13 روایت از اولین شهید روحانی دفاع مقدس
نوید شاهد: روحانی شهید محمدحسن شریفطبع معروف به شریف قنوتی، یکی از رزمندگان شجاع مقاومت 35 روزۀ خرمشهر که اولین روحانی شهید به شمار میرود. شریف قنوتی همرزم شهید نواب صفوی، اولین نمایندۀ امام خمینی (ره) و سایر مراجع عظام و اولین فرماندۀ جنگهای چریکی در جنگ تحمیلی بود. آنچه در ادامه می خوانید، روایت هایی از دوستان، آشنایان، خانواده و همرزمان از کتاب «سه مزار برای یک شهید» است که توسط عبدالرحیم سعیدی راد نوشته شده است.
یک شب در شلمچه
حاج آقا شریف داخل مسجد جامع رفتند، وقتی برگشتند دیدیم سلاح در دست دارند. گفتیم « حاج آقا این را از کجا آوردی؟»
گفت« از ستاد گرفتم و الآن می خواهم به شبمچه بروم.»
گفتم« آقا ما آمادگی نداریم. خود شما هم تا حالا از این کارها (جنگ) نکرده اید. پس ما چه کنیم؟»
گفت« تا شما کمک های مردمی را از کامیون ها خالی کنید، من برگشته ام.»
شیخ به سمت شلمچه رفت، شب هم در آنجا ماند. هشت نُه ساعت طول کشید تا برگشتند. وقتی ایشان را دیدیم، متوجه شدیم که چهره ی آقا برگشته و یک حالت عجیبی به ایشان دست داده که وصف ناپذیر بود.
آقا می خواستند در خرمشهر بمانند. تعدادی از جوانان خرمشهر گفتند« حاج آقا ما یک سری چیزهای دیگر هم نیاز داریم.» یک سری لوازم مورد نیاز را به حاج آقا شریف گفتند که برایشان تهیه کند. آقای قنوتی کسی را مأمور پیگیری کرد.
بچه های تکاور نیروی دریایی، بچه های سپاه و تعدادی از نیروهای مردمی که در خرمشهر بودند، دور حاج آقا را گرفتند و ایشان شروع به صحبت کرد.
شیخ شریف بلافاصله با یک شور و حال خاصی بالای ماشین جیپی که بیرون مسجد جامع بود، رفت و خطبه غرّایی خواند که جمعیت را متحول کرد.
شیخ گفت: ای برادران! الآن روزی نیست که عقب نشینی کنید. شما باید با نیروهای بعثی مقابله کنید. شما که یاران امام حسین(ع) هستید، باید حرکت کنید و دشمن را به عقب برانید. هل من ناصر ینصرنی؛ امام حسین (ع) شما را می طلبد. آن صدا الان شما را می طلبد. برای یاری کردن به دین اسلام.»
اگر اشتباه نکنم یکی از تکاروها بود که بلند شد و گفت «آقا، شعار نده، ما از این چیزها زیاد شنیدیم.»
ما که با حاج آقا آمده بودیم ناراحت شدیم و می خواستیم بلند شویم و عکس العمل نشان بدهیم که حاج آقا گفت «نه. این آقا درست می گوید و من نشان می دهم که به این حرف هایی که می زنم، ان شاءالله عمل می کنم.»
بعد حاج آقا عبا را از روی دوشش برداشت و با قبا ایستاد، بعد مقداری چاک پایین قبا را پاره کرد که مزاحم و دست و پاگیر نباشد. بعد هم همراه سرگرد شریف نسب و نیروهایی که از بروجرد آورده بود و نیروهای اطراف مسجد جامع به سمت عراقی ها حرکت کرد.
راوی:حسن حسین دوست
این فرمانده مقاومت است!
چندین گلوله به بدن شیخ شریف اصابت کرده بود، و خونی که از بدنش می رفت و به خاطر بی خوابی شب ها و روزهای گذشته و تلاش های خستگی ناپذیر و مجاهدت ها و سلحشوری ها و سخنرانی های پی در پی و گرسنگی و تشنگی، دیگر رمقی برایش نمانده بود. با این حال عراقی ها با اسلحه به پاشنه ی پای راست شیخ شلیک کردند ولی این مرد شجاع چون کوهی ایستاد و با لحنی رسا به عربی فصیح به عراقی ها گفت: « از خاک ما بیرون بروید، مگر ما همه مسلمانان نیستیم؟»
عراقی ها که مقاومت و شجاعت شیخ شریف را دیدند ، بیش از پیش عصبانی شدند و به دست راست و پاشنه ی پای راست شیخ، شلیک کردند و گفتند: « هذا آیة المقاومة، این فرمانده مقاومت است.» سپس آن ها شیخ را به رگبار بستند که پاهای این روحانی بزرگوار سوراخ سوراخ شد. پس از آن حدود ده نفر شیخ شریف را می زدند. شیخ تکبیر می گفت و آن ها می زدند.
