خاطراتی از شهید حاج محمدصادق امانی
چهارشنبه, ۱۵ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۴۵
هر چند برادران امامنی جمع المال بودند، اما حساب کتاب جداگانه ای نیز برای خود داشتند. بهار سال 1341 پس از رسیدگی به حساب سال؛ صادق متوجه شد که مستطیع است و باید به حج برود.
سفر مکه

هر چند برادران امامنی جمع المال بودند، اما حساب کتاب جداگانه ای نیز برای خود داشتند. بهار سال 1341 پس از رسیدگی به حساب سال؛ صادق متوجه شد که مستطیع است و باید به حج برود. اتفاقا آقا هادی برادر بزرگ تر هم چنین بود. برادران دیگر، سال های گذشته به حج رفته بودند.

حاج ابوالقاسم رفیعی که عضو فداییان اسلام بود، مرد لایقی برای مدیریت کاروان حاجیان بود. مقدمات کار فراهم شد. ثبت نام در دفتر کاروان که مقابل پله های مسجد شاه بود، اولین گام بود. تهیه ی احرام، رسیدگی به حساب های مالی، حلالی طلبیدن از افراد، سامان دادن به کارهای جلسات و ...

جلسه ی جشن نیمه ی شعبان آن سال برای صادق مفهوم زیباترین داشت. مراسم باشکوهی در منزل پدری حسین رحمانی برپا بود. در جشن ها، تعداد مداحان بیشتر می خواندند. یکی از مداحان از جمعیت خواست کف بزنند. صادق گفت: «اوج شادی ما با ذکر صلوات با صدای غرا است.»

ادامه داد: «با توجه به نظر مرجع که کف با تمام دست نزنید، اگر هم خیلی مایل هستید، دو انگشتی کف بزنید.»

در پایان جشن، صادق اعلام کرد عازم سفر حج است و از دوستان حلالیت طلبید.

صادق در آخرین جلسه ی هیئت «اولیاء الحسین» پس از خداحافظی از جمع برای سفر، نامه ای به حسین جواهری داد و تاکید کرد بعد از رفتن من به حج آن را باز کن وبخوان.

سفر با هواپیمای باری به جده شروع شد.

هفته ی بعد نامه را در جمع باز کردند. نامه مثل همیشه با خودنویس سبز نوشته شده بود. حسین شروع به خواندن کرد:

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و اله الطیبین.

دهم ذیقعده 1381 بیست و ششم فروردین 1341.

برادر عزیز دوست وفادار سرباز فداکار حجت غایت خدا تالی و عامل قرآن پیشرو خوبان آقای حسین علی جواهریان.

چند سالی از عمر خود را با دوستی شما سپری نمودم و جز خیر بی حد ندیدم کاش همه عمر این گونه می گذشت. باری اکنون که سفر بین ما و شما موقت یا دائم و تا قیامت جدایی می اندازد، اگر بازگشتم، از خدا توفیق می خواهم که از فیض دوستی با شما بیش از بیش برخوردار باشم و اگر بازنگشتم، دوستی ما قطع نشده به یاد شمایم و شما به یاد ما.

یاری چند کلامی به یادگار از من داشته باشید.

هیئت و جمع فعلی ما بدون شک و به یقین مرضی خدا و ولی عصر ارواحنا له الفدا است و تا زمانی که به آیین تقوی و محبت عمل کنید، به یاد خدا جمع شوید و به یاد خدا پراکنده گردید در قلعه محکم حمایت ذات مقدس ولی عصر خواهید بود و شما را بی مدد نخواهند گذاشت.

اگر من بازنگشتم، از من لایق تر غلامی را به خدمت شما خواهد فرستاد و مسلم بدانید کسی که نیتش ناپاک باشد، نمی تواند خود را به دوستی رفقای ما درآورد و بین ایشان درنگ کند. دیر یا زود اندیشه خود را پاکیزه می کند و یا می روند.

تنها شما حلقه تقوی و محبت خود را حفظ کنید و با قلبی محکم و متکی به نیروی لایزال معاونت و سروری حضرت ولی عصر به انجام وظیفه خود ادامه دهید.

بدانید هر یک از شما در این حال از دنیا رود، مورد رحمت و مغفرت خدا و اهل بهشت خواهد بود و هر که کوتاهی کند، جفا کرده.

سفارش آخر؛ دست از دامان اهل بیت برندارید و بکوبید این در را که ساکنانش اهل کرم اند و نزد هدای عزیز و ما به الطفیل آنان روزی خواهیم

ان شاءالله محمدصادق امانی

صادق که از سالیان دور ارادت خود به اهل بیت و به خصوص صدیقه طاهره را در اشعارش بیان می کرد، اکنون در مدینه مجالی یافته بود که از نزدیک توسل پیدا کند. اما کجا؟ مزار ما در ائمه و دخت گرامی پیامبر کجاست؟ مسجد النبی؟ بقیع؟ بیت الحزان؟ انگار همین مخفی بودن قبر کوثر خلقت، یک سوز اضافه بر دل انسان وارد می کرد.

هنگامی که گوشه ی ضریح پیامبر، خانه ی حضرت زهرا را دید، بار دیگر شعر هایش زیر لب و آهسته آهنگ گرفت و قطرات اشک سرازیر گردید.

