شهيد «ناصر كاظمي» دركلام شهید «محمد بروجردی»
نوید شاهد: آشنایی من با برادر ناصر کاظمی از زمانی بود که من مسئول پادگان حضرت ولیعصر(عج) بودم. من مسئول گردان بودم و اين برادران در پادگان سعدآباد آموزش ديده و براي سازماندهي به آن جا آمده بودند. ما اول پرونده ايشان را ديديم و بعد با چهره اش آشنا شديم.
پيشرفت شهيد كاظمي در سپاه به تدريج بود؛ زماني فرمانده دسته و زماني فرمانده گردان بود.
مأموريت هايي را هم كه به جنوب و همچنين سيستان و بلوچستان رفته بود، مي توان نام برد. يكي از خصوصيات با ارزش ايشان كه در كردستان خيلي محسوس بود، علاقه اي بود كه زيردستان به او پيدا كرده بودند؛ اعم از [افراد] دسته، گروهان و... و حجم زيادي از نيروهايي كه تحت نظر او بودند. اين نشان مي داد كه از خصوصيات بارز شهيد كاظمي اين است كه بچه ها به سرعت به او علاقه مند مي شوند.
در كردستان نشان داد كه چقدر به او علاقه مند هستند.
او از افرادي نبود كه وعده و قول دروغي بدهد و بدون هدف، سر كسي را گرم كند. چون در قبال زيردستان و كساني كه با او كار مي كردند، به شدت احساس مسئوليت مي كرد، آن ها هم به او علاقه مند مي شدند و واقعاً به حرف هايش گوش مي دادند به خصوص شايد از معدود افرادي بود كه نيروهايش را كاملاً در عمليات هدايت مي كرد و تا آخرين نفر را جمع نمي كرد، خودش هم نمي آمد.
در اين جا هم تا آخرين ساعت هاي شب كه هوا در حال تاريك شدن بود، مشغول جمع آوري نفرات مي شد. اين نشان مي داد كه ايشان در قبال افراد كاملاً احساس مسئوليت مي كرد و همين امر باعث مي شد كه در عمليات هايي كه انجام مي داد پيروز باشد.
دربارة خدمات ايشان در كردستان مطالب بسيار زيادي هست، ولي نه من از نظر روحي صلاحيت دارم آن را بيان كنم و نه مي توان از نظر آماري بيان كرد. او با گروهي از برادران از پادگان وليعصر(عج) به غرب كشور اعزام شدند و بعد از مدتي كه ما در غرب بوديم، اولين مسئوليتي كه پذيرفت فرمانداري پاوه بود. با اي نكه سابقة كاري در اين زمينه نداشت ولي با هوش، ذكاوت و لياقتي كه داشت، خيلي سريع توانست يكي از فرمانداران موفق ايران شود. در آزادسازي پاوه هم ايشان نقش بسيار مهمي داشت.
بعد كم كم با كمك به مردم و هدايت و بسيج آ نها، هم زمان با مسئوليت فرمانداري، مسئوليت سپاه را هم به عهده گرفت.
مهم ترين چيزهايي كه [از ايشان] به ذهن من مي رسد، خيلي ملموس و در نوع خود بي نظير است. در چند عمليات فقط نيروهاي بسيج حاضر بودند. [شهيد كاظمي] در بسيج پاوه به لطف خدا خيلي موفق بود و توانست نيروهاي زيادي را به صحنه بياورد. ايشان دو بسيج عمده ديگر هم داشت: يكي مردم «باينگان » و ديگري مردم «نودشه».
مردم باينگان با ايشان خوب برخورد مي كردند. مردم باينگان آواره شده بودند و بخش باينگان به دست ضدانقلاب افتاده بود و آن ها با ناراحتي به فرمانداري پاوه مراجعه كردند. با تهييج برادر كاظمي و موعظه ايشان، مدتي تحصن كردند تا ارتش و سپاه بيايند و
بخش باينگان را بگيرند ولي چون نيروهاي نظامي آن موقع سازماندهي نداشتند، برادران ارتشي و سپاهي در آن جا زياد نبودند و ارتش يها هم به آن جا نمي رفتند.
بعد ما ديديم كه شهيد كاظمي با همان نيروهاي بومي و با تعدادي اسلحه كه [در اختيار] گرفته بود، كم كم شبانه از روي ارتفاعات رفتند و آن جا را از دست ضدانقلاب خارج كردند. اين واقعاً مسأله بسيار بزرگي بود. بعد از آن، نيروهاي ژاندارمري در باينگان مستقر شدند؛ اين كار هم توسط خود مردم صورت گرفته بود. اين نشا ندهنده اين مسأله است كه وقتي مردم در صحنه قرار بگيرند و از انقلاب دفاع كنند، انقلاب را از دست نمي دهند.