عراقی ها همان طور که اطراف شیخ شریف (حوسه) هلهله و پای کوبی می کردند، عمامه ی شیخ را با سر نیزه برداشتند و به زمین انداختند و فریاد می زدند « اسرنا الخمینی، اسرنا الخمینی، ما خمینی را اسیر کردیم .»
اسارات شیخ برای آن ها خیلی مهم بود. چون چهره ی حماسی طوفنده ی شیخ شریف برای عراقی ها در حکم چهره ی امام خمینی بود.
راوی: رضا آلبوغبیش
خواب های بعد از شهادت
در تاریخ 19/12/1371 بعد از نماز صبح در عالم رؤیا دیدم شهید شریف قنوتی در منزل مشغول کار هستند. مثل اینکه اسیر بوده و حالا با آزادگان به وطن برگشته است.
گفتم: « آقا شما جایی مشغول نشدید؟» (منظورم این بود که بدانم ایشان پستی مسئولیتی نگرفته اند؟)
گفت : « دیروز مرا خواستند و به من کاری محول کردند.»
گفتم: « آقای ابو ترابی به محض اینکه آمدند ایران، نماینده ی رهبری شدند.»
گفت: اتفاقاً آقای خامنه ای دیروز من را خواستند و گفتند «از امروز کارها را با آقای ابوترابی تقسیم کنید، نصف شما و نصف ایشان. و من الان با آقای ابوترابی شریک هستم.»
بعد هم آقا را بغل کردم و هر دو به شدت گریه کردیم و از خواب بیدار شدم و مدتی بعد حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای ابو ترابی را در مجلس شورای اسلامی دیدم. خدمتشان رسیدم و ضمن عرض ادب به محضر ایشان خودم را معرفی کردم و قضیه ی خواب را برای ایشان نقل کردم. آقای ابوترابی سری تکان دادند و اشکشان جاری شد.
راوی: محمدحسن شریف طبع (قنوتی)
دفاع از امام خمینی (ره) در میان عراقی ها
گرچه من در کربلا نبودم که ببینم کوفیان با امام حسین علیه السلام و یارانش چه کردند، ولی در کربلای خونین شهر بودم و دیدم که عراقی ها با یکی از اصحاب امام حسین علیه السلام چه کردند.
شیخ شریف در آن ساعت نتوانست از اسلحه استفاده کند ولی از زبانش استفاده کرد. با اینکه مجروح بود، آن ها می زدند و روی زمین می کشیدند. شیخ به زمین می افتاد، ولی دوباره برمی خاست.
در آخرین ایستادن به زحمت برخاست و چون کوه در کنار ماشین سرپا ایستاد و در همان وضعیت با صدای بلند به زبان عربی فصیح فرمود: «الیوم الخمینی حسین علیه السلام و صدام یزید؛ امروز خمینی حسین زمان و صدام یزید زمان است. از زیر پرچم یزید بیرون بروید و زیر پرچم حسین علیه السلام قرار بگیرید.»
این کلام شیخ لرزه بر اندام دشمن افکند. آن ها شگفت زده به شیخ چشم دوختند.
راوی: رضا آلبوغبیش
قتلنا الخمینی
در یکی از خیابان ها یک رادیوی کوچک پیدا کردیم. وقتی گوش کردیم، دیدیم رادیو بی بی سی به زبان عربی با ماهر الرشید یا عدنان خیر الله مصاحبه می کند.
خبرنگار گفت: « شما سه مرتبه اعلام کرده اید که خرمشهر را تصرف کرده اید ولی خرمشهر هنوز در دست ایران است.»
او در جواب گفت: « ما می دانیم که در خرمشهر تجهیزات جنگی مدرن نیست. جوان هایی هستند که گول حرف های یکی دو نفر را در سطح شهر می خورند. ما نمی خواهیم آن ها را قتل عام کنیم. ما از جوان ها می خواهیم یا تسلیم شوند یا شهر را تخلیه کنند.»
