گذری بر زندگی شهید محسن صیرفیان پور + عکس
نوید شاهد: شهید محسن صیرفیان پور در دوم دی ماه 1339 در یک خانواده مذهبی در شهر اصفهان دیده به جهان گشود.
محسن دوران کودکی و خردسالی را با آموختن قرآن و اخلاق اسلامی نزد پدر و مادر گذراند. با پشت سر گذاشتن ششمین بهار از عرش و وارد شدن به سن 7 سالگی پا به دبستان گذاشت. دوران دبستان و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. این دوران همزمان با طرح تغذیه مدارس توسط شاه بود. او با وجود سن کم،هدف شاه معدوم را از این عمل دریافت و روحیه انقلابی خویش را آشکار کرد، بطوریکه با این طرح دست به مخالفت پرداخت و از این تغذیه رایگان استفاده نکرد.
پس از چندی وارد دبیرستان شد. دوران دبیرستان او مصادف با جریان انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) بود. محسن همانند دیگر جوانان پرشور و انقلابی کشور، در فعالیت ها و تظاهرات روزانه و شبانه و جلسات سخنرانی مذهبی برای براندازی حکومت طاغوت شرکت می کرد و تا زمانیکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، از این فعالیت ها دست بر نداشت.
پس از اخذ دیپلم در دانشگاه یزد در رشته مکانیک قبول شد. پس از تعطیل شدن دانشگاه ها به سبب انقلاب فرهنگی به اصفهان برگشت و به عضویت سپاه پاسداران درآمد و برای کمک به مردم محروم و دفاع از دین و اسلام، کردستان را برگزید و به آن منطقه محروم رفت.
او همیشه ترجیح می داد شرایطی را برای خود برگزیند که بتواند برای دیگران سودمند باشد. وقتی که برای رفتن به کردستان از طرف سپاه قبول شد، با خوشحالی به مادر خود گفت که من راهی را برگزیده ام و به مکانی می روم که کومله ها،سر جوانان مذهبی و رزمنده را از تن جدا می کنند و با شکنجه های زیاد آنان را به شهادت می رسانند.
محسن صیرفیان پور در یکی از نامه هایش چنین نوشته است: « آنقدر در این جاده رفتن لذت دارد که اصفهان یا کردستان یا بلوچستان نمی شناسد.»
او چنین منطقه ای را برای خدمت برگزید و از این انتخاب بسیار خوشحال و شاد بود. وی هر بار که به اصفهان می آمد، مقداری از حقوقش را در راه محرومان مصرف می کرد و بقیه را برای هدایت فکری برادران کرد، کتاب خریداری می کرد.
وی ابتدا مدت یک سال در سنندج به انجام وظیفه مشغول بود و بعد از سر و سامان گرفتن اوضاع سنندج به سقز رفت و به فرماندهی پرسنلی سپاه سقز و معاونت عملیات سپاه در آمد. ولی تواضع او آنقدر به اوج رسیده بود که تا زمان شهادتش، هیچکس از مسئولیت های او مطلع نبود.
او از دوران کودکی، از مادیات در کمترین حد استفاده می کرد. همیشه لوازم ارزان قیمت خریداری می کرد و بقیه پولش را در راه خدا انفاق می کرد.
محسن در استفاده از بیت المال بسیار حساس بود بطوریکه برای نامه هایش همیشه از کاغذهای باطله استفاده می کرد و با این وجود از خدا طلب مغفرت می نمود.
در یکی از نامه هایش نوشته است: زیاد صحبت نمی کنم که قلم و کاغذ بیت المال است و از خدا می خواهم مرا ببخشد، از اینکه از ورق و کاغذ بیت المال در جهت منافع شخصی استفاده کردم.»
تاریخ نامه 29/8/60
دوستانش از خلوص و پاکی او بسیار سخن ها گفته اند. او هر روز دقایقی درب اتاق را به روی خویش می بست و قرآن و دعا می خواند و با معبودش به راز و نیاز می پرداخت. هنگامی که مناجاتش با معبود پایان می یافت درب را می گشود، چهره اش را بشاش و خندان نشان می داد.
نامه هایش و سخنانش سراسر درس زندگی ، ایثار، عشق و محبت است در یکی از نامه هایش نوشته است که:« نامه های ما نباید حال و احوالپرسی و حرف های خصوصی باشد، بلکه نامه های ما باید زندگی ساز باشد، که اهداف ما را روشن کند. من که قابل نیستم که برای شما بخواهم پندی که زندگی ساز باشد را بیان کنم، چون آنقدر گناه مرا احاطه کرده که روشنی قلبم به تیرگی تمایل پیدا کرده و از خدا باید خواست که تیرگی های قلب ما را به روشنی بازگرداند و گناهان ما را ببخشد. خداراشکر که مرا از ندگی حیوانی تا حدی بدور نگه داشت. خدا راشکر که چنان پدر و مادری به من عطا فرمود، که در جهت او قدم می گذارند.»
خدایا چگونه به خود پیوستن را در درون ما رشد بده. خدایا ما را چنان کن که کفران نعمت های عظیم ترا نکنیم. و در همین نامه بیان میدارد که این انقلاب را خدا پاسداراست ، ما چه کاره هستیم.»
تاریخ نامه 29/8/60
محسن همیشه زیر لب این شعر زیبا را زمزمه می کرد:
«دوست دارم شمع باشم در دل شب ها بسوزم روشنی بخشم به جمعی و خودم تنها بسوزم»
این شهید عزیز بیشتر اوقاتش را در کردستان می گذراند و خیلی کم به مرخصی می آمد، بطوریکه در یکی از نامه هایش بیان می دارد که: «شاید بگویید چرا به مرخصی نمی آیم و شاید دلواپس شده باشید و بگویید چقدر بی میلی نشان میدهم. خدا گواه است اولا فکر می کنم، اگر به اصفهان بیایم چکار کنم. یک دوست خوب هم ندارم که با در جهت خودسازی فعالیت کنم. یک دلیل دیگر بر نیامدن اینکه کار زیاد است و فرصت نیست حتی یک روز محل کار را ترک کنم و وظیفه ایجاب می کند بمانم»
تاریخ نامه 29/8/60
محسن، عاشق جبهه رفتن و خدمت کردن در راه خدا و اسلام بود، در نامه هایش مکرر بر این امر مهم تأکید دارد: «ایثارها باید بیشتر شود. صبرها باید بیشتر شود. مقاومت ها و خداگونه شدن ها باید بیشتر شود. زمان زمان ایثار است در راه الله. نگویید فرزندانمان را در جبهه فرستادیم و شکرگزار نباشید. باید شکر کنید که ما را به جبهه فرستادید. اگر دوری باشد، اگر سختی ها باشد همه را باید بخاطر الله تحمل کرد بخاطر او باید ایثار کرد. انشالله خدا قبول کند.»
شهید محسن صیرفیان پور در عصر روز شنبه بیست و سوم خرداد 1361 در یکی از عملیات ها به منظور پاکسازی انجام می گرفت، بدست کومله های از خدا بی خبر به دیدار معبود شتافت.
منبع: مرکز اسناد ایثارگران