت که از کل پاسداران داوطلب اعزامی، تنها سه نفر، در طی چند روز درگیری اولیه به شهادت رسیدند. کسانی که خو نشان ضامن حفظ کردستان گردید: برادران شهید امیر و حسین اشک تلخ و همچنین شهید امیرمنصور شا هرضایی؛ رحمت الله علیهم .»
سردار رسول ایوانی می گوید: «در اینجا باید یادی بکنیم از شهید سرگرد علیداد همتی، ارتشی انقلابی ای که در هماهنگی های اولیه و طرحریزی تمرکزی آن عملیات، نقش به سزایی داشتند و خدمات ارزشمندی را در آن مقطع مهم از تاریخ انقلاب برای نجات آن قسمت حساس از سرزمین های اسلامی ایفا کردند. این عملیات که در نوع خود، چه از نظر سیاسی و چه نظامی و چه روانی بی نظیر بود، غوغا و طوفانی به پا کرد که در ابعاد مختلف قابل بررسی است.
به علاوه، این اولین عملیات پس از انقلاب اسلامی بود که با موفقیت کامل انجام شد و روحیة ارتش و نظامیان را که پس از سقوط پادگان مهاباد به شدت سقوط کرده بود، به خوبی ارتقاء داد. حتی خود برادران ارتشی و تحلیل گران عملیا تهای نظامی، این اقدام نظامی را در شرایط آن روزها و با توجه به بسته بودن راه های اصلی از استا نهای همجوار به کردستان و عدم تأمین هوایی، بی نظیر دانسته اند. این عملیات، پس از موفقیت، در ابعاد مختلف، این چنین مورد ارزیابی قرار گرفت:
اول آنکه؛ نیروهای انقلاب باورشان شد که اگر بخواهند، می توانند. البته ما همة این باورها را مدیون راهبری حضرت امام بودیم.
دوم اینکه؛ کارشناسان عملیات های نظامی و روانی غافلگیر شدند. اجرای اینگونه عملیاتها، به سازمان منسجم نیاز دارد و به همین سادگیها نیست (کلاً در هر عملیاتی که طرحریزی تمرکزی به منظور اجرای غیرتمرکزی صورت می گیرد، هماهنگی بسیار پیچیده ا ست).
سوم اینکه؛ ضد انقلاب، برای اولین بار، ضرب شست نیروهای انقلاب را چشید و به شدت وحشت کرد، به طوری که پادگان مهاباد هم که چند هفته قبل ( 1/ 12 / 1357 )، به تصرف ضد انقلاب در آمده و کل مهماتش غارت شده بود و بعداً مهاجمین با همان سلاح ها به پادگان سنندج حمله کرده بودند، با حرکت نیروهای خضرزنده به سمت مهاباد تخلیه شد و مهاجمین به کوه زدند. »
در همین زمینه فرج الله صیرفی می افزاید: «رهبران گروهک های چپ که همگی در انتظار سقوط پادگان سنندج نشسته و منتظر بودند تا پس از مسلح شدن به تسلیحات آن پادگان، در سهم خواهی ها یشان، حتی به میزان نیمی از سرزمین ایران اسلامی را مطالبه کنند، ولی هنگامی که امیدشان ناامید شد و نتیجه ای نگرفتند، به تهران رفتند؛ و همان هایی که خودشان عامل جنگ بودند و جنگ را به راه انداخته بودند، هیأتی را از تهران به اینجا آوردند که شما بیایید، جلوی جنگ را در سنندج بگیرید.