عراقی ها می دانستند که آن یکی دو نفر جز شیخ کس دیگری نیست. همچنان که بعد از شیخ شریف هم دیگر کسی نبود که نیروها را هدایت کند، لذا عراقی ها کینه ی عجیبی از شیخ شریف به دل گرفتند. اوج کینه عراقی ها در به شهادت رساندن شیخ شریف به طرز فجیع و رفتار آن ها با جسم بی جان او نمایان شد و این که گفته بودند « قتلنا الخمینی، قتلنا الخمینی؛ ما یک خمینی را کشتیم»
راوی: جانباز ایاد برام زاده؛ از رزمندگان دوران مقاومت در خرمشهر
در اردوگاه های عراق
در اردوگاه های عراق هر شب جمعه برای شیخ شریف مراسم فاتحه می گذاشتیم و هر سال هم برای ایشان و دیگر شهدا سالگرد می گرفتیم، به این شکل که با پتو مزار شیخ شریف و دیگر شهدا را مانند هفتاد و دو تن ترسیم می کردیم و شمع هایی که برادران خودشان درست کرده بودند و همچنین خرما و پارچه و شیشه روی پتوها که به عنوان قبر بودند، می گذاشتیم. آن وقت چراغ ها را خاموش و عزاداری می کردیم؛ درست مثل اینکه روی قبر شیخ شریف نشسته بودیم. معمولاً نگهبانی هم می گذاشتیم که به وسیله ی یک تکه آیینه ی شکسته نگهبانی می داد.
راوی: محمد جواد قنواتی
شریف قنوتی دارای سه قبر
این قدر خاطره ی این شهید در دل مردم (اردکان) جاودانه مانده که قبرواره ای به عنوان یادواره از شهید قنوتی در قبرستان شهدای این شهر ساخته اند مردم که همواره برای زیارت قبور شهدا می روند، ابتدا به زیارت مزار شهید قنوتی می روند.
شهید شریف قنوتی در بهشت شهدای بروجرد و در میان خیل مقدس شهدا سنگ یادبودی جهت زیارت عاشقان خود دارد. ولی مدفن اصلی این شهید بزرگوار در گلزار شهدای آبادان است؛ جایی که شهدای گمنام، قبر آن بزرگوار را در برگرفته اند.
راوی: امرالله صنعتگر
گفتار اسیر عراقی درباره شیخ
یک روز همراه شهید آبکار به منطقه کوی طالقانی رفته بودیم. در کوچه پس کوچه ها مشغول جنگ با عراقی ها بودیم چند نفر از آن ها را کشتیم و یک نفر را اسیر کردیم. من از اسیر عراقی پرسیدم« شما چه اطلاعاتی از ما دارید؟»
اسیر عراقی به ما گفت « شخصی بین شما هست، به نام شیخ شریف.»
ما واقعاً تعجب کردیم. با توجه به این که مدت بسیار کوتاهی بود که شیخ شریف به خرمشهر آمده بود، هنوز خود ما ایشان را درست نشناخته بودیم، اما عراقی ها می دانستند که شخصی به نام شیخ شریف در خرمشهر هست که رزمندگان را رهبری هدایت و فرماندهی می کند.
راوی: عنایت صحت شکوه
گفتگو با اسیر عراقی
یک اسیر عراقی گرفتیم. شیخ شریف او را به داخل مسجد جامع آورد و سؤال پیچ کرد. شیخ به عربی به اسیر گفت: « خرمشهر چه دارد شما این همه نیرو وارد شهر کرده اید؟ »
اسیر عراقی گفت: « صدام به ما گفت در عرض چند روز خرمشهر و خوزستان را باید تصرف کنید.»
شیخ شریف گفت: « شما الان نزدیک یک ماه است که خرمشهر را نگرفته اید. پس چه شد؟»
ما و بهروز مرادی و بقیه ی بچه ها دور اسیر جمع شده بودیم. اسیر عراقی به شیخ گفت: « ما به صدام گفته ایم که مسأله گرفتن خرمشهر، مسأله توپ و تانک نیست. لشکر کشی نیست، بمباران و موشک نیست، بلکه یک عده بچه محصل جمع شده اند و با ایمان کامل از خرمشهر دفاع می کنند و تانک های ما را در صد دستگاه وارد گل کرده اند. با این وضعیت تصرف خرمشهر خیلی سخت است.»
وقتی این اسیر عراقی از ایمان صحبت کرد اشک از چشمان شیخ شریف سرازیر شد. شیخ گفت: « می بینید این یک بعثی عراقی است. ببینید چگونه از ایمان شما صحبت می کند. ببینیدکه شما در خرمشهر چه کرده اید و چه بلایی بر سر لشکرهای عراق آورده اید؟ پس محکم باشید و بهتر و بیش تر کار کنید.»
راوی: عنایت صحت شکوه
یک دست عمامه یک دست اسلحه
شیخ شریف در منطقه ی چهار راه زندان داشت بچه ها را تقسیم می کرد. ما سمت آتش نشانی که آن موقع در خیابان نقدی بود، موضع گرفته بودیم. شیخ با نیروهایش به سمت خیابان امیرکبیر و به طرف عراقی ها که در خیابان طالقانی بودند، حمله کرد و یک حالت عجیبی داشت. یک دستش روی عمامه اش بود که نیافتد و دست دیگرش اسلحه بود و به سرعت به آن سمت رفت و با عراقی ها درگیر شد. ما در سمت چپ ایشان بودیم.
شیخ شریف باعث شد که دیگران هم حماسه بیافرینند. مثل حماسه ی سید جمیل که فقط با سر نیزه رفت و دو عراقی مسلح را اسیر کرد و آورد.
راوی: ایاد حلمی زاده
بوسیدن پای رزمنده ی جوان
صبح روز پانزدهم مهرماه سال 59 به همراه شیخ شریف برای سرکشی به مقرمان در خیابان چهل متری آمده بودیم. یک رزمنده ای آمد که خیلی خسته بود. جوانی بود هفده یا هجده ساله، به نام شاکر عدالت. انی قدر خسته بود که تعادلش را از دست داده بود. افتان وخیزان می آمد. حتی نزدیک بود که تفنگ از دستش بیافتد. وقتی شیخ شریف این رمزنده ی جوان خسته رادید، بلند شد و به استقبالش رفت.
شیخ اول صورتش را بوسید و بعد دو زانو نشست و پای این رزمنده را بوسید. وقتی که شیخ برگشت، به حالت اعتراض گفتم« جناب شیخ، شما چرا این کار را کردی؟ این کار شما اصلاً خوب نبود.»
شیخ شریف گفت« تو از کجا می دانی که کار من خوب نبود. این ها نزد خدا اجر و قرب زیادی دارند. وقتی که من پای رزمنده ای را می بوسم، می دانم چه کار کرده ام.»
« من خواسته ای از خدا دارم که امیداورم با همین بوسیدن پای یک رزمنده به خواسته ام برسم.»
گفتم:« حاج آقا خواسته ات چیست؟»
شیخ چیزی نگفت، اما من می دانستم که خواسته اش شهادت است.
راوی: رضا آلبوغبیش، از رزمندگان مقاومت خرمشهرشهر
حمله با چوب دستی
وقتی که وارد خرمشهر شدیم. همراه شیخ شریف به منطقه ی درگیری رفتیم. ایشان یک چوب دستی (حدود پنجاه سانت) همراهش بود که با آن به بچه ها علامت می داد که به چپ یا راست بروند یا پشت سرش حرکت کنند. چون شیخ شریف کسی نبود که پشت سر او نیروها حرکت کنند، خودش جلو می رفت و می گفت: «هر کس که می خواهد بیاید، پشت سر من بیاید»
وقتی بچه ها دیدند ایشان جلوی گلوله ها سر می گذارد و می رود، دنبالش می رفتند تا دشمن راعقب برانند.
گاهی بعضی از نیروها با تعجب می گفتند: «این آقا با این چوب دستی کجا می رود؟ برادرانی هم که از شهرهای دیگر می آمدند، وقتی این روحانی نترس را می دیدند شیفته اش می شدند.»
راوی: محمدرضا راه طی کن
طلبه ای بی ادعا
در همان یکی دو روز اول چهره های خاصی نظرم را جلب کرد؛ خواهرانی که به جبهه ها کمک می کردند، زخمی ها را می بستند، مهمات حمل می کردند. با سردرگمی و حیرانی خاصی نگاهشان می کردم. به خاطر همین قضیه وجودم متحول شده بود.
از جمله افرادی که نظر مرا جلب کرد، طلبه ای بود که بعد ها فهمیدم شیخ شریف است. ایشان با چهره ای خندان در همه جا حضور داشت؛ برای حمل مهمات، بستن زخمی ها، حرکت های نظامی و… وجود شیخ شریف تقریباً حرارت و جنب و جوش خاصی در مسجد خرمشهر ایجاد کرده بود.
ایشان مایه ی دلگرمی شده بود؛ مخصوصاً برای کسانی که مظلومانه می جنگیدند. حضور این طلبه ی بی ادعا و خیلی ساده و راحت و شاد به همه روحیه می داد. حالت تکیده و روحیه ی بلند و سادگی و مظلوم بودن شیخ، ویژگی هایی بود که من در آن موقع حس می کردم.
شیخ در آن شرایط سخت و سنگین تاریخی که شهر از همه طرف محاصره شده بود، خودش را به این شهر رساند تا مونس و همدم رزمنده ها باشد، مونس و همدم مردم باشد و بماند تا همین جا شهید شود. این ویژگی ای است که هیچ گاه نمی توانم فراموش کنم. بچه های خرمشهر وقتی می دیدند یک طلبه ای که همشهری آن ها نیست، آمده و به آنان کمک می کند، طبیعی است که غیرتی می شوند، انس می گیرند و سعی می کنند مثل او عمل کنند.
در یک جمله می توان گفت: « شیخ شریف قنوتی یک طلبه ی شیعه واقعی بود. »
راوی: ناصر پلنگی