مسأله ديگر، امكان استفاده از موقعيت بود؛ يعني با توجه به اينكه واقعاً در آن موقع [تعداد] نيروي نظامي كم بود، ايشان از نيروها بهترين و مهمترين بهره برداري را مي كرد. او اعتقاد داشت تا زماني كه نيروهاي بومي كردستان را فعال نكنيم و [آنها] مسئوليتي را برعهده نگيرند، كاري از دست نيروي نظامي برنمي آيد. نيروهاي نظامي، انقلاب را حفظ مي كنند ولي نمي توانند كار اساسي انجام دهند، لذا ايشان در زنده كردن قواي مردم و احياي آن بسيار مؤثر بود.
نودشه بخشي بود كه ضدانقلاب بر آن حاكميت داشت و دو سال و خرده اي در اختيار ما نبود. ايشان قشر تحصيلكردة آن جا يعني آموزش و پرورش را به پاوه احضار كرد. ناصر كاظمي آن روزها فرماندار پاوه بود. بعد از اي نكه آن ها را احضار و راهنمايي و موعظه كرد، با اي نكه بسياري از آن ها با ضدانقلاب همكاري مي كردند، اكثرشان طرفدار انقلاب شدند.
شهيدان بروجردي و كاظمي
مردم نودشه تحصيلكرده و بسيار خوب بودند و خود آن ها با بيداري اي كه شهيد كاظمي در آ نها ايجاد كرده بود و زحمتي كه براي شان كشيده بود البته زمينه اين كار را هم داشتند و لطف خدا هم شامل حال آن ها شده بود از انقلاب دفاع كردند. با همين افراد نودشه و با كمك نيروهاي سپاهي و ارتشي، ارتفاعات نودشه را كه واقعاً صعب العبور بود، گرفتند. اين هم يكي از موفقيت هاي ديگر او در بسيج نيروهاي بومي بود.
در رابطه با عمليات ها همان طور كه عرض كردم وقتي پاوه در محاصره بود، يكي از عوامل بسيار مهم آزادي پاوه، شهيد كاظمي بود. شايد مردم پاوه بيش از هر كس ديگر قدر شهيد كاظمي را بدانند. البته ايشان هم با مردم هميشه خوب بود و به مردم پاوه، نوسود، نودشه، باينگان و كلاً به آن منطقه و مردمش علاقه مند بود.
او محاصره پاوه را شكست و آن را به باينگان و نودشه گسترش داد و تقريباً به مرز عراق مسلط شد. شايد بتوان گفت ايشان يكي از بهترين عوامل پيشبرد انقلاب اسلامي در اين منطقه بود. با برخورد صحيحش با مردم بومي، اخلاق اسلامي انقلاب را گسترش مي داد و با سخنراني ها، عمليات ها و كمك رساني ها، انقلاب را گسترش مي داد. بعد از آن، ايشان در چندين عمليات شركت كرد و زخمي شد. چندين بار هم جانش به خطر افتاد و واقعاً از مد تها پيش شهيدِ زنده بود و بالاخره شهيد شد.
بعد از آن قرار شد كه به كردستان بيايد و در آن جا فعاليت كند. علتش هم اين بود كه در سپاه كردستان، مشكلاتْ زياد بود و در آن موقع فرماندهي انسجام يافته اي نبود و قرار شد ايشان فرمانده [سپاه] اين استان شود.
از ديگر ويژگي هاي ايشان جذب بچه هاي خوب بود؛ يعني چه در پاوه و چه در [ديگر]جاهايي كه استقرار داشت، بچه هايي را كه در كنار خود جمع كرده بود، همه مخلص و كاري بودند و هدف شان پيشبرد انقلاب اسلامي بود و به مسائل ديگر كمتر توجه مي كردند. ايشان با اين ديد - بلافاصله – با همكاري بعضي از برادران بسيار خوب مان مثل برادر ايزدي موفق شدند سپاه خيلي خوبي را كه مدتها بود انسجام فرماندهي نداشت، تشكيل دهند و پيشبرد خيلي خوبي را در سپاه هاي كردستان به وجود آورند و آن را از عوامل حاكميت جمهوري اسلامي در منطقه قرار دهند.
از زماني كه ايشان به كردستان آمدند، عمليات هاي بسيار خوبي در كردستان انجام دادند كه مهم ترين اقدام شان در سپاه كردستان تشكيل سپاه ها بود؛ يعني سپاه را از حالت عدم فرماندهي و تزلزل به حالت متشكل درآوردند و به لطف خدا يك سپاه خيلي قوي در منطقه به وجود آمد.
