فرازی بر زندگی شهید سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی
سه‌شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۱۶
از دوران مدرسه با حاج مصطفی اردستانی دوست بودم و مراوده و دوستیمان تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت. هر چند او در نیروی هوایی بود و من در نیروی انتظامی خدمت می کنم، ولی ارتباط محکمی بین ما وجود داشت و در هفته دست کم یک بار تماس تلفنی داشتیم.
اعجوبه ی قرن (1)؛ ماموریتی عجیب

از دوران مدرسه با حاج مصطفی اردستانی دوست بودم و مراوده و دوستیمان تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت. هر چند او در نیروی هوایی بود و من در نیروی انتظامی خدمت می کنم، ولی ارتباط محکمی بین ما وجود داشت و در هفته دست کم یک بار تماس تلفنی داشتیم.

روزی ماموریتی به من ابلاغ شد و برای انجامش رهسپار شهرستان تبریز شدم. در آن زمان حاج مصطفی در پایگاه تبریز بود و شب هنگام برای دیدنش به منزلشان رفتم. به گرمی مرا پذیرفت و پس از صرف شام در حالی نشسته بودیم و از هر دری صحبت می کردیم، پی بردم، شهید حاج مصطفی در حال و هوایی دیگر سیر می کند. از او پرسیدم:

- مصطفی! نکند مزاحمتان شده ام. اگر کاری دارید رفع زحمت کنم؟

مکثی کرد و گفت:

- مطلب خاصی نیست، شما که غریبه نیستید، راستش یک کار کوچکی دارم، اگر اجازه بدهید بروم انجام بدهم و برگردم.

در حالی که مرتب عذرخواهی می کرد، آماده رفتن شد و رفت. پس از یک ساعت برگشت. پرسیدم:

مصطفی! می تونم بپرسم کجا رفتی؟

خندید و گفت:

- سفر خارج از کشور!

گفتم:

- با کنایه حرف می زنی، می شه کمی واضحتر صحبت کنی؟

گفت:

- راستش را بخواهی رفتم و یک ماموریت جنگی در خاک عراق انجام دادم و برگشتم.

من که تازه متوجه قضیه شده بودم، به شوخی گفتم:

- خوب شد، با یک تیر دو نشان زدی، هم از مهمانت پذیرایی کردی و هم ماموریت جنگی ات را انجام دادی!

با دست به شانه ام زد و گفت:

- شما که مهمان نیستید، صاحبخانه اید. بفرمایید بنشینید تا با هم کپی بزنیم!

سرهنگ حسن رحیمیان

منبع: اعجوبه ی قرن/ مروری بر زندگی شهید سرلشگر خلبان مصطفی اردستانی/ گروه پژوهشی و نگارش  انتشارات نیروی هوایی ارتش/ 1377

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده