عباس خود را طعمه قرار می داد
نوید شاهد: در یکی از مأموریت های جنگی به همراه عباس بر فراز خلیج فارس در حال پرواز بودیم. آن روز قرار بود که کاروان بزرگی از کشتی های نفتکش و تجاری را تا آب های بین المللی اسکورت کنیم. براساس اطلاعات رسیده دشمن تصمیم داشت تا به کاروان حمله کند. به همین خاطر موقعیت بسیار حساس و خطرناک بود. با طرحی که عباس ارائه کرده بود قرار شد تا 10 فروند شکاری اف 14 دو فروند، دو فروند، پوشش سنگین هوایی منطقه خلیج فارس را تأمین کنند تا از این طریق کشتی ها از حملات دشمن در امان بمانند. من و عباس کنار هم پرواز می کردیم.
پس از بررسی های لازم پوشش منطقه را آغاز کردیم.
هواپیماهای دشمن در کمین بودند تا در فرصتی مناسب تهاجم خود را آغاز کنند. عباس این موضوع را پیش بینی کرده بود؛ لذا به من گفت: من مطمئنم که به کاروان حمله خواهد شد. پس باید آماده باشیم که ا نشاءالله با دست پر برگردیم.
قرار شد که از آن لحظه به بعد سکوت رادیویی را رعایت کنیم تا پست های شنود دشمن نتوانند صدای ما را بشنوند. ما از بندر امام به طرف اسکله های البکر و الامیه تغییر مسیر دادیم و چون از رادار مادر فاصله زیادی داشتیم ارتفاع خود را به حداقل رساندیم. سکوت کرده بودیم و گوشمان به رادیو بود تا بتوانیم موقعیت های منطقه را دریافت کنیم. لحظاتی بعد از طریق رادار اعلام شد که 2فروند جنگنده عراقی در حال پرواز به سمت کویت هستند. من و عباس در فاصله ای نزدیک به هم، به طور موازی پرواز می کردیم و به راحتی همدیگر را از داخل کابین می دیدیم. عباس اشاره کرد که مطلب را دریافت کرده و باید به طرف آنها برویم. آنگاه به سوی آنها پرواز کرد. حدود 50 مایل به کویت مانده بود.
از روی صفحه رادار هواپیما دیدم که آن 2جنگنده عراقی دور زدند. عباس هم موضوع را دریافت کرده بود. من و عباس هر دو از کابین یکدیگر را می دیدیم. با دست به او اشاره کردم که چه باید کرد؟
عباس به من پیام داد: من به عنوان طعمه جلو می روم و هواپیماهای دشمن را به دنبال خودم می آورم. سپس بایک حرکت سریع از من دور شد. او با مانورهایی که انجام م یداد هواپیماهای دشمن را متوجه خود م یکرد و آنها را به دنبال خود کشاند. لحظه ای فرا رسید که یکی از هواپیماها دقیقاً در برد موشک من قرار گرفته بود ولی من نگران عباس بودم و زیرلب دعا می کردم تا به موقع اقدام کند تا من بتوانم هواپیمای مهاجم دشمن را هدف قرار بدهم.
لحظات به کندی می گذشت و نگرانی وضع عباس مرا مضطرب کرده بود ولی کوشیدم تا بر خود مسلط باشم. روی صفحه رادار دیدم که هواپیمای عباس در تیررس کامل دشمن قرار گرفته. در این لحظه ناگاه هواپیماهای دشمن مانوری انجام دادند و یکی از آنها به طرف عباس نزدیک شد.
پس از بررسی اوضاع با کابین عقب، بی درنگ موشک را به سوی هواپیمای دشمن رها کردم.
پس از چند لحظه با چشم هواپیمای دشمن را دیدم. ناگهان عباس مانوری کرد و با یک چرخش بسیار خطرناک مسیر خود را تغییر داد و ارتفاع را کم کرد. در این لحظه موشک من با هواپیمای دشمن برخورد کرد.
آتش از بدنه هواپیما زبانه کشید و پس از طی مسافتی در میان دود غلیظی از نظر ناپدید شد. در این لحظه صدای عباس در رادیو پیچید. او فریاد زد:
- الله اکبر! الله اکبر!
از شنیدن صدای او شاد شدم و گفتم:
- عباس می دانی چه کار کردی؟
عباس گفت:
- و مارمیت اذ رمیت و لکن الله رمی، من کاری نکردم خدا کرد.
آن روز با شهامت عباس مأموریت با موفقیت انجام شد و کشتی ها از تنگه عبور کردند و من پیروزی آن روز را نتیجه توکل عباس به خداوند می دانم. او همواره و در بحرانی ترین لحظات هرگز از یاد خدا غافل نبود و این به او جرأت می داد تا با جسارت دست به چنین کارهای خطرناکی بزند.
راوی: سرهنگ خلبان فضل الله جاویدنیا
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 33