اولین قربانی- باز هم مجروحی دیگر
... راننده با عجله سوار ماشین آمبولانس شده و به سوی جاده کمر سیاه به حرکت درآمد. یکی از بچه های ما هم برای کمک، همراه راننده رفت. دل ها همه مضطرب بود که، خدایا کدامشان؟
چندی بعد آمبولانس برگشت و پیکر غرق در خون یکی از بچه ها
را وارد بهداری کرد. همه ناراحت بودند و این را از صورت عبدالله – فرمانده گردان- بهتر می شد
تشخیص داد. بوی خون و گوشت سوخته از مجروح می آمد. اما هنوز هم جان داشت و با نفس هایی کمه گاه و به سختی
می کشید لختی خون از دهانش بیرون می ریخت.
از پشت، نخاعش بیرون آمده بود و به قول
امدادگر- که آدم واردی بود- امیدی به زنده ماندنش نمی رفت. با این حال، پس از
پانسمان اولیه، پیکر برادرمان را با ماشین به پاوه بردند و جمشید- امدادگرمان- هم
با او همراه شد. لحظاتی بعد، حسین سلامی با قیافه ای پریشان،ن پابرهنه به پایگاه
آمد.
بچه ها گفتند که حسین، پیکر نیمه جان حبیبیان را با چند مجروح دیگر- در زیر آتش خمپاره و آماج گلوله های قناصه- تا کنار جاده آورده است. در همان حال بود که با شتاب و نگرانی تمام، پابرهنه وارد پایگاه شد.
بگذریم... اما عزیزمان حسین حبیبیان تا نزدیکی های پاوه جان داشته، ولی در آخر راه با لباسی خونین و جسمی پاره پاره از ترکش خمپاره به لقاءالله شتافت.
به یاد آخرین دیدار در پایگاه که با لبخند، جواب سلامت را داد و با یاد آن شب نگهبانی در اعزام نیروی پاوه و ...
منبع: حرمان هور/ دست نوشته های شهید احمدرضا احدی/ علیرضا کمری/ 1390