عمليات هايي كه در زمان ايشان انجام شد، شاید مهم ترین آن «توریور » بود که در محدوده منطقه توریور انجام شد. همچنین می توان [عمليات] آزادسازی جاده بانه سردشت را هم نام برد. در زمان ایشان عملیات محمد رسول الله(ص) هم در محدوده «طویله » و در مریوان انجام شد که آمار دقیق آن ها در دست من نیست ولی از مهم ترین آن ها همین عملیات ها بود که نام بردم.
با اصرار زیاد، قرار شد آقاي كاظمي فرمانده تیپ شهدا شود. از صفات ویژه ایشان، احساس مسئولیت دربارة بچه ها بود. یعنی وقتی ایشان از سپاه کردستان با آن همه مشکلات به تیپ شهدا آمد، همیشه احساس میکرد که مثلاً برادران در سنندج مانده اند. چون مسئولیت آن ها با او بود، همیشه ناراحتش می کرد و می گفت که سپاه باید آن ها را تقویت کند. واقعاً هم یکی از ناراحتی های روحی او همین بود که چرا آن جا تقویت نشده و ایشان را از آن جا برداشته اند.
احساس می کرد که باید حتماً به برادران، در این زمینه کمک کند. این نشان دهندة احساس مسئولیت ایشان بود؛ یا مثلاً وقتی که به او می گفتی آقای کاظمی؛ به تهران یا جاهایی که احتمالاً در آن جا آسایش و راحتی بود برگرد، قبول نمی کرد. او تا یک راه حل اساسی برای منطقة کاری خودش پیدا نمیکرد، هیچ وقت راحت نمی شد و به اینکه راحت طلبی را بخواهد و مسئولیت را رها کند و برود، راضی نمی شد؛ به همین دلیل بود که شاید نزدیک به سه سال تمام در کردستان دوام آورد.
فراموش کردم بگویم؛ یکی دیگر از عملیات های بسیار مؤثر ایشان جاده «صائین دژ تکاب » بود که شاید بعد از دو یا سه سال باز شد و ارتباط با مردم آن جا [و برعكس] برقرار شد. بعد با تیپ شهدا به پیرانشهر سردشت آمد که مهم ترین منطقة عملیاتی آذربایجان غربی بود.
شاید ضدانقلاب هم متوجه نشده بود که چه کسی به این منطقه آمده و این چه واحدی است که به منطقه آمده. فکر می کردند که یک واحد بی سازمان به منطقه آمده که می خواهد بدون برنامه بجنگد. به همین دلیل سعی می كردند تا در همان عمليات هاي اول كه محدودة نسبتا كوچكي را در بر داشت، اين تيپ را از بين ببرند ولي با فداكاري هاي زياد بچه ها، تلفات بسيار زيادي دادند و عقب نشيني كردند. تقريباً مي توان گفت كه اين، اولين و آخرين عمليات بود؛ چون از نظر روحي كاملاً شكست خورده بودند و در آن جا متوجه شدند كه ديگر نمي توانند با جمهوري اسلامي بجنگند. در آن جا چند بار از برادرهاي مان مثلاً برادر [شهيد محمود]كاوه در محاصره مي افتادند ولي شهيد كاظمي با رشادت و فداكاري، آنها را نجات مي داد. در برگشت هم به کمین می خوردند و به درجه رفیع شهادت نایل می شوند.
شهید کاظمی اعتقاد داشت که مردم کردستان به هر حال از انقلاب دفاع می کنند، مسلمان اند و واقعاً قبول داشت که اگر به مردم رسیدگی و روی آ نها سرمایه گذاری شود، هیچ احتیاجی به این اقدامات نیست. مردم اصلاً این گروه ها را قبول ندارند، گروهک ها با اسلحه حاکمیت پیدا کرده اند، ولی نظرش این بود که فعالیت کنيم و بچه هایی که به این جا می آیند با نیت کار کردن بیایند و برای مردم ارزش قائل شوند. سعی کنند عناصر بااعتقاد آنها را شناسایی کنند و آن ها را روی کار بیاورند. در کل به بسیج مردم در کردستان به شدت اعتقاد داشتند.
***
وقتی ایشان به باختران [کرمانشاه] آمدند، اولین باری بود که به غرب می آمدند. برای ایشان در پاوه پست فرمانداری در نظر گرفته بودند و باید به پاوه می رفت ولی واقعاً برای خودش هم مقداری مشکل بود که این پست را قبول کند و می گفت من کاری نکرده ام و معلوم نیست که بتوانم در آن جا موفق باشم.
ایشان برای اینکه ضدانقلاب او را نشناسد، ریش خود را [مدل] پرفسوری تراشیده بود. ما خودمان هم خیلی می ترسیدیم که اگر ضدانقلاب او را بشناسد، شاید ایشان را در بین راه شهید کنند. با توکل به خدا حرکت کرد. بعضی از روحانیون هم فکر میکردند که ایشان دموکرات است؛ یعنی فکرش «دموکراتی » است؛ چون شهيد كاظمي به نوسود هم رفته و مذاکراتی با گروه ها انجام داده بود، ولی گرو هها کاملاً متوجه نشده بودند که ایشان چه روحیه ای دارد. او در مخفیکاری خیلی خوب عمل کرده و خودش را لو نداده بود؛ به قول معروف از بچه های جاافتادة تهران بود که به سادگی خودش را لو نمی داد. علمای آن جا هم متوجه نشده بودند و می آمدند و اعتراض می کردند که شاید ایشان از افراد نفوذی باشد و فکر دموکراتی داشته باشد و ممکن است کم کم با ضدانقلاب همکاری کند. بعد ما به آن جا رفتیم و وقتی با آ نها جلسه می گذاشتیم، با یک نگاه به ایشان مثلاً می گفتیم این حرکت شما به چه منظور است؟ با گروه ها چه صحبتی کرده ای و چه صحبت هایی میکنی؟
ما سعی می کردیم طوری رفتار کنیم که آن ها متوجه نشوند آقا ناصر سپاهی است. ایشان دربارة کارهایش توضیحات جالبی می داد و برای ما خیلی جالب بود که خودش را لو نداد و سعی می کرد با همان فکر باز با آن ها برخورد کند. البته در این کار حتی یک دروغ هم نمی گفت ولی سعی می کرد مسائلی را مطرح کند که کسی نتواند از آن به نفع ضدانقلاب استفاده کند.
همان طور که وقتی به نوسود رفت و مذاکره کرد، سعی می کرد انقلاب را معرفی کند و به آن ها گفته بود جمهوری اسلامی این [گونه] است و نمی خواهد هیچ آزاری به شما برساند و اگر هم مشکلی دارید، بگو یید. شاید آن هايي که از او اشکال می گرفتند هم مدرک اساسی نداشتند ولی می گفتند چرا ایشان رفته و مذاکره کرده است، یا چرا اینگونه فکر میکند که [افراد] ضدانقلاب می توانند برگردند. یا [مثلاً] احتمالاً آن ها [ضدانقلاب] هم می توانند آدم های خوبی باشند.
ایشان با همان اعتقادی که داشت، می گفت ما باید سعی کنیم ضدانقلابیونی را که واقعاً نمی خواهد بجنگند برگردانیم. این یک مطلب مهمی بود. البته در مورد تعدادی هم موفق بود کما اینکه یکی از کسانی که توبه کرده و با خود ایشان برگشته بود، اولین شهید شهر نودشه بود. با این اعتقاد که آنها انگیزه ندارند، عقیده هم ندارند، روی آن ها کار میکرد و آن ها هم برمی گشتند.
ایشان با آن وضع وارد پاوه شد و ضدانقلاب او را نشناخت. حتی نیروهای خودی هم به این موضوع پی نبرده بودند. یکی از خاطرات دیگر من که خیلی برای مان جالب بود، این بود که ایشان به سپاه اعتراض می کرد و می گفت چرا سپاه به فکر کردستان نیست و در آن جا کاری نمی کند، ما هم دیگر به کردستان نمی رویم و سپاه هر کاری می خواهد بکند. ما به ایشان گفتیم سپاه کاری نمی کند، شما هم به کردستان نروید و بروید استراحت کنید!
ایشان برای ازدواج به تهران می رود و با اینکه تازه ازدواج کرده بود، حتی برای خودش هم قابل قبول نبود با آن مشکلاتی که منطقه داشت در تهران بماند.
منظور من احساس مسئولیت شهيد كاظمي است.
ما واقعاً با توجه به شرمی که از زحمات ایشان داشتیم، جرأت نمیکردیم مثلاً به او بگوییم که شما حتماً باید این مدت در کردستان بمانید ولی وقتی
ما به ایشان می گفتیم شما فعلاً نیایید، بعد از مدتی می آمد. با اینکه تازه ازدواج کرده بود، فقط پانزده روز مرخصی می خواست، یا در ماه رمضان یک ماه مرخصی می خواست و می گفت چون می خواهم بمانم و مقداری هم روی خودم کار کنم، ولی باز هم نتوانست خودش را راضی کند و در همان ماه رمضان به منطقه رفت. این نشان دهندة احساس مسئولیت ایشان است .
منبع:
کتاب ناصر انقلاب
شاهد یاران، شماره 118