روز سوم عملیات و پس از قطعیت پیروزی پاسداران و ارتش ایران؛ یک هواپیما از تهران به کرمانشاه آمد که حامل مرحوم آیت الله طالقانی و بنی صدر ملعون، داریوش فروهر و شهید دکتر بهشتی و آقای هاشمی، به اتفاق عد های از رهبران کُرد و... بود. این گروه در کرمانشاه ناهار خوردند و چون امکان سفر هوایی موجود نبود، از طریق زمینی به سنندج رفتند. »
مهندس پولکی: «همان رهبران گروهک هایی که عوامل اصلی حمله به پادگان و ایجاد اغتشاش در کردستان بودند و نیروهای مهاجم کاملاً تحت فرمان آ نها بودند و به اشاره آنها عمل میکردند، مسئولان را از تهران برای صلح به اینجا کشانده بودند. اما علت چه بود؟ علت این بود که در جریان فعالیت و مذاکرات این هیأت که بعدها هیأت حسن نیت نامیده شد، سران گروهکها دریافته بودند که رویارویی نظامی به صلاحشان نیست و ترجیح دادند تا با مذاکرات دیپلماتیک، امتیازخواهی کنند. از این پس در ادبیات ضد انقلاب، سپهبد قرنی و شهید جعفری و یاران وفادارش جنگ افروز و جنگجو شده بودند! و سران کوموله و دموکرات و چری کهای فدائی و سایر درندگان، اهل صلح و آرامش! قطعاً اگر پادگان سنندج سقوط کرده بود، ضد انقلاب هی چگونه هیأت حسن نیتی را نمی پذیرفت.
پس از این عملیات، شهید بهش تی که به خوبی اهمیت عملیات سنندج را درک کرده بود، طی نامه ای خطاب و به عنوان سردار شهید جعفری که شهید بهشتی این نامه را به دست سردار رسول ایوانی می سپارند، پس از تقدیر از حماسة پاسداران خضرزنده، مرقوم می دارند که این تشکل پاسداران انقلاب با هویت فراگیر سپاه پاسداران، لازم است در سراسر کشور ایجاد و گسترش یابد و این نظر حضرت امام (رحمت الله علیه) است.
سردار رسول ایوانی، پس از پایان افتخارآمیز عملیات و در روز استقبال مردم کرمانشاه از رزمندگان افتخارآفرین عملیات سنندج، در هوانیروز کرمانشاه، نامة آیت الله شهید بهشتی را خدمت سردار شهید سعید جعفری تقدیم می کند.
این ابلاغ مکتوب، در واقع شامل نظر امام به شهید جعفری، در مورد تشکیل سپاه بود که چندی پیش از آن به محضر امام شهیدان پیشنهاد گردیده و حضرت امام، سید شهیدمان جعفری را به شهید بهشتی و مرحوم لاهوتی ارجاع داده بودند.
عملیات سنندج،الگوی موفقی را از تشکیلات پاسداران انقلاب که در غرب کشور تشکیل شده و با حداقل امکانات توانسته بود انقلاب را در بحرانی ترین لحظات یاری کند، پیشاپیش روی مسئولان نظام نهاد. از آن پس دیگر تشکیل یک نیروی نظامی مستقل از نیروهای وفادار به انقلاب، یک پیشنهاد صرف نبود، بلکه یک تجربه موفق و یک عمل انجام شده بود که می توانست توسعه بسیاری بیابد. »
روایت حاج صادق اشک تلخ: «من و اخوی هایم، با یکدیگر خیلی مأنوس بودیم و به اتفاق همدیگر در پادگان خضرزنده حضور داشتیم. در جریان عملیات سنندج و سخنرانی استاد شهید جعفری قرار شد که ما سه برادر به سنندج اعزام شویم و همه با هم به هوانیروز رفتیم. اخوی ها با اکیپ اول و دو فروند شینوک به کردستان رفتند. ما نیز آ نجا ماندیم تا با اکیپ بعدی اعزام شویم، ولی چون گروهکها هلی کوپتری
را در سنندج هدف قرار داده بودند، متوجه شدیم که امنیت هوایی لازم وجود ندارد و پرواز مجدد هلیکوپتر ممکن نیست. سرانجام تصمیم بر آن شد تا برای اینکه زمان از دست نرود، عده ای از راه زمینی به طرف کردستان بروند و تا آنجا که م یتوانند جادة سنندج را آزاد و امنیت آ نجا را تأمین کنند. بنابراین اکیپ ما را بردند برای تأمین جاده و دیگر من به پادگان اعزام نشدم. 48 ساعتی گذشت که گفتند: حالا امکان اعزام مجدد به کردستان وجود دارد. ظاهراً آن 3-2 روز اول حجم آتش بر روی پادگان در حدی بود که هلی کوپترها دیگر حاضر به هل یبرن نیروها نبودند.
آخر اسفندماه، یک روز بعد از ظهر ما برای اعزام به سنندج به هوانیروز رفتیم. غروب چهارشنبه بود و فردا هم عیدنوروز، ما را تا باند هلیکوپترها بردند اما بعد از لحظاتی پشت بلندگو اعلام کردند که تمام نیروها باید به آسایشگاه برگردند. در این لحظه همة برادران پاسدار که مجهز شده و دو سه روزی هم بود که منتظر بودند اعتراض کردند. نیم ساعت که گذشت، هلی کوپتری از سنندج آمد. بعداً متوجه شدیم که جسد شهدا در آن بوده و تعدادی از نیروها که زخمی شده بودند نیز سوار بر آن بوده اند، ولی به خاطر اینکه روحیه نیروها تضعیف نشود، ما را به آسایشگاه برگردانده بودند تا با آن عزیزان مواجه نشویم. بعدا آرام آرام، متوجه شدم که یکی از آن شهدا، اخوی ماست.
فردا نوروز بود؛ من شب در هوانیروز ماندم؛ تا فردا تشییع جنازه مطهر برادر شهیدم را انجام دهیم؛ خیلی شرایط بدی داشتم؛ هم از نظر روحی و هم از لحاظ جسمی. چند شبی می شد که ما در حال تأمین جاده کردستان بودیم؛ از آن طرف هم خیلی با برادرانم مأنوس بودم و در آخرین لحظات که می خواستیم از هم جدا شویم، گفته بودم: «شما جزو اکیپ اول هستید، من بعداً به شما ملحق می شوم ». فردا که در صدد تشییع بودیم، هلی کوپتر دیگری از سنندج آمد و پیکر پاک اخوی دوم ما را هم آوردند. یادم هست که من به یک تیر چراغ برق در پادگان هوانیروز تکیه داده بودم. شهید جعفری را دیدم که خیلی مصمم، با قدمهای محکم و به کندی به سمت من می آید ، وقتی با من مواجه شد، به خوبی یادم هست، اولین جمله ای که گفت این بود که: "محکم بایست".ا ین حرف آ نقدر بر من تأثیر گذاشت که ناخودآگاه از تیر برق جدا شدم و محکم ایستادم؛ بعد به بنده فرمودند: "مگر تو نم یخواهی شهید بشوی؟ تو شهادت را برای خودت میخواهی؛ اما برای برادرانت نمی خواهی؟! چقدر خودخواهی!" بعد هم مرا در آغوش گرفتند و جمله ای را 3-2 بار در گوشم گفتند: "همة ما خواهیم رفت، همین گونه هم خواهیم رفت؛ با شهادت"... .»
شهید جعفری در هلیبرن بعدی به پادگان سنندج میرود و ساماندهی این پادگان را که به جهت نفوذ برخی نیروهای ضد انقلاب و بعضاً وجود عناصر نامطلوب و همچنین قرار داشتن در زیر آتش سنگین دشمن، وضعیتی آشفته پیدا کرده بود، برعهده می گیرد و سپس برنامه ریزی برای در دست گرفتن امنیت شهر سنندج و متعاقب آن عملیات مهاباد را آغاز می کند...
یادش گرامی و راهش پررهرو باد
ماهنامه شاهد یاران، شماره 84