ناله ای آید حزین از کلبه ی ویرانه ای

شمع خاموشی میان و هر طرف پروانه ای

چهر های مات و حیران از فراق مادری

می دهد از کف عنان عقل هر فرزانه ای

سر به دیوار و فرو ریزد سر شک از دیدگان

بو تراب از درد و داغ گوهر یک دانه ای

باز شد بند کفن دستی برون آمد به مهر

تا بگیرد در بغل شوریده ی دردانه ای

لحظه ای با چشم دل بر خانه ی زهرا نگر

حالت طفلان ببین گر عاشق دیوانه ای

صادق در جمع کاروان به دنبال احکام فقهی، کمک در آموزش قرائت نماز و بستن احرام بود. هر چند خودش به غذا اهمیت نمی داد و اهل خورد و خوراک نبود، اما بهترین کمک در کاروان هنگام توزیع و صرف غذا بود.

از آقا هادی خواسته بود هر چه لازم است برای سوغات سفر خریداری کند.

با کودتا در عراق و خبر خوش باز شدن راه کربلا، احساس قبولی اعمال حج را تداعی می کرد.

لذت سفر به کربلا به چهار روز انتظار در فرودگاه جده می ارزید.

صادق و هادی با هواپیما به عراق رفتند.

دوستان مکاتبه ای برای چنین روزهایی خوب است. حاج کربلایی ملا؛ از دوستان مکاتبه ای صادق بود، قرار گذاشتند که در هنگام رسیدن به صحن سالار شهیدان، همدیگر را ببینند.

این رفاقت امکان رفتن به سرداب زیر ضریح مطهر را برای صادق فراهم می کرد. احرام خود را در آب فرات شست و غسل زیارت کرد. لباس احرام پوشید و یا حسین یا حسین گویان به طرف سرداب رفت. گام های آخر دست خودش نبود.

دوست عراقی اش بدن بی هوش صادق را بالا آورد. هادی به صورتش آب می پاشید و با صدای بلند او را صدا می زد.

صادق احساس کرد کفن سفیدی که در خواب دیده بود، این لباس احرامی بود که اکنون با آن به مزار محبوبش رسیده است.

تربت ناب از روی خاک مزار امام حسین (ع)، بهترین هدیه ای بود که برای همسر سیده اش زینب ساداب آورد. هدیه ای که هیچ کس از آن باخبر نشد. سفر کربلا به پایان رسید، ولی شوق شهادت و رسیدن به خیمه ی پرفروغ شهدای کربلا، سراسر وجود صادق را پرکرده بود. دیگر از این دنیا کنده شده بود. برای پوشیدن کفن قرمز در خوابش، لحظه شماری می کرد.

با اتوبوس به ایران برگشتند.

مراسم دید و بازدید، هفته های اول و ورود را پر می کرد، اما مانع پیگیری اخبار فعالیت های دوستان نبود.

هدیه ی خاص که از مکه برای زینب سادات آورده بود، چشم تمام زنان منزل را خیر کرده بود. ساعت دردار طلایی! آقا هادی گفته بود که خرید سوغات با او بوده. پس چه کسی این را خریده؟ مگر حاج صادق هم اهل خرید است؟ آن هم هدیه ای که تاکنون کسی از مکه نیاورده بود!

البته هدیه ای ارزشمندتر برای زینب سادات، چیزی بود که زنان منزل از آن باخبر نشده بودند. تربت کربلا از روی از روی قبر جدش حسین (ع)، هدیه ای که هر سال هنگام عاشورا زردابه ای از آن ترشح می شد.

تهران فارغ از حال و هوای شیدایی صادق و عشقش به شهادت، زندگی روزمره را می گذارند. مبارزه با شاه و ارباباش، هر روز شعله ای تازه می یافت.

حاج آقا روح الله روزی 80-170 نامه می نوشت و علما را تحریک می کرد که اگر این ها موفق بشوند، ریشه اسلام را می کنند.

گروه مسجد شیخ علی هم به تبعیت از مرجع تقلید، به دیدار علما می رفت. طی این دیدارها- ضمن پرسیدن تکلیف خود، نظرات آیت الله خمینی هم مطرح می شد و یک شور و تلاش مضاعف جهت مقابله با توطئه ی شاه پدید می آمد. گروه های دیگر هم در همین مسیر تلاش می کردند.

در پایان هر حرکت سیاسی، ضرورت حضور مجدد و دادن گزارش به آیت الله خمینی بیشتر احساس می شد. بعد از هر گزارش نیز دستورات جدید مرجعیت گرفته شده و در تهران پیگیری می شد.

حاج آقا روح الله معتقد بود که نباید این هزینه ها را از سهمین پرداخت کرد. حتی اگر مقلد ایشان وجوهات زیادی بابت سهمین به ایشان می داد، برای گرفتن رساله باید وجه رساله را جداگانه بپردازد. نوع برخورد آیت الله در هزینه کردن پول امام زمان، در بین مراجع دیگر مرسوم نبود و حکایت از پرهیز ایشان در جمع کردن مرید بود.

برادران صادق که همگی جمع المال محسوب می شدند، قسمتی از این هزینه ها را تامین می کردند، اما تامین هزینه خود مشکلاتی برای جمع بود.

منبع: قطره ای از دریا/ خاطراتی از زندگی شهید حاج محمد صادق امانی/ جواد اسلامی/ 1